این‌جا همه مجنون‌اند جز من و تو؛ نگاهی به رمان حیاط شیطان

در این یادداشت نگاهی تحلیلی به نوولای حیاط شیطان، نوشته‌ی ایوو آندریچ، خواهیم داشت. ایوو آندریچ نویسنده‌ی کروات-بوسنیایی اهل یوگسلاوی بود. او نوولای حیاط شیطان را در سال ۱۹۵۴ میلادی نوشت. این نوولا را سهیل سمی به فارسی ترجمه کرده و نشر خوب آن را منتشر کرده است.

پیرنگ این نوولا به‌صورت خلاصه‌وار به این شرح است: برادر پِتار، راهب بوسنیایی، به‌اشتباه در استانبول دستگیر و راهی حیاط شیطان، بدنام‌ترین زندان ترکیه‌ی عثمانی شده. او در مدت حبسش با شخصیت‌های جالبی از جمله جمیل آشنا می‌شود. جمیل مردی است که پس از مطالعه‌ی سرگذشت شخصیت جَم، برادر یکی از سلطان‌های قرن پانزدهم عثمانی، تأثیری عجیب گرفته و همین دلیلی می‌شود برای راهی شدنش به حیاط شیطان. درباره‌ی این تأثیرپذیری شخصیت جمیل از شخصیت جَم در ادامه بیشتر سخن خواهیم گفت.

خواننده در این نوولا با مسئله‌ی «هویت» و به‌دنبال آن «دیگری بودن» روبه‌رو می‌شود. من کیستم؟ کسی که خودم خواهان آنم یا کسی که حاصل فشار هنجارهای بیرونی جامعه است؟ من را چه کسی باید تعریف کند؟ آیا من می‌توانم خودم را نسبت با دیگران تعریف کنم یا دیگران هستند که به هویت من شکل می‌دهند؟ این‌ها یک دسته از مهم‌ترین سؤالاتی هستند که خواننده هنگام مطالعه‌ی حیاط شیطان، نوشته‌ی ایوو آندریچ با آن‌ها روبه‌رو می‌شود.

در نوولای حیاط شیطان هر کدام از شخصیت‌هایی که معرفی می‌شوند، به‌گونه‌ای از جامعه‌ی خود طرد شده‌اند و حالا حضورشان در یک اجتماع جدید به آن‌ها اجازه داده هویت خود را بازتعریف کنند. این موضوع الزام‌روایی مکان داستان را می‌سازد. زندان؛ مکانی پر از مطرودهای جامعه‌ی پرتنوع استانبول. شاید ‌عنوان حیاط شیطان که روی جلد کتاب نقش بسته هم به همین دلیل باشد.

در ادامه لازم است که به بررسی دو عنصر داستانی تاثیرگذار در متن این اثر بپردازیم: شخصیت‌پردازی و ستینگ.

راوی دانای کل با کُند کردن ریتم داستان، با صبر و حوصله به معرفی کامل هریک از شخصیت‌ها می‌پردازد. از گذشته‌ و کودکی‌شان می‌گوید و دلایلی که موجب شده حالا در حیاط شیطان باشند. همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد مسئله‌ی شخصیت‌ها هویت است. آن‌ها با جامعه‌ی خود در تضاد هستند. شکل برخورد آن‌ها با این موضوع هم منحصر به‌فرد است. برای مثال کارادیوس، رییس زندان، بعد از مواجه شدن با این مسئله دچار چرخش شخصیتی می‌شود. او که زمانی خودش در زمره‌ی همین خلاف‌کارها بوده است، تلاش می‌کند مقابل‌شان بایستد و به‌همین دلیل سروکارش به زندان حیاط شیطان می‌افتد و به قول یکی از شخصیت‌های فرعی تبدیل می‌شود به «مردی مناسب در جایی مناسب». در جایی از روایت می‌خوانیم که کارادیوس مدام با لحن و رفتارهای گاه ضدونقیض با افراد تازه‌وارد بازی می‌کند و آن‌ها را در موقعیت‌های عجیب و غریب قرار می‌دهد. این رفتار او ریشه در تغییر شخصیتش دارد و گویا به‌واسطه‌ی شغلش مدام با خودِ پیشینش مواجه می‌شود و هربار رفتار جدیدی پیش می‌گیرد. همین موضوع باعث شده به هیچ‌کس، حتی خودش، نتواند اعتماد کند. او می‌کوشد در ظاهر به دنیای پر از جنایت اما در باطن به خودش و هویت واقعی‌اش نظم ببخشد. اما مقابل رفتار کارادیوس رفتار شخصیت «جمیل» قرار دارد. جمیل با این‌که که از جایگاه اجتماعی بالایی برخوردار و پاشازاده است، به‌سبب یونانی-تُرک بودنش چه در استانبول و چه در اسمرنا (روستای یونانی‌نشین) یک دیگری ا‌ست. او در کودکی مادر یونانی‌اش را از دست داده و در جوانی معشوقه‌ی یونانی‌اش را به‌خاطر تُرک بودن به کس دیگری شوهر می‌دهند. او نه در جامعه‌ی تُرک جایی دارد نه در جامعه‌ی یونانی؛ از این رو به مطالعه پناه می‌برد. در طی مطالعات تاریخی‌اش به شخصیتی به ‌نام «جَم»‌ برمی‌خورد که برادر سلطان بایزید دوم عثمانی بوده است. او با این شاهزاده‌ی عثمانی هم‌ذات‌پنداری عجیبی می‌کند، او را شبیه خود می‌بیند و آن‌قدر به شخصیت جَم علاقه‌مند می‌شود که گویا رفته‌رفته جم در جمیل استحاله‌ می‌یابد. درحقیقت جمیل هویت خود را به‌طور کامل فراموش می‌کند و خود را در کسی پیدا می‌کند که او هم از جامعه طرد شده و تمام عمر زندانی‌ای سیاسی بوده و بازیچه‌ی کشورهای مختلف. این مسئله به‌قدری جدی می‌شود که در فصلی که جمیل مشغول روایت داستان جم است، راوی به نفوذ به ادراکات برادر پتار چنین می‌گوید:

«برادرپتار درست به‌خاطر نداشت که این روایت نامنظم و لاینقطع چه هنگام آغاز شد. نیز درنیافت که جمیل دقیقاً چه هنگام روایت را از راوی سوم‌شخص به اول شخص تغییر داد و دیگر از سرنوشت آن مرد طوری سخن گفت که پنداری از تقدیر خودش حرف می‌زد…»

دومین عنصر حائز اهمیت ستینگ داستان است. ستینگ یا کلان‌زمان و کلان‌مکان داستان از چندنظر قابل توجه است. اولین نکته این است که نویسنده فضای بیرون زندان (استانبول) و فضای درون زندان (حیاط شیطان) را از هم تفکیک می‌کند و در فصل‌های جداگانه به آن‌ها می‌پردازد. به‌نظر می‌رسد الزام‌روایی این کار در این باشد که زندان در داستان به‌صورت یک فضای مستقل عمل می‌کند؛ و حتی شاید بتوانیم بگوییم حیاط شیطان علاوه‌بر ستینگ کلی داستان، به شکل یک شخصیت نیز عمل می‌کند. حیاط شیطان جامعه‌ای را می‌سازد که به مطرودها و دیگری‌های جامعه‌ی بیرونی امکان داشتن هویتی جدید می‌دهد. راوی درباره‌ی حیاط شیطان چنین می‌گوید:

«حیاط به‌سرعت و با نحوی نامحسوس تک‌تک مردان را منقاد و اسیر خود می‌کرد، طوری که به‌تدریج هویت و کیستی‌شان را گم می‌کردند. زندانیان هویتشان را فراموش می‌کردند و به‌تدریج کمتر و کمتر به آن‌چه قرار بود بشوند فکر می‌کردند.»

نکته‌ی دوم ترسیم خود استانبول است. شهری با مردمی از ملیت‌ها و مذهب‌های مختلف. این موضوع ارزش مطالعه‌ی فرهنگی این نوولا را افزایش داده است. توصیفات گاهی شبیه یک نقاشی شهر را تصویر می‌کنند:

«آن شب، برادر پتار از ساحل آسیایی، آن‌جا که تبعیدی‌ها پیش از حرکت در آن گرد آمده بودند، برای اولین و واپسین‌بار استانبول را در زیباترین و باشکوه‌ترین نمای ممکن دید. هوا لطیف بود و رایحه‌ای خوش و ملایم داشت. اما او سردرگم بود، گم‌گشته درمیان انبوهی از هم‌سفرانش در آن مسیر دریایی. شبی بود بی ماه و ستاره. و استانبول چون منظری ثابت از مراسم آتش‌بازیدر افق سربرآورد. ماه رمضان بود، و بر مناره‌های تمام مساجد شمع‌ها چون صور فلکی بر فراز بی‌شمار چراغ‌های شهر سوسو می‌زدند.»

نکته‌ی سوم به‌کار گرفتن تاریخ عثمانی در روایت است. یک فصل از نوولا اختصاص داده شده به نقل‌ وقایع سلطان بایزید و برادرش جَم. نویسنده اطلاعات تاریخی را در روایتش آورده و تخیل خودش را به آن اضافه کرده و نتیجه شده فصل پنجم این نوولا. این مسئله نیز نشان می‌دهد نویسنده به موضوع و تاریخ موردنظرش اشراف دارد. همچنین در این بخش فساد موجود در دستگاه عثمانی نیز در رفتار نگهبان‌ها در دستگیری برادرپتار، رفتار والی اسمرنا در دستگیری جمیل و رشوه‌های مدام سلطان بایزید به ممالک مختلف برای زندانی نگه‌داشتن برادرش بازنمایی شده و همان‌طور که در پایان رمان آمده این مسئله این‌گونه جمع‌بندی می‌شود:

«اگر می‌خواهی بدانی حکومت و صاحب‌منصبان آن چگونه‌اند و کشور چه آینده‌ای دارد، فقط سعی کن بفهمی چندنفر مرد صادق و بی‌گناه در زندان‌ها هستند و چند شیاد و جانی آزادانه همه‌جا می‌گردند. این بهترین مقیاس است.»

نوولای حیاط شیطان فرم‌روایی دایره‌ای دارد و از همان‌جا که شروع شده به پایان می‌رسد. در ابتدا و انتهای رمان خواننده با مرگ مواجه می‌شود؛ مرگ برادر پتار، کسی که عامل انتقال تمام این داستان است. این مرگ که در انتها هم یادآوری می‌شود خبر از به دل خاک رفتن تمام روایت حیاط شیطان دارد. انگار نویسنده خواننده‌اش را دعوت به اندیشیدن به مرگ و پایان راه می‌کند و این واقعیت را مجدداً پیش چشم او می‌آورد:

«پنداری دیگر دنیایی باقی نمانده که ارزش دیدن، قدم زدن یا نفس کشیدن داشته باشد. دیگر نه استانبولی و نه حیاط شیطانی. بدون بُرنامردی از اسمرنا، که وقتی خیال کرد برادر بخت‌برگشته‌ی سلطان است، همان جم است، یک‌بار پیش از مرگ واقعی‌اش مرد. بدون حییم مفلوک. بدون عکای یکسر سیاه. بدون تقلاها و درگیری‌های بیشتر، و امیدها و ناامیدی‌هایی که پدید می‌آوردند. هیچ اندر هیچ، فقط برف . این واقعیت ساده که انسان‌ها می‌میرند و به خاک بازمی‌گردند.»

در انتهای داستان از تمام روایت فقط یک گور می‌ماند میان دیگر گورهای گورستان.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
آیلین هاشم‌نیا
آیلین هاشم‌نیا
هنرجوی رشته‌ی نقاشی علاقه‌مند به ادبیات و داستان‌نویسی

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights