فیلم‌ساز، قاتل و چند داستان دیگر…! / دربارۀ افعی تهران ساختۀ سامان مقدم

افعی تهران، به نویسندگی پیمان معادی و پویا مهدوی‌زاده و کارگردانی سامان مقدم، سریال پر سر و صدای این روزهای پلتفرم فیلم‌نت است. سریالی که از واکنش روان‌شناسان تا آموزش‌وپرورش را در پی داشته و در کنار این حواشی، با توجه به حضور بازیگران و عوامل خوش‌نامی که دارد، به اثری پرمخاطب تبدیل شده است. در یادداشت زیر سعی شده به‌جای پرداختن به موضوعاتی که دربارۀ این اثر نُقل محافل است، سه منظر متفاوت را در نظر گرفته و سریال را از این سه زاویه بررسی کنیم:

  • معمای آنتاگونیست

آنتاگونیست چیست؟

آنتاگونیست یا هماورد (برگرفته از واژۀ یونانی antagonistēs به معنیِ رقیب)، مخالف یا مبارزی است که علیه هدف قهرمان داستان (پروتاگونیست) یا شخصیت‌های اصلی کار می‌کند و درگیری اصلی را ایجاد می‌کند. آنتاگونیست می‌تواند یک شخصیت یا گروهی از شخصیت‌ها باشد. چهار نوع اصلی آنتاگونیست وجود دارد: شرور (آدم بد داستان)، شخصی با اهداف متضاد قهرمان، نیروهای بی‎جان و در نهایت خود پروتاگونیست داستان.

آیا داشتن آنتاگونیست واجب است و چرا اصلاً در این داستان به دنبال آن هستیم؟

در درامی با ته‌مایه‌های جنایی و وجود یک قاتل سریالی، وجود آنتاگونیست قدرتمند که تا انتها با شخصیت اصلی قصه کلنجار برود و به او ضربه زده و او را از اهدافش باز دارد، همچون نیرویی پیش‌برنده و موتور محرکی برای کل سریال محسوب می‌شود و نبودش یک خلاء اساسی را در داستان ایجاد می‌کند.

برای یافتن آنتاگونیست سریال، لازم است خلاصۀ قصه ‎‌را با هم مرور کنیم: افعی تهران، داستان آرمان بیانی (با بازی پیمان معادی)، منتقد کارکشته‌ای است که در آستانۀ پنجاه سالگی قصد دارد اولین فیلم بلند سینمایی خود را با موضوع قاتلی سریالی بسازد. این قاتل که مطبوعات به آن لقب افعی تهران را داده‌اند، مقتولین خود را از بین کسانی که کودک‌آزاری کرده‌اند انتخاب کرده و آن‌ها را با سم به قتل می‌رساند. پس تا اینجا با دو روایت و در پسِ آن با دو شخصیت مواجه هستیم: آرمان بیانی و افعی تهران. روایت سوم که از دل روایت اول بیرون می‌آید مربوط به زندگی شخصی آرمان است. او که پسری پنج ساله دارد، سالهاست از همسرش جدا شده، در گذشته رابطۀ خوبی با والدینش نداشته و در حال حاضر به جلسات مشاوره برای روان‌درمانی می‌رود.

مشخص است که شخصیت اصلی یا همان پروتاگونیست، آرمان است. اهداف آرمان، تا به این‌جای سریال (در زمان نوشتن این یادداشت، ۱۱ قسمت از آن پخش شده است)، ساختن فیلمش، بهبود رابطه‌اش با فرزندش و در نهایت بهتر شدن حال خودش است. حال، برای رسیدن به آنتاگونیست باید به شخصیت‌ها و عواملی که مانع این اهداف هستند، توجه کنیم. چه کسانی مانع فیلمسازی او هستند؟ وزارت ارشاد، سرمایه‌گذار، پلیس- نیروهای امنیتی و در نهایت اخلاقیات خاص خودِ آرمان. با در نظر گرفتن روند سریال به نظر می‌آید که هیچ کدام در واقع موانع جدی‌ای نیستند که بتوانند به‌عنوان شخصیت مقابلِ شخصیت اصلی ما قد علم کنند، چرا که به‌سادگی و با گذشتن یک یا دو قسمت مانع به وجود آمده، حتی اثر آن، رفع شده و پروژۀ فیلمسازی آرمان بیانی ادامه پیدا می‌کند. ذکر این نکته ضروری است که آنتاگونیست با گذشتن چند قسمت، خودش و اثرش نه‌تنها کم نمی‌شود بلکه پررنگ‌تر شده و مسائل را برای کاراکتر اصلی، پیچیده‌تر می‌کند. از طرفی هم رابطۀ آرمان با فرزندش و هم حال خودش، با جلسات تراپی و علاقه‌ای که به روانشناسش پیدا کرده (این علاقه متقابل است!)، به مرور در حال بهتر شدن است.

پس ما این‌جا با معمای آنتاگونیست روبه‌رو هستیم. در لحظاتی شخصیت اصلی تبدیل به مانع اصلی خودش شده که آن هم، رفع و رجوع می‌شود و بیشتر از این‌که مانع مستمری در کار باشد تبدیل به یک چالش گذرا می‌شود. در این بین شیوۀ پیش‎‌رویِ داستان از منطق خاصی پیروی نمی‌کند و نویسندگان هر زمان که بخواهند در راستای داستان اصلی در فیلم‌نامه و به شکلِ طولی حرکت می‌کنند و در زمان‌های دیگر وارد خُرده داستان‌های فرعی شده یا اصطلاحاً با حرکت در عرض قصه به سراغ شخصیت‌پردازی کاراکتر اصلی رفته یا به شکلِ دل‌بخواهی به گذشته می‌روند (در این حد که اگر یک نفر بگوید فلان‌چیز سریعاً فلش‌بکی زده شده و فلان‌چیز را در گذشته می‌بینیم). دلیل این مدل فیلمنامه‌نویسی و این‌که بعضی قسمت‌ها را به‌راحتی می‌توان پس و پیش کرد و همچنین بعضی از فلش‌بک‌ها را هم حذف شود. این موضوع بی‌ارتباط با فقدان یک نیروی مخالف قدرتمند پیش‌برنده نیست. شاید اگر معادی و مهدوی‌زاده به جای خرده‌پیرنگ‌های نه‌چندان ضروری، به دنبال خلقِ یک آنتاگونیست  قوی بودند، با اثری منسجم و هدفمند‌تر روبه‌رو بودیم.

افعی تهران

  • کودک و کودکی

یکی از مواردی که سریال افعی تهران را از دیگر تولیدات پلتفرم‌ها متمایز می‌کند، پرداختن به مسائل کودک و بررسی دوران کودکی است و از این حیث اثری قابل توجه است. این پرداخت در دو بخش هم‌زمان شکل می‌گیرد: کودکی آرمان بیانی به‌عنوان پسری کمابیش بدسرپرست که در ادامه تبدیل به فرزند طلاق شده و در نهایت بی‌سرپرست بزرگ شده است.  دورانِ کودکی بابک بیانی (پسر آرمان) که از زمان به دنیا آمدن، والدینش از هم جدا شده‌اند و بیشتر اوقاتش را با مادرش سپری می‌کند. پروسه‌ای که آرمان طی کرده منجر به بروز تروماهای بسیاری در او شده و مسیر بزرگ‌شدنِ بابک نشان‌دهندۀ ارتباط شکل‌نگرفتۀ بین او و پدرش است، که به مرور این ارتباط در حال بهبود است (رابطه‌ای که خود آرمان، حسرت نداشتنش را با پدرش تجربه کرده). از معدود دفعاتی است که در سریالی رابطۀ پدر-پسری زیست‌شده و قابل فهمی را می‌بینیم که نویسندگان جزئیات بسیار زیادی برای آن در نظر گرفته‌اند. رابطۀ بین آرمان و بابک، بسیار متفاوت از نحوۀ تربیت کلیشه‌ای و مشخصاً مدل تایید سیستم است و اتفاقاً به شکل پیوسته‌ای در حال نقد تربیت عرفی رایج و رویکرد آموزشی جاری است. سریال از این منظر گام رو به جلویی برداشته و رویکردی روشنفکرانه را برای طرح مسائل مذکور پیش می‌گیرد که برای جامعۀ ایرانی، نو، مدرن و ساختارشکنانه است.

  • همه‌چیز فدای محتوا

شتابزدگی و شلختگی در فرم سریال افعی تهران، مشهود است. از میزانسن گرفته تا دکوپاژ و جزئیاتش (نورپردازی، انتخاب لنز و…) و حتی طراحی صحنه، غالباً بی‌ربط به منطق روایی داستان و بی‌ربط‌تر به رئالیسم مطرح در اثر است. به‌عنوان مثال، کارِ دوربین مرتضی غفوری، ادامۀ همان چیزی است که در سریال پوست شیر از او دیده‌ایم. یک مدل فیلمبرداری بدون تشخص با نورپردازی باسمه‌ای غیر دراماتیک و بوکه‌ها و فولوهای اغراق‌شده در تصویر، قاب‌های مخدوش، رعایت نکردن استانداردهای رایج هر اندازه‌نما (تقرییاً تمامی کلوزآپ‌های سریال، فضای بالای سر کاراکتر یا همان هِدروم را ندارند و پیشانی کاراکتر‌ها در کادر، قطع شده است)، نداشتن تنوع اندازه‌نما (درصد بالایی از نماها، کلوز و مدیوم‌کلوز هستند) و اشباع نوری اغراق شده پلان‌ها که معمولاً ربطی به فضا، مکان و درام آن صحنه ندارند و در پلان‌های بعدی همان سکانسِ نوعی هم، با پرش و تغییر شدت نور، در تصویر مواجه می‌شویم.

از طرفی انگار سامان مقدم، برای فرار کردن از میزانسن و درگیر شدن با جزئیات حرکتی در اندازۀ نماهای بازتر، از عمد دکوپاژ را به سمت نماهای بسته برده که درگیر طراحی حرکت و چیدمان‌های مرتبط با این موضوع نشود. مدام مثلاً از کلوزآپ به کلوزآپ کات زده و این بین در بعضی موارد یک نمای لانگ شات یا مدیوم لانگ را شاهد هستیم. یعنی یک دکوپاژ تلویزیونیِ فاقد استتیک و نگاه سینمایی. در موارد زیادی قبل از این‌که مکان را فهم کرده و بتوانیم وارد فضای صحنه بشویم به بستۀ صورت کاراکترها در آن مکان می‌رسیم. عملاً کارگردان، نمای مسترشات را در شروع سکانس‌ها تا حد ممکن حذف کرده است.

طراحی صحنه نیز بیشتر از این‌که در خدمت اثر و شخصیت‌پردازی مکان باشد به دنبال دکوراتیو و هرچه زیباتر کردن فضاها به لحاظ بصری است. یکی از مثال‌ها در این مورد مطب روان‍شناس است که پر از اشیاء بی‌ربط و شیک و در کنار آن منابع نوری غیرمنطقی به جهت تزئین قاب فیلمبردار یا همان کارکرد بوکه در تصویر، که در بالا ذکر آن آمده، شده است (در یکی از معدود نماهای باز در اتاق روانشناس، ۴ آباژور روشن، به علاوۀ نور روز شدیدی که از پنجره به داخل تابیده شده، همزمان باهم در حال نورپردازی صحنه است!) از طرفی طبقۀ اقتصادی کاراکتر‌ها در این کار به لحاظ صحنه و لباس، نامشخص و گیج و گنگ است. مثلاً در مورد آرمان بیانی مدام فیلمنامه اثر به ما گوشزد می‌کند که وضع خوبی ندارد، حساب و کتاب‌های جزئی برایش مهم است، به‌جای استفاده از تاکسی اینترنتی بیشتر او را سوار مترو می‌بینیم و… اما وقتی به داخل خانه آرمان می‌رویم، از خود آپارتمان گرفته تا جزئیات چیدمان منزلش نشان از یک آدم ثروتمند یا حداقل متوسط رو به بالا را نشان می‌دهد، چرا که با درآمد منتقد و مدرس سینما در ایران نمی‌توان به چنین خانه و زندگی‌ای رسید. در مورد لباس این شخصیت هم، این شیک‌پوشی و استایلی که در آرمان می‌بینیم با وضعیت مالی او همخوانی ندارد و به نظر می‌رسد به واقع همه‌چیز فدای محتوا و حرف‌های مهمی شده که از دهان کاراکترها قرار است بشنویم. تربیت، فرزند طلاق، نقش مفید روان‌درمانی، بازتعریف رابطۀ بزرگ‌ترها با کوچک‌ترها (مثلا جا انداختن فرهنگ عذرخواهی از سمت بزرگ‌تر)، نقد‌های اجتماعی-اقتصادی مرتبط با مقولۀ آموزش و سیستم آموزشی و موارد بسیار دیگر، از جمله موضوعاتی است که در کنار خط اصلی قصۀ سریال، در آن مطرح شده و خیلی از آن‌ها برای تماشاگر تازگی و جنبه آموزشی-تربیتی دارد.

این سریال در کنار نقدهایی که به آن وارد است و نکات مثبتی که بیان شد و در کنار آن مواردی مانند انتخاب موسیقی خوب، در نهایت اثری است که تماشایش، به نسبت سریال‌های در حال پخش، برای مخاطب بی‌حاصل نیست. افعی تهران داستان یک فیلمساز، قاتل، (شاید فیلمساز قاتل!) و خرده روایت‌های بعضاً جذابی است که از پس سرگرم کردن مخاطب برمی‌آید.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
مجتبی عاشوری
مجتبی عاشوری
فارغ‌التحصیل کارگردانی تئاتر، شخصیت شناسی نمایشی و کارگردانی پیشرفته سینما از موسسه کارنامه نویسنده، منتقد و مترجم سینمایی در مجله فیلم‌کاو و سایر نشریات. کارگردان، مشاور کارگردان، نویسنده و بازی‌گردان در پروژه‌های تئاتری و سینمایی از سال 1390

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights