رمان «ساندویچ ژامبون» نوشتهی چارلز بوکوفسکی، رمانی نیمه اتوبیوگرافیک است که به داستان پر فراز و نشیب بلوغ هِنری چیناسکی، شخصیتی که عمیقاً ریشه در تجربیات خود بوکوفسکی دارد میپردازد. این رمان که در سال ۱۹۸۲ منتشر شد، تصویری تلخ از بزرگ شدن و رشد شخصیت هِنری در لسآنجلسِ دوران رکودِ بزرگ است، دورهای که بحرانهای اقتصادی و کشمکشهای شخصی از نقاط برجستهی آن است.
چارلز بوکوفسکی؛ شاعر، رماننویس و نویسندهی داستانهای کوتاهِ آلمانی-آمریکایی، هرگز از به تصویر کشیدنِ واقعیتهای خشن زندگی شهری، فقر و درگیریهای حاشیهنشینان ابایی نداشت و به خاطر زبان صریح و بیپروا و صداقت بیرحمانهاش شُهره بود.
او در ۱۶ آگوست ۱۹۲۰ با نامِ هاینریش کارل بوکوفسکی از پدری آمریکایی و مادری آلمانی در آندرناخ آلمان به دنیا آمد. پدرش، هاینریش (هنری) بوکوفسکی، تبعهی آمریکاییای بود که تبار آلمانیالاصل داشت و پس از جنگ جهانی اول در ارتش اشغالگر ایالاتمتحده خدمت میکرد. مادرش، کاترینا (با نامِخانوادگی فت)، آلمانی بود. بوکوفسکی در سه سالگی به همراه خانوادهی خود به ایالاتمتحده نقل مکان کرد و در لسآنجلس ساکن شد. دوران کودکی بوکوفسکی در فضایی پرتشنج و پر از آزار جسمی و روانی سپری شد. پدرش از ۶ تا ۱۱ سالگی، او را با کمربند کتک میزد و مادرش نظارهگر منفعلی بود. این رفتارها، تاثیر عمیقی بر زندگی و سبک نوشتن بوکوفسکی به جا گذاشت.
او از سال ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۱ به کالج شهر لسآنجلس رفت اما نتوانست فارغالتحصیل شود. از سنین کم شروع به نوشتن کرد و در بیستوچهار سالگی اولین داستانش را منتشر کرد. با این حال، در سال ۱۹۴۶ نوشتن را رها کرد و درگیرِ یک دورهی ده سالهی مصرف زیادِ مشروب و مسافرت شد. پس از ابتلا به زخم معده، در اواخر دههی ۱۹۵۰ نوشتن را از سر گرفت و شروع به انتشار شعر و داستان کوتاه در مجلات زیرزمینی و مطبوعات کوچک کرد. اولین دفتر شعر او با نام «گُل، مشت و نالهی حیوانی» در سال ۱۹۵۹ منتشر شد. نوشتههای بوکوفسکی با رکگویی، زبان تند و تیز و صریحاش و کاوش در مضامینی چون اعتیاد به الکل، روابط و دشواری کارهای تکراری و خستهکننده برجسته میشود. آثار او غالباً به محیطهای فاسد شهری و افراد سرکوبشدهی جامعهی آمریکا میپردازد. بسیاری از نوشتههای بوکوفسکی در مورد یک کارگر سختکوش اما ناشی، تصویری نیمه اتوبیوگرافیک از خودش، با نامِ هنری چیناسکی است. چارلز بوکوفسکی در ۹ مارس ۱۹۹۴ در سن ۷۳ سالگی بر اثر سرطان خون در زادگاهش لسآنجلس درگذشت. بوکوفسکی در زمان مرگش به یکی از شناختهشدهترین نویسندگان و شاعران آمریکایی بدل شده بود که تأثیر قابلتوجهی بر ادبیات معاصر به جا گذاشت. آثار او امروزه به طور گستردهای خوانده میشود.
ساندویچ ژامبون
رمان «ساندویچ ژامبون» با تداعی اولین خاطرات واضح و از هم گسستهی هِنری آغاز میشود که منعکسکنندهی آشوب و تنش در زندگی او است. هِنری که در سال ۱۹۲۲ در آلمان متولد شده، پس از چندی به همراه خانوادهاش به لسآنجلس نقل مکان میکند و در یک محیطِ خانوادگی سمی، بزرگ میشود. پدرش، مردی بیرحم و بدرفتار است، در حالی که مادرش، کاترین، اغلب ساکت و مطیع است. این فضا، جهانبینی هِنری و رابطهاش با دنیای اطرافش را شکل میدهد.
عنوان رمان، «ساندویچ ژامبون» اغلب به عنوان استعارهای از زندگی هِنری تفسیر میشود. «Ham» را میتوان به خودنمایی یا توجهطلبی یا لاف ترجمه کرد. به این معنا که او یا در حال اغراق در ویژگیهای شخصیتی خود است یا تظاهر به آن چه نیست میکند. در حالی که «Rye » به ویسکی چاودار(ویسکی رای) اشاره دارد، نمادی از الکل که بخش مهمی از زندگی هِنری را تشکیل میدهد. این عنوان، جوهرهی تقلاهای شخصی هِنری است: مردی که بین نیاز به تبعیت از هنجارهای اجتماعی و میل به سرپیچی از آنها، در حالی که با پیچیدگیهای زندگی شخصی خود دست و پنجه نرم میکند، سرگردان است.
عنوان رمان همچنین نمادی از مبارزات اقتصادی دوران رکود بزرگ است. ساندویچ ژامبون یک وعدهی غذایی ساده و مقرون به صرفه بود که بسیاری از مردم میتوانستند آن را در زمانهای فقر تهیه کنند. از طرفی این عنوان ریشه در زندگینامهی خود بوکوفسکی دارد. در این کتاب، هنری چیناسکی به سفر دوران کودکی خود به یک باغ پرتقال اشاره میکند که یکی از خوراکیهای او، ساندویچ ژامبون است.
شاید کنار هم قرار گرفتن «ژامبون» که یک غذای فرآوری شده است با «چاودار»، که جزء غلات است، ایدهی ترکیب جنبههای مختلف زندگی که ممکن است به طور طبیعی با هم تجانس نداشته باشند را به ذهن متبادر کند، بسیار شبیه به تجربیات شخصیتهای رمان بوکوفسکی.
کلنجار بر سر هویت
نوجوانی هِنری، میدان نبرد خودشناسی و بقا است. او دائماً با پدرش که خواستار اطاعت و انطباق است، اختلاف دارد. عصیان هِنری در برابر این انتظارات، تمی تکراری در دوران نوجوانی او است که طی آن احساس انزوا و جدایی از دیگران میکند. کشمکشهای او در تعامل با دیگران و ظاهر غیرجذاباش باعث میشود حتی بیشتر احساس بیکفایتی کند.
هنجارهای چالشبرانگیز اجتماعی
چارلز بوکوفسکی با مهارت داستانی خلق میکند که نه تنها دوران کودکی پر فراز و نشیب هِنری را برایمان روایت میکند، بلکه آنچه به عنوان ماتریکس مرسوم خوب و بد در نظر گرفته میشود را نیز به چالش میکشد. هنری چیناسکی، شخصیت جایگزین بوکوفسکی، در دنیایی پیش میرود که در آن انتظارات اجتماعی کاملاً با تجربیات و باورهای او در تضاد است.
یکی از نمونههای تلخ و شیرین آن زمانی است که دوست هِنری مقالهای دربارهی اهمیتِ دوستی میخواند. هِنری به جای تکرار این احساس، مقالهای مینویسد و استدلال میکند که داشتن دوستان نه تنها ضروری نیست بلکه مضر است. سرکشی او فقط یک ژست نیست که بازتابی از سرخوردگی او نسبت به ارزشهای کلیشهای اجتماعی است که بر اهمیت روابط و اجتماع تأکید میکند. «حتی یک بار سر کلاس انگلیسی بلند شد و انشایی به اسم «اهمیتِ دوستی» خواند و در حین خواندن هم مدام به من نگاه میکرد. نوشتهای احمقانه بود. سبک و معمولی، ولی کل کلاس بعد از تمام شدن تشویق کردند، و من با خودم فکر کردم، خب دیگر، مردم این جور چیزها را دوست دارند، چه کاری از دست من بر میآید؟ بنابراین یک ضدانشا نوشتم به اسم «اهمیت از بیخ هیچ دوستی نداشتن.» معلم اجازه نداد سر کلاس بخوانم. بهم نمرهی ۱۰ داد.»
بازتابِ بیگانگی از جامعه: بار ظاهرِ فیزیکی
در رمان «ساندویچ ژامبون» چارلز بوکوفسکی به درگیری هِنری با جوشهای صورتش که نمادی از آشفتگی درونی و بیگانگیاش از جامعه و ناامنیهای دوران نوجوانی او است میپردازد.
او از طنز استفاده میکند تا پوچی هنجارهای اجتماعی پیرامون زیبایی و استانداردهای اغلب بیرحمانهی تحمیلشده بر جوانان را روشن کند و این شرمِ شدیدِ هِنری را به یک تفسیر کمدیِ تیره دربارهی چیزهای بیاهمیتی که جامعه به آن اهمیت میدهد و میتوانند به بحرانهای وجودی عمیقتر منجر شوند تبدیل میکند.
بوکوفسکی مینویسد: «شنیدم پسرک گفت: مامان، صورت اون آقاهه چی شده؟!
زن جواب نداد.
پسر دوباره همان سوال را پرسید.
زن جواب نداد.
بعد پسر جیغ کشید: «مامان! صورت اون آقاهه چی شده؟»
«خفه شو! چه میدونم صورت اون آقاهه چه مرگشه!»
طنز تلخ نویسنده بر شرم شدید هِنری از خودش در دنیایی که ارزش زیادی برای ظاهر افراد قائل است و ناامیدی از انطباق با هنجارهای اجتماعی که فقط احساس بیکفایتی او را تشدید میکند متمرکز است:
«الان معاینهی یه دختر جوان با کلی جوش را تموم کردم. کل پشتش پر از جوش بود. گریه میکرد. بهم گفت، با این وضع چه جوری میتونم با کسی وارد رابطه بشم؟! پشتم تا ابد زخم میمونه. دلم میخواد خودم رو بکشم! اما حالا این یارو رو نگاه کنید! اگه دختره میتونست این رو ببینه میفهمید که واقعا چیزی نیست که بخواد راجع بهش غر بزنه!»
با خودم فکر کردم، احمقای بیشعور، نمیفهمید که دارم میشنوم چه میگویید؟
«خوابیده؟»
«چطور؟»
«به نظر خیلی ساکت میآد»
«نه فکر نکنم خواب باشه. خوابیدی، پسرم؟»
«آره»
پناه بردن به ادبیات و الکل
دنیای اطرافِ هِنری تسکینبخش نیست. او به ادبیات و الکل که به مکانیسمهای دفاعیاش بدل میشوند پناه میبرد. ادبیات و الکل به او مجال میدهند که از واقعیتهای دشوار زندگیاش فرار کند. به ویژه ادبیات به او احساس هدفمندی و هویت میدهد چون هِنری شروع به دیدن خود به عنوان یک نویسنده میکند. این سفر به دنیای واژهها، نقطهی عطفی است که برای او فضایی برای بیان احساسات و تجربیات خود به صورت بیپرده و صادقانه فراهم میکند:
«ده یا دوازده داستان کوتاه نوشته بودم. وقتی به کسی ماشین تایپ بدهی، خب او هم نویسنده میشود. نه این که خیلی بد باشند، نه، اما انگار داستانها داشتند گدایی میکردند، خودشان سرزندگی و انرژی حیات نداشتند.»
شیوهی نگارش بوکوفسکی
شیوهی نگارش بوکوفسکی در رمان «ساندویچ ژامبون» متمایز و صریح است و امضای منحصر به فرد خودش را دارد. نثر او با سادگی، اصالت و واقعگرایی تلخ مشخص میشود. نویسنده با زیرکی طنز و تراژدی را در هم میآمیزد و روایتی خلق میکند که هم جذاب است و هم قابل تامل:
«مرد گفت: من مدیر این جا هستم. به گمانم شما باید آقای چیناسکی باشید.»
«بله، قربان.»
«شما پنج دقیقه دیر کردید.»
با پوزخند گفتم:«دلیل تاخیرم….خب، وایستادم و سعی کردم به یه سگ گرسنه غذا بدم.»
«من سیوپنج ساله اینجام و این مزخرفترین بهانهای بود که شنیدم. نمیتونستی یه بهترش رو سر هم کنی؟»
این سبک نوشتن باعث میشود که خواننده با افکار و احساسات هِنری و با واقعیتهای خشن و تجربیاتی که توصیف میکند ارتباط خوبی برقرار کند.
واکنش خوانندگان
رمان «ساندویچ ژامبون» به دلیل صداقت و نثر بیتکلفش مورد تحسین منتقدان قرار گرفت. خوانندگان با این کتاب به دلیل تشابهات فراوان بین تجربیات هِنری علیرغم تمام نقصها و کاستیهایش و تجربیات خودشان ارتباط خوبی برقرار کردند. اغلب از آن به عنوان یکی از جذابترین آثار بوکوفسکی یاد میشود که دیدگاهی بامزه و شوخ و شنگ در روایت دوران بلوغ ارائه میدهد:
«یک روز، درست مثل مدرسهی ابتدایی، پسری به من چسبید. اسم واقعیاش، اِلی لاکروس بود. اسم واقعیاش را دوست داشتم ولی خودش را نه. انقدر رقتانگیز بود که نتواستم بهش بگویم برو گمشو. شبیه سگی گرسنه و کتکخورده با نژادی مزخرف بود. منتها هیچ انگیزهای برای ایاق شدن با او نداشتم. ولی از وقتی فهمیدم سگهای نژاد مزخرف هم احساس دارند، کمی راه برای حضورش در کنارم باز کردم.»
اقتباس از رمان
تیلور تائورمینا در سال ۲۰۱۹بر اساس «ساندویج ژامبون» فیلمی به همین نام ساخت که به عنوان یک اثر مستقل مورد توجه قرار گرفت. این فیلم مضامین زندگی حومهی شهر و تجربههای دوران نوجوانی را بررسی میکند و به دلیل داستانسرایی غیرمتعارف و سبک بصریاش تحسین شد. فیلم به دو بخش تقسیم میشود که ماهیت دوگانهی زندگی هِنری را منعکس میکند: یک نوجوانی شاد و بیدغدغه و به دنبال آن بزرگسالیای تاریک و سیاه و ملانکولیک. این دوگانگی، نمایانگر تضاد بین امیدهای اولیهی هِنری و سرخوردگیهای بعدی اوست.
موخره
«ساندویچ ژامبون» چیزی بیش از یک رمان است. شاهدی است بر توانایی روح انسان برای بردباری و یافتن معنا در آشفتگیها. بوکوفسکی از طریق داستان هِنری چیناسکی، تمهایی چون هویت، طغیان و یافتنِ آرامش در دنیایی که اغلب خشن و عاری از رحم و شفقت به نظر میرسد را میکاود. خواندن این کتاب برای هر کسی که به حقیقت تلخ و بیبَزَکِ تجربهی انسانی علاقه دارد، دلنشین است. «ساندویچ ژامبون»، خاطره و نمادی ماندگار از تأثیر چارلز بوکوفسکی بر ادبیات است.
«ساندویچ ژامبون» با ترجمهی علی امیر ریاحی توسط انتشارات نگاه منتشر شده است.