پل استر در پانزدهمین رمان خود «ناپیدا»، پیچیدگیهای عصیانِ جوانی، تشنگیِ افسارگسیختهی جنسی و جستجوی بیوقفه در راهِ عدالت را میکاود و داستانی را روایت میکند که زمان و مکان را با دقتی مسحورکننده میپیماید. در پسزمینهی پر جنب و جوش شهر نیویورک در سال ۱۹۶۷، «ناپیدا» ما را با آدام واکر، شاعر و دانشجوی بلندپروازِ ۲۰ سالهی دانشگاه کلمبیا آشنا میکند که زندگیاش برای همیشه با یک برخورد تصادفی با مرد مرموز فرانسویای به نام رودولف بورن و دوست دختر جذابش، مارگو تغییر میکند. آدام درگیر یک مثلث عشقی منحرف میشود و از طرفی با یک کنش خشونتآمیزِ ناگهانی و تکاندهنده، زنجیرهای از وقایع شکل میگیرد که برای دهههای آینده زندگیِ او را تحت تاثیر قرار میدهد.
«ناپیدا» ترکیبی است استادانه از روانشناختی عمیق و داستانپردازی ارزشمند که تا پایانِ کتاب، خوانندگانش را با خود همراه میکند. این رمان مورد تحسین منتقدان قرار گرفته و چندین جایزهی معتبر از جمله جایزهی داستان کوتاه گنکور، جایزهی مدیسی و جایزهی رنودو را دریافت کرده است. این رمان اثری قابل توجه در آثار استر محسوب میشود و اغلب به عنوان یکی از در دسترسترین و جذابترین آثار او ذکر میشود. همانطور که کلنسی مارتین در نیویورک تایمز به درستی گفته است: «به محض اینکه رمان ناپیدای پل استر را تمام کردید، دلتان میخواهد دوباره آن را بخوانید.»
پل استر، رماننویس، مقالهنویس و شاعر مشهور آمریکایی در تاریخِ سوم فوریه ۱۹۴۷ در نیوآرک، نیوجرسی، از والدینی یهودی و اتریشی تبار متعلق به طبقهای متوسط متولد شد. والدین او، کوئینی (با نام خوانوادگی بوگات) و ساموئل استر، ازدواج ناخوشایندی داشتند که منجر به طلاق شد. او در اورنج جنوبی در ایالت نیوجرسی بزرگ شد. رشد و زندگیِ استر تحت تاثیرِ خواهری قرار گرفت که از نظر روانی بیثبات بود. شیفتگی استر به کتاب و دنیای ادبیات از سنین پایین کودکی آغاز شد و او اولین شعرهای خود را در خردسالی نوشت. سالها بعد در دانشگاه کلمبیا در نیویورک، انگلیسی و ادبیات تطبیقی خواند و در سال ۱۹۷۰ فارغالتحصیل شد. پس از آن، شش ماه را به عنوان دریانورد در دریا گذراند و سپس به دنبال تعمیقِ درک خود از آثارِ جیمز جویس و یافتن الهام برای نوشتن به ایرلند سفر کرد. او در سال ۱۹۷۱ در فرانسه اقامت گزید و در آنجا با نویسندهی ایرلندی ساموئل بکت، ملاقات کرد. استر در طول مدت اقامت خود در فرانسه به عنوان مترجم و ویراستارِ نویسندگان فرانسوی از جمله ژان پل سارتر کار کرد. حرفهی نویسندگی استر به کندی آغاز شد و اولین رمان او، «شهر شیشهای» را ۱۷ ناشر رد کردند. با این حال، او پافشاری کرد و در نهایت چندین جلد شعر منتشر کرد که موفقیت چندانی نداشت. موفقیتِ او با انتشار کتاب «اختراع انزوا» به دست آمد، خاطراتی که رابطهی او با پدرش و احساس هویت او را بررسی میکند. پس از آن «سهگانهی نیویورک» منتشر شد که مجموعهای از سه داستان پلیسی بود و شهرت او را به عنوان یک نویسندهی پستمدرن تثبیت کرد.
پل استر دو بار ازدواج کرد. اولین ازدواج او با لیدیا دیویس نویسنده و مترجم آمریکایی بود که از او صاحب پسری به نام دنیل استر شد(دنیل استر در تاریخِ ۲۶ آوریل ۲۰۲۲ در سن ۴۴ سالگی در یکی از سکوهای متروی شهر نیویورک بیهوش پیدا شد. در بیمارستان اعلام کردند که او مُرده است.) استر در سال ۱۹۸۱ با نویسندهای به نام سیری هوستوِت ازدواج کرد و آنها صاحب دختری به نام سوفی استر شدند که اکنون بازیگر و خواننده است. این زوج در حال حاضر در بروکلین اقامت دارند.
«ناپیدا»، رمانی است که تمهایی چون هویت و رابطهی میان واقعیت و تخیل را بررسی میکند و شامل چهار بخش است که نخستینِ بخش آن زندگینامهی قهرمان قصه، آدام واکر است که حالا پیر شده و با مرگ دست و پنجه نرم میکند. او ماجراهای مربوط به یک سال از دورهی جوانی خود را نوشته و قصد دارد آن را به دست یکی از همکلاسیهای قدیمیاش که از قضا نویسندهی مشهوری است برساند تا او تصمیم بگیرد که داستانش چاپ بشود یا برای همیشه مسکوت بماند. ویژگی مهم این رمان، ساختار روایی پیچیدهاش است که راویهای متعدد، ارجاعات بینامتنی و خردهداستانهایی در بطن داستان اصلی را در خود دارد. سبک نوشتاری استر، سبکی پست مدرن است که به خاطر تریلرهای هیجانانگیز متافیزیکیاش شهرت دارد و «ناپیدا» نیز از این قاعده مستثنی نیست. این رمان به جای ساختارهای ادبی که اغلب در کانون توجه آثار او قرار میگیرد، بیشتر بر انسانیت شخصیتها و روابط آنها متمرکز است که انحراف از شیوهی معمول استر محسو میشود.
اولین چیزی که در این داستان پس از خواندن نظر خواننده را به خود جلب میکند، تعدد راویهای آن است. یعنی روایت نه از زاویه دید دانای کل و نه اول شخص و نه سوم شخص است بلکه ترکیبی از هر سه نوع راوی را در دلِ خود دارد. به گونهای که در هر بخش از رمان، راوی داستان و همینطور زاویهی دید او نیز به داستان تغییر میکند. شاید بتوان این را مهمترین و جذابترین خصوصیت این رمان دانست. یکی از این سه روایت به زبان آدام واکر است.دانشجویی گمنام که سودای نویسندگی در سر دارد. شخصیتی که بسیار به خود استر نزدیک است. کسی که در حالت رخوتی میان عدم موفقیت و ناامیدی سرگردان است. یکی دیگر از راویان این داستان، یکی از همکلاسیهای قدیمی آدام است که میتوان با توجه به نحوهی روایت این داستان، این دو زندگی را به مثابهی دوخط موازی دانست که همزمان با هم رسم میشوند و هرکدام پایانی کاملا متفاوت دارند. حالا پس از گذشت سالهای سال از جدا شدن این دو خط از هم، خاطرات آدام آنها را دوباره به هم پیوند میدهد. خاطراتی اعترافگونه که نقاط تاریکِ سرگذشت آدام را روایت میکند.سرگذشتی که چندان ناپیدا نیست و چندان هم روشن نیست. پل استر در این رمان با کاویدنِ زندگی رو به زوالِ آدام واکر، داستانهایی تو در تو خلق میکند که گاه به ادبیات معمایی نزدیک میشود.
نوشتههای استر اغلب تمهایی چون هویت، تصادف و جستجوی معنا را در جهانی سرشار از تصادفهای به ظاهر بیاهمیت بررسی میکند. قهرمانهای او اغلب خود را درگیر پیرنگهای پیچیدهای میبینند که مرزهای بین واقعیت و داستان را محو میکند. آثار استر به دلیل مهارتهای زبانی و جملات پیچیدهاش مورد ستایش قرار گرفتهاند و با سبک توماس مان مقایسه میشوند. استر علاوه بر داستان نویسی در سینما نیز فعالیت داشته است. او نویسندگی و تهیهکنندگی فیلمهای «دود» و «صورت آبی » را در سال ۱۹۹۵ بر عهده داشت و دو فیلم «لولو روی پل» (۱۹۹۸) و «زندگی درونی مارتین فراست» (۲۰۰۷) را کارگردانی کرده است. او همچنین در انجمنهای مختلف ادبی حضور داشته و مصاحبهها و سخنرانیهای عمومی متعددی در مورد روند کار و نوشتن خود داشته است. استر در طول زندگی حرفهای خود رمانها، خاطرات و مجموعه مقالات متعددی از جمله «قصر ماه»، «لویاتان»، «کتاب اوهام»، «سفر در اتاق کتابت»، «مردی در تاریکی» و «سانست پارک»، «پسر سوختن: زندگی و کار استیون کرین» که بیوگرافی استیون کرین نویسندهی آمریکایی است که در سن ۲۸ سالگی درگذشت را منتشر کرده است.
یکی از زیباترین بخشهای کتاب، فصل عشق ممنوعهی میان آدام و گوئن با نثر رشکبرانگیز پل استر است:
«گوئن تنها هم صحبتت است. کسی است که احساس زنده بودن را در تو ایجاد میکند. با این حال، با این که از با او بودن خوشحالی، میدانی که نباید بار غمهای خود را بر دوشش بیفکنی و نمیتوانی از او انتظار داشته باشی به یک جراح آسمانی تبدیل شود، سینهات را بگشاید و دل مجروحت را درمان کند. این تو هستی که باید به خودت کمک کنی. اگر چیزی در وجودت شکسته باید با دو دستت تکههایش را به هم بچسبانی.»
رمان های استر همانند بیشتر آثار پست مدرن پر است از ارجاعات ادبی و سینمایی و اشاراتی به نام فیلم ها، فیلمسازها، رمان ها و نویسندگان. به عنوان مثال در «ناپیدا» میخوانیم:
«تو از باستر کیتون دفاع میکنی او از چارلی چاپلین ولی درحالیکه هر دو از دیدن فیلمهای برادران مارکس چهره در هم میکشید، دابلیو.سی.فیلدز مورد علاقهی تو کمترین لبخندی به چهرهی گوئن نمیآورد. هر دو فرانسوا تروفو را دوست دارید اما گوئن برخلاف تو ژان لوک گدار را کارگردانی متظاهر مییابد و درحالیکه او برگمن و آنتونیونی را آقایان جهان میداند تو با اکراه میگویی که فیلمهایشان کسالتآور است. در مورد موسیقی کلاسیک اختلافی نیست و باخ در صدر قرار دارد اما تو بیش از پیش جذب موسیقی جاز میشوی و گوئن به نشاط راک اند رول روی میآورد، موسیقیای که برای تو تمام شده است. او دوست دارد برقصد ولی تو نه. او بیش از تو میخندد و کمتر سیگار میکشد. از تو آزادتر است و هر وقت با او هستی دنیا به نظرت روشنتر و هموارتر میآید جایی که آدم کجخلق و درونگرایی مثل تو در آن احساس راحتی میکند.»
با وجود این که پل استر با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکند، آخرین رمانش را با نامِ بامگارتنر در سال ۲۰۲۳ منتشر کرد. استر گفته است که این کتاب را در دوران درمانش نوشته و شاید آخرین اثرش باشد. ترجمهی فارسی رمان «ناپیدا»، توسط نشر افق که حق انحصاری نشر آن را مطابق قانون جهانی کپیرایت خریده، همزمان با چاپ جهانی، در ایران هم منتشر شد. خجسته کیهان، مترجم اغلب آثار پل استر، این رمان را به زیبایی به فارسی برگردانده است.