«کشتن مرغ مقلد» به کارگردانی رابرت مولیگان که از روی رمانی به همین نام اثر هارپر لی ساخته شد، یک درام دادگاهی قدرتمند و به یادماندنی است که بر محور نژادپرستی در آمریکای دهه سی و عصر رکود اقتصادی بنا شده است. رمان هارپر لی، شاهکاری ادبی و سندی تاریخی است که علیه نژادپرستی و بیعدالتی در تاریخ آمریکا شهادت میدهد. رمانی که میلیونها نسخه از آن به فروش رفت و نویسنده اش را به شهرتی جهانی رساند هرچند او بعد از آن نتوانست رمان دیگری به قدرت آن بنویسد. هارپر لی، خود از اهالی جنوب آمریکا و آلاباما بود. او در سال ۱۹۲۶ در دهکده مونروویل از ایالت آلاباما به دنیا آمد. در دانشگاه آلاباما درس خواند و پیش از نوشتن این رمان، کارمند یک شرکت هواپیمایی بین المللی بود. «کشتن مرغ مقلد» در واقع اثری نیمه اتوبیوگرافیکال است و بسیاری از شخصیتها و رویدادهای آن از زندگی واقعی این نویسنده و محیط نژادپرست پیرامون او و نزدیکان او الهام گرفتهاند و هارپر لی تنها نام افراد و مکانها را تغییر داده است. گفته شده که او شخصیت اتیکاس فینچ را بر اساس شخصیت پدرش آماسا کولمن که وکیل انساندوست و متعهدی بود خلق کرد. پدر لی نیز همانتد اتیکاس از یک پدر و پسر سیاه پوست بیگناه که متهم به قتل یک مغازه دار بودند دفاع کرده بود. او شخصیت دیل، همبازی اسکات و جم را نیز از روی شخصیت ترومن کاپوتی، نویسنده مشهور آمریکایی و دوست دوران کودکیاش خلق کرد. این رمان، اولین رمان هارپرلی بود که به خاطر آن برنده جایزه پولیتزر شد. او بعد از دریافت جایزه پولیتزر گفت که هرگز انتظار نداشته که این رمان به این درجه از موفقیت برسد: ” من انتظار مرگ آرامی را در دستهای منتقدان میکشیدم یا حداکثر تشویقی از سوی کسی که از این رمان خوشش آمده باشد. تشویق مردم عادی. من انتظار تشویق اندکی داشتم اما استقبال از رمان بیش از اندازه بود تا حدی که از آن وحشت کردم.” هارپر لی بعد از سالها قسمت دوم این رمان را نوشت که در سال ۲۰۱۵ با عنوان «برو و دیدهبانی بگمار» در آمریکا منتشر شد و داستان آن بیست سال بعد از داستان «کشتن مرغ مقلد» روی میدهد.
بعد از موفقیت «کشتن مرغ مقلد»، شایعه شد که ترومن کاپوتی نویسنده اصلی آن است. اما در سال ۲۰۰۶ نامهای با دستخط ترومن کاپوتی پیدا شد که در ۱۹۵۹ به عمهاش نوشته بود که نسخه دستنویس رمان لی را خوانده و دوست داشته است. کاپوتی همچنین در باره آن گفته است: “نویسنده این رمان عالی باید آدم بینظیری باشد. نویسندهای با سرزنده ترین حس زندگی و گرمترین و اصیل ترین حس طنز. رمانی گیرا و دوست داشتنی.” اما به گفته الیس لی، خواهر هارپر لی، ترومن کاپوتی از اینکه خواهرش برنده جایزه پولیتزر شد، به او حسادت کرد و دوستی دیرینه آنها به هم خورد. «کشتن مرغ مقلد» به کتاب درسی کودکان کشورهای انگلیسی زبان در آمریکا و بریتانیا تبدیل شد و به چهل زبان دنیا ترجمه شد و به شکلهای مختلف در تئاتر و سینما مورد اقتباس قرار گرفت. آرون سورکین نیز در سال ۲۰۱۸، اقتباسی از آن برای تئاتر انجام داد که در برادوی به روی صحنه رفت. همین الان که این مقاله منتشر می شود، اقتباس دراماتیک سورکین از این رمان به کارگردانی بارتلت شر بر صحنه تئاتر گیلگاد لندن در حال اجراست و متیو موداین در نقش اتیکاس فینچ ظاهر شده است.
وقتی فیلم «کشتن مرغ مقلد» در سال ۱۹۶۲ در آمریکا به روی پرده رفت، سالها بود که آمریکا نظام بردهداری را پشت سر گذاشته بود و ظاهراً نژادپرستی به صورت رسمی و قانونی در آمریکا ممنوع شده بود اما جامعه سفیدپوست آمریکایی و نهادهای دولتی هنوز حقوق سیاهان را به رسمیت نمی شناخت و تبعیض نژادی و آپارتاید همچنان در این کشور حاکم بود. هنوز سیاهان آمریکا در فقر زندگی میکردند و قوانین مربوط به تبعیض نژادی و جدایی سیاهان از سفیدها(سِگرِگیشن) در ایالتهای آمریکا اجرا میشد. جنبشهای حقوق مدنی و عدالتخواهانه سیاهان آمریکا علیه تبعیض نژادی و نژادپرستی در دهه پنجاه شکل گرفت و در دهه شصت به اوج خود رسید. این جنبشها از زمانی شروع شد که زن سیاه پوستی به نام رزا پارکز در آلاباما از دادن صندلیاش به یک سفیدپوست در اتوبوس امتناع کرد. در آن زمان صندلیهای اتوبوسهای سیاهان و سفیدها جدا بود اما وقتی ردیف سفیدپوستها پر میشد آنها حق داشتند از صندلی سیاهان استفاده کنند و سیاهان باید جای خود را به آنها میدادند. وقتی رزا پارکز از این کار امتناع کرد او را از اتوبوس پایین انداختند و ده دلار جریمه کردند. این اقدام باعث خشم سیاهان آمریکا و اعتراض آنها علیه نژادپرستی شد و دامنه وسیعی گرفت.سیاهان، اتوبوسهای شهری را تحریم کرده و ترجیح دادند برای کار روزانهشان کیلومترها پیاده روی کنند. سفیدها نیز کلیساهای سیاهان را بمب گذاری کرده و به آتش کشیدند و باعث کشتار انسانهای زیادی شدند که تنها گناهشان رنگ پوست آنها بود. به دنبال این حوادث، مسئولان ایالت آلاباما تصمیم گرفتند که طرح جداسازی سیاهان و سفیدها(سِگرِگیشن) در اتوبوس ها را لغو کنند و این پیروزی بزرگی برای سیاهان آمریکا بود. در همین دوران، چهرههای برجسته سیاه پوست مثل دکتر مارتین لوتر کینگ و هری بلافونته(بازیگر و خواننده) رهبری این جنبش مدنی را به عهده گرفتند و به دنبال آن گروههای ضد نژادپرستی و عدالتخواهانه متعددی در سرتاسر آمریکا بوجود آمد و به مبارزه خود علیه تبعیض نژادی و احقاق حقوق انسانی سیاهان در جامعه آمریکا ادامه دادند.
فیلم «کشتن مرغ مقلد» نیز به خوبی زجر و عذابی را که سیاهان آمریکا بخاطر نژادپرستی، تبعیض نژادی و بیعدالتی تحمل کردهاند نشان میدهد. در صحنههای دادگاه، سیاهان و سفیدها را میبینیم که مطابق قانون سگرگیشن، جدا از هم نشسته اند؛ قانونی که همچنان در دهه شصت یعنی زمان نمایش فیلم در آمریکا حاکم بود و تماشاگران فیلم با آن آشنا بودند. حوادث «کشتن مرغ مقلد» در ایالت آلاباما اتفاق میافتد که تاریخ و سنت ریشه داری در نژادپرستی دارد. داستان در دهه سی و عصر رکود اقتصادی در شهر خیالی و کوچک میکام در ایالت آلاباما می گذرد که مردمی متعصب و نژادپرست دارد. شخصیت اصلی آن جین لوئیس فینچ معروف به اسکات( با بازی به یادماندنی مری بدهام) راوی فیلم است و داستان از زبان او روایت میشود. دختری شش ساله و باهوش(هرچند صدای راوی مربوط به دوران بزرگسالی اسکات است که خاطرات دوران کودکیاش را روایت میکند) که شاهد تبعیض و بیعدالتی نژادی در پیرامون خود و تعصبات نژادی همشهریهای خود از یک سو و تلاشهای انساندوستانه و عدالتخواهانه پدرش اتیکاس فینچ (با بازی درخشان گریگوری پک) است که به رغم تهدیدها و خطراتی که از طرف نژادپرستان شهر متوجه او و خانوادهاش هست، وظیفه دفاع از حقوق تام رابینسون، یک خدمتکار سیاه پوست را که به اتهام دروغ تجاوز به یک دختر سفیدپوست زندانی شده به عهده میگیرد. اتیکاس، وکیلی انسان دوست، جسور و شرافتمند و پدری مهربان و دوست داشتنی است. او با قدرت و بی باکی از عدالت و انسانیت دفاع کرده و در مقابل تعصب، نفرت و خشونت نژادی و ریاکاری مردم شهرش میایستد. درونمایه اصلی فیلم و رمان، معصومیت و قربانی شدن آن در برابر بیعدالتی و تعصب نژادی است و بیانگر بیداری جامعه آمریکا و به ویژه کودکان این کشور نسبت به حقوق سیاهان و تبعیض نژادی به ویژه در بخشهای جنوبی آمریکا است. عنوان فیلم(و رمان) برگرفته از صحنهای است که در آن اتیکاس به فرزندانش توصیه میکند که به خاطر داشته باشند هیچگاه به مرغ مقلد شلیک نکنند چون “کشتن مرغ مقلد” گناه است.
برخی از منتقدان مثل مالکوم گلدول، نویسنده نیویورک تایمز، لیبرالیسم محدود اتیکاس را مورد نقد قرار داد. به نوشته او اتیکاس در رمان در گفتگو با پسرش به او اطمینان می دهد که کوکلوس کلانها، یک سازمان سیاسی بود و دیگر عصرشان تمام شده و هرگز برنخواهند گشت. و در جواب پسرش که میپرسد آیا تو آدم رادیکالی هستی می گوید “من به رادیکالی کاتن تام هفلینام” که درواقع یک سیاستمدار برتری طلب بود. اما در پاسخ به این نقدها باید گفت که اتیکاس، عقایدی به مراتب پیشرفته تر و البته انسانیتر از همعصران خود داشت. او چهرهای انقلابی نبود بلکه گرایشهای لیبرالی و انسان دوستانه و عدالتخواهانه داشت و مرد زمان خودش بود و نباید با معیارهای امروزی او را قضاوت کرد. در آغاز فیلم، اسکات از پدرش میپرسد که آیا ما هم مثل آقای کانینگهام فقیریم. اتیکاس در جواب دخترش میگوید: ” آره ولی نه به اندازه او. چون او در ده زندگی میکند و کشاورز است و بحران مالی(اشاره به رکود اقتصادی آمریکا) خیلی بهش ضربه زده است.” در همان سکانس آغازین فیلم، اتیکاس به دخترش میگوید که از مرد کشاورز فقیری به نام کانینگهام که او کارهای حقوقیاش را انجام میدهد، پول نمیگیرد و کانینگهام به جای دستمزد او برایش ماهی و گردو میآورد. یا زن همسایه در مخالفت با نقزدنها و شکایت فرزندان اتیکاس از او به آنها میگوید که پدرتان مرد متینی است و ممکن است نتواند خوب فوتبال بازی کند اما در عوض بلد است که خوب از مردم دفاع کند.
تیتراژ فیلم با آواز دختربچه ای شروع میشود که جعبه خرت و پرتهایش را باز کرده و مداد شمعی سیاهی را بیرون کشیده و با آن روی سطح سفیدی خط میکشد و عنوان فیلم یعنی «کشتن مرغ مقلد» با رنگ سفید به تدریج از زیر سیاهی ظاهر میشود. این نما به شکلی پیش گویانه و نمادین، بیانگر وضعیت تام رابینسون و خون سیاه اوست که بر زمین ریخته میشود و بر بیگناهی او گواهی میدهد. «کشتن مرغ مقلد»، داستان بلوغ کودکان اتیکاس فینچ است، کودکانی که در جامعهای پر تنش و خطرناک بزرگ شده و به تدریج با واقعیتهای تلخ، خشن و ضد انسانی محیط پیرامون خود مواجه میشوند؛ داستان معصومیت کودکانهای که بی رحمانه خدشه دار شده و آسیب میبیند. اسکات نه تنها سعی میکند که پروسه دادگاه رابینسون را دنبال کند بلکه تلاش میکند که به عنوان یک دختر کوچک از مناسبات میان آدمها و آنچه که در پیرامون او اتفاق میافتد نیز سر دربیاورد. در صحنه ای از فیلم وقتی اتیکاس به همراه بچه ها به سراغ خانواده تام رابینسون میرود، پسر تام به طرف اتومبیل اتیکاس میرود و با جم روبرو شده و برای هم دست تکان میدهند. در اینجا هیچ نشانی از نژادپرستی در کودکان نیست و فیلم نشان میدهد که چه دره عمیقی بین دنیای انسانی، معصوم و پاک کودکان و دنیای پلید، خشن و نژادپرستانه بزرگسالان وجود دارد. اتیکاس با درک این شکاف عمیق است که ناامیدانه به فرزندانش میگوید: “توی دنیا آدم زشت و بد فراوان است. کاش میتوانستم شما را از این پلیدیها حفظ کنم ولی این غیرممکن است.”
با اینکه «کشتن مرغ مقلد» درامی در ژانر دادگاهی است اما فیلم محدود به داستان تام رابینسون و محاکمه او نمیشود بلکه آن را به موازات داستان کودکان فیلم و سرگرمیها و دلمشغولیهای آنها پیش میبرد. آنها دنیای کودکانه و بیآلایش خودشان را دارند که بخش مهمی از روایت فیلم را تشکیل میدهد و از طریق شخصیتی به نام بو ریدلی (با بازی رابرت دووال جوان)، این روایت به روایت دادگاه رابینسون متصل میشود. بو، شخصیت خجالتی و مرموزی است که همسایهها او را دیوانه و خطرناک می پندارند و کودکانشان را از او میترسانند اما بچههای اتیکاس به این حرفها توجه نکرده و رابطه دوستانه و صمیمانه ای با بو برقرار میکنند و در نهایت هم اوست که آنها را از شر مزاحمت و حمله باب ایول ( پدر دختری که به دروغ مدعی است تام رابینسون به او تجاوز کرده) نجات میدهد و او را به قتل میرساند. حضور بچهها و سرزندگی و آرامش آنها و دنیای بیآلایششان، خشونت و تباهی جاری در فیلم را تا حد زیادی تلطیف کرده است. مولیگان نیز با میزانسنهای ماهرانهاش، لحظههای ملانکولیک تاثیرگذاری خلق کرده است. به عنوان مثال، در صحنه ای از فیلم که شب است و اسکات و جم در رختخواب اند و دارند درباره زیبایی و مهربانی مادرشان که هرگز ندیدهاند و در جوانی از دنیا رفته حرف میزنند، دوربین آرام از روی صورت اسکات حرکت میکند و به سمت ایوان خانه میرود و اتیکاس را در قاب میگیرد که در خلوت شب، تنها روی صندلی نشسته و به حرفهای بچهها گوش میدهد. گریگوری پک نیز فقط با سکوت و نگاهش و بدون توسل به ذره ای اغراق و سانتیمانتالیسم، تنهایی و دلتنگی عمیق آتیکاس را منتقل میکند. موسیقی حزن انگیز المر برنستاین نیز تلخی و اندوه این صحنه را تشدید میکند. در ادامه همین صحنه است که قاضی دادگاه به سراغ اتیکاس میآید و از او میخواهد که دفاع از تام رابینسون را به عهده بگیرد و او نیز با همه گرفتاریهای خانوادگی و حرفه ایاش آن را میپذیرد.
اتیکاس با استدلالهایی ساده، قوانین زندگی را به فرزندانش میآموزد. او به عنوان پدری آگاه و مسئول، نقش مهمی در فهماندن اوضاع شهر و ماهیت ماجرای هولناکی که دارد اتفاق میافتد به فرزندانش دارد. باب ایول، مظهر پلیدی و شر است و از نظر اخلاقی درست در نقطه مقابل کاراکتر اتیکاس فینچ قرار دارد. اگرچه اتیکاس در دادگاه ثابت میکند که تام بی گناه است و مایلا ایول به وسیله پدرش مورد تجاوز واقع شده اما رابطه زناکارانه با محارم یعنی بین پدر و دختر، هرگز به صراحت و به صورت مشروح در دادگاه مورد بحث قرار نمی گیرد. طرح صریح چنین موضوعهای جنجال برانگیزی در دهه شصت هنوز در سینمای آمریکا مرسوم نبود و یک تابو شمرده میشد. فیلم هم صراحتا این موضوع را مطرح نمیکند و ما تنها از رفتار هیستریک و غیرعادی باب ایول و دخترش در دادگاه و صحنههای دیگر به رابطه جنسی بین آنها پی میبریم. چهره وحشت زده دختر در دادگاه وقتی که با ترس به پدرش نگاه میکند گویای این رابطه منحرف و تروماتیک است: “پدرم هرگز به من دست درازی نکرده است.”
«کشتن مرغ مقلد»، یک نمونه درخشانِ سینمای کلاسیک از نظر روایت و شخصیت پردازی است که این وحدت روایی دقیق و چیدن عناصر مختلف در کنار هم به گونه ای که منجر به خلق ساختار دراماتیک پرقدرتی شود را تا حد زیادی مدیون رمان هارپر لی است. بخش مهم غنای روایی فیلم، حاصل شخصیت پردازی درست و ترکیب شخصیت هایی با اهداف متضاد است. همانند همه آثار کلاسیک، «کشتن مرغ مقلد» نیز بر مبنای تقابل و کشمکش بین خیر و شر بنا شده. اتیکاس در این فیلم، مظهر خیر، عدالت خواهی، انسانیت و وجدان اخلاقی است و این ویژگی درامهای کلاسیک است که شخصیتهای قهرمان متعالی، کمال گرا، جذاب و کاریزماتیک خلق میکند و گریگوری پک، بازیگری است که پتاسیل لازم را برای خلق چنین شخصیتهایی در وجودش دارد (ابتدا قرار بود راک هادسن یا اسپنسر تریسی این نقش را بازی کنند). در مقابل اتیکاس، افرادی قرار دارند که نماینده شر و اسیر تعصبات نژادی و احساسات نفرت انگیز درونشان هستند. صحنهای که سیاهان حاضر در دادگاه پس از اعلام رای قاضی و هیئت منصفه نژادپرست و گناهکار دانستن تام رابینسون دادگاه را ترک نمیکنند و به احترام اتیکاس فینچ و شرافت حرفه ای و اخلاقی او از جا برمیخیزند، یکی از تاثیرگذارترین و به یادماندنیترین صحنههای تاریخ سینماست. در اینجا تماشاگر نیز دلش میخواهد با این سیاهان همراه شده و به احترام اتیکاس فینچ از صندلی خود در سالن سینما برخیزد.
اتیکاس به گفته کلانتر، بهترین تیرانداز شهر است و در صحنهای که یک سگ هار در محله پیدا میشود و جان بچههای او را تهدید میکند او با تفنگ کلانتر به سگ شلیک میکند، هرچند این کار را با بیزاری و تردید انجام میدهد. این کار پدر، باعث افزایش احترام او نزد فرزندانش به ویژه جم میشود. در چشم آنها، پدر، یک قهرمان شکستناپذیر است. مولیگان روی جزئیات زندگی و رابطه اتیکاس فینچ با فرزندانش توجه کرده. روی غذا خوردن، لباس پوشیدن، خوابیدن و حرف زدن دور میز صبحانه و شام، خصوصاً آنجا که اتیکاس از تفنگ شکاری پدرش حرف میزند و میگوید که پدرش به او یاد داده که هیچگاه توی خانه آن را به طرف کسی نگیرد و دیگر اینکه هرگز مرغ مقلد را با تیر نزند چرا که مرغ مقلد نه تنها پرنده بیآزاری است بلکه برای ما آواز هم میخواند. مرغ مقلد در واقع استعارهای از بیگناهی و معصومیت تام رابینسون سیاه پوست است. کسی که قربانی تعصبات، باورها و قضاوت نادرست جامعه خود شد. وقتی معاون کلانتر برای اتیکاس خبر می آورد که تام رابینسون از زندان فرار کرده اما او را با تیر زدهاند، فورا به یاد حرفهای اتیکاس در مورد کشتن مرغ مقلد میافتیم. تام رابینسون همان مرغ مقلد بی آزار و بی گناهی است که به ناحق کشته شد. اگرچه مرغ مقلد، شخصیت بو بریدلی را هم نمایندگی میکند. او هم قربانی توهمات و قضاوت غلط همسایههای خود است. اسکات در صحنه ماقبل آخر فیلم به اتیکاس میگوید: “کشتن بریدلی با کشتن مرغ مقلد چه فرقی داره؟”
معمولا در اقتباسهای خوب از ادبیات، نمایش و رمان برای سینما، فیلم و اثر ادبی یا نمایشی یکدیگر را تکمیل میکنند. «هاملت» کوزینتسف، ابعاد تازه ای به «هاملت» شکسپیر اضافه میکند و «آرزوهای بزرگ» دیوید لین، درک تازهتری از رمان چارلز دیکنز به ما میدهد. این اتفاقی است که در اقتباس رابرت مولیگان از رمان درخشان هارپر لی افتاده است. مولیگان برای تبدیل رمان به فیلم، زمان وقوع داستان را فشردهتر کرد و از سه سال به دو سال رساند اما رویدادهای اصلی و کلیدی داستان را حفظ کرد. هارپرلی خود از اقتباس مولیگان راضی بود و از این فیلم به عنوان یکی از بهترین آثار اقتباسی در سینما نام برده است. گریگوری پک نیز به خاطر بازی در نقش اتیکاس فینچ که یکی از بهترین و فراموش نشدنیترین نقشهایش در سینما بود، جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد سال ۱۹۶۲ را دریافت کرد. به علاوه هورتون فوت، فیلمنامهنویس این فیلم نیز برنده اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی شد. انستیتوی فیلم آمریکا، از اتیکاس فینچ به عنوان یکی از بزرگترین قهرمانان سینما در قرن بیستم نام برده است. در نظرخواهیهای سینمایی نیز «کشتن مرغ مقلد»، به عنوان یکی از محبوبترین فیلمهای تمام عمر منتقدان فیلم و تماشاگران عام سینما مطرح بوده است.
طبیعتا فیلم، مدیومی بصری است و باید همه مفاهیم ذهنی را به شکلی کاملا عینی بر پرده سینما تصویر کند. بنابراین برای تبدیل رمانی مثل «کشتن مرغ مقلد» به سینما، راوی اول شخص که اسکات است باید محدود میشد و بسیاری از گفتهها و تصورات او که قابل تبدیل به فیلم نبود حذف میشد. بنابراین درست است که اسکات همانند رمان، شخصیت محوری داستان است و فیلم با صدا و روایت او شروع شده و با صدای او که به صورت وویس اور بر روی فیلم میشنویم تمام میشود و کل فیلم انگار از زاویه دید او روایت میشود اما درواقع چنین نیست و زاویه دید کاملا اول شخص نیست بلکه با زاویه دید شخصیتهای دیگر و نیز زاویه دید دانای کل ترکیب میشود و در برخی صحنهها نه تنها اسکات حضور ندارد بلکه نمیتواند از اتفاقهایی که میافتد باخبر باشد. مثل صحنهای که در اواخر فیلم، برادرش جم، پدرش را تا خانه هلن رابینسون همراهی میکند و یا صحنه ای که آتیکاس میرود تا خدمتکار زن سیاه پوست را به خانه اش برساند و اسکات هم در اتاقش در خواب است و جم ناگهان صداهای مشکوکی میشنود که او را میترساند. زاویه دید غالب در این سکانس، زاویه دید جم و نیز زاویه دید دانای کل (نویسنده/فیلمساز) است. از آنجا که رمان با مسائل حاد و پرتنشی مثل نژادپرستی و عدالت سر و کار دارد، زاویه دید کودکانه قادر نبود همه ابعاد این مسائل را با پیچیدگیهایش بیان کند لذا محدود کردن این نوع روایت و متکثر کردن زاویه دید در فیلم، این امکان را به بیننده داده است که به درک و شناخت تاریخی دقیقتری از نژادپرستی و بیعدالتی اجتماعی در آمریکا برسد. به علاوه مولیگان، تغییرات دیگری نیز از نظر شخصیتپردازی در فیلم انجام داده. به عنوان مثال در کتاب حرفی از پدر تام رابینسون نیست یا خیلی کوتاه به فرزندان او پرداخته شده در حالی که آنها در فیلم حضور موثرتری دارند. یا هارپر لی در کتاب تنها در یک پاراگراف از مادر بچه ها حرف میزند در حالی که در فیلم، اسکات و جم مکالمه مفصلی درباره مادر بیمارشان دارند و تماشاگر میتواند فقدان غمبار مادر را در زندگی آنها حس کند. از طرفی کار سینما این است که به شخصیتهای یک رمان جان میبخشد و آنها را با بدن و صداها و ژست ها و حرکاتشان تصویر میکند در حالی که در رمان این کار به تخیل خواننده واگذار شده و اوست که باید شخصیت را بر اساس توصیفاتی که نویسنده از او ارائه میکند در ذهن خود خلق کند. به عقیده همه کسانی که رمان هارپرلی را خواندهاند، رابرت مولیگان بهترین و مناسبترین بازیگران را برای ایفای نقشهای اصلی داستان انتخاب کرده است. خود هارپرلی بعد از دیدن فیلم گفت که گریگوری پک دقیقا همان فیگوری است که او از اتیکاس فینچ در ذهن داشته و حتی عمق بیشتری نسبت به کاراکتری که او در کتاب ساخته دارد.
نمای آخر فیلم بسیار زیباست. شب است و اسکات از خانه بو ریدلی به خانه برمیگردد. در نمای بعد او را در آغوش پدر کنار پنجره میبینیم. دوربین بیرون از خانه در تاریکی قرار دارد و از پشت پنجره آنها را نشان میدهد. صدای راوی(اسکات) بر روی این نما شنیده میشود که از ریدلی و برادرش جم که در اتاق بغلی دراز کشیده حرف میزند. دوربین عقب میکشد و نمای عمومی از خانه روشن اتیکاس را در تاریکی شب نشان میدهد. نمایی که تلویحا به ما میگوید اتیکاس روح بیدار جامعهای است که در نفرت نژادی و سیاهی آن غرق است. همین چند وقت پیش بود که جرج فلوید سیاه پوست به دست پلیس نژادپرست آمریکا در خیابان های مینیاپولیس به قتل رسید و به دنبال آن موج اعتراضات و تظاهرات ضد نژادپرستانه و عدالتخواهانه خیابانهای سراسر آمریکا را فرا گرفت و به ما یادآوری کرد که رمز ماندگاری این رمان و فیلمی که از روی آن ساخته شد این است که از یک حقیقت بنیادی در جامعه آمریکا حرف می زند، جامعهای که از نژادپرستی رنج می برد. امروز فریاد عدالتخواهانه اتیکاس فینچ در دادگاه، پرطنینتر از همیشه در خیابانهای آمریکا به گوش میرسد.