رمان کوتاه جاودانگان، نوشتهی رضا جولایی، در زمستان ۱۴۰۱ توسط نشر چشمه چاپ شد. البته این اولینبار نیست که جاودانگانِ جولایی بهطبع میرسد. جاودانگان در سال ۱۳۷۶ نوشته شد، ولی بعد از بیستوپنج سال توسط نشر چشمه دوباره وارد بازار نشر ایران شد و علاقهمندان به داستانهای ژانری و فانتزی ترسناک استقبال خوبی از این رمان کوتاه کردند.
البته فقط علاقهمندان به داستانهای فانتزی نبودند که به این رمان واکنش نشان دادند. رضا جولایی نویسندهای صاحبسبک است و آثارش طرفداران خاص خود را دارد. آنچه در بیشتر آثار جولایی، چه کوتاه و چه بلند، نمایان است، بازنمایی تاریخ است. البته تاریخ نه بهمعنای بازنمایی موبهموی روایات موجود و رسمی از آن.
جولایی کاری به تاریخ حقیقی (اگر چنین چیزی وجود داشته باشد) ندارد؛ بهراستی تاریخ چیست مگر روایتی درمیان هزاران روایت دیگر؟ بهنظر میتوان اسم کاری را که جولایی میکند “تزریق تخیل و خلاقیت به تاریخ” و “برساختن نوعی تاریخ شخصی” گذاشت، آن هم برای هدفی والا؛ برای برساختن حقیقتی دیگرگونه و انسانی. بهعنوان مثال او در شاید معروفترین اثرش، سوءقصد به ذات همایونی، ستینگ رمان را در حوالی ترور محمدعلیشاه قاجار میچیند. شخصیتهایی حقیقی مثل صادق هدایتِ کودک، استالین، محمدعلیشاه، حیدخان عمواوغلی و… نیز در داستان حضور دارند. البته به موازات این شخصیتهای حقیقی، شخصیتهای کاملاً زادهی تخیل جولایی نیز حضور دارند و عملِ داستانی را پیش میبرند. همین ستینگ تاریخی در بیشتر داستانهای کوتاه او، مانند سحرگاه بیستوهشتم، نیز حضور دارد. شاید مایهی تعجب باشد، ولی در رمان کوتاه و فانتزی جاودانگان نیز تاریخ حضور دارد؛ اما نه بهشکلی که مخاطبان آثار جولایی به آن عادت دارند. در ادامهی یادداشت به این روایتگری از دل تاریخ نیز اشاره خواهد شد.
جاودانگان رضا جولایی درمورد یک مأمور دولتی عدلیه است که برای رتقوفتق امور وارد یک قصبهی ناشناخته و مرموز میشود. این مأمور دولتی، علاوهبر اینکه شخصیت اصلی و کنشگر داستان است، وظیفهی روایتگری داستان را نیز برعهده دارد. بیایید پاراگراف ابتدایی رمان و چند خط بعدی را با هم بخوانیم و از طریق آن دری باز کنیم بهبررسی مختصر این رمان کوتاه:
«قصبهای متروک بود- یا من چنین پنداشتم. باد سرد مثل مار در میان درختان پیچید و از لابهلای دیوارهای کهن بیرون خزید، گرد من چرخید و صورت و دستهایم را لیسید. لرزی در تنم دوید. تکههای برف سرگردان به زمین مینشست. درها همه بسته بود و من در میدانچهی خالی ایستاده بودم.
دقایقی پیش کالسکه مرا پیاده کرده بود، درحالیکه دوروبر را میپایید و دعایی زیرلب میخواند. حتی دستمزدش را نشمرد؛ شلاق بر اسبها کشید و باشتاب دور شد.»
در اولین مواجهه با این جملات، قبل از اینکه خواننده بخواهد فضا و موقعیت داستان را در ذهن خود مجسم کند، لحن و موسیقی کلام توجهش را جلب میکند. جملات بهدلیل تکرار برخی حروف، مخصوصاً در آخر فعلها، حالت آهنگین بهخود گرفتهاند. مثلاً با دقت به فعلهای پیچید، خزید، چرخید، لیسید، و دوید میتوان این موسیقی را احساس کرد. همچنین میبینیم که در همین ابتدا، راوی داستان با تشبیه حرکت باد به خزیدن مار نیز شاعرانگی خودش را نشان میدهد. وقتی با رمان پیش برویم، متوجه میشویم که راوی خود طبع شعر دارد و به شاعری نیز علاقهمند است. او کلاً هنر را دوست دارد و شاید بتوان گفت همین موضوع باعث گرهگشایی در داستان و نجات او از مخمصهای میشود که در آن گیر افتاده است. علاوهبر تأثیر شاعر بودن راوی در گرهگشایی، کیفیت نثر داستان باعث آشنازدایی و طبیعتاً لذت مضاعف خواننده از داستان نیز میشود.
در سطرهایی که از پاراگراف دوم نقل شد، متوجه رفتار عجیب فردی که کالسکه را میراند میشویم. او حتی دستمزدش را نمیشمارد و زیرلب دعا نیز میخواند و بعد سریعاً از آن مکان دور میشود. همزمان خواننده نیز متوجه میشود که همراه با شخصیت اصلی داستان وارد مکانی عجیب و وهمناک شده است. در این قسمت از روایت، شعاع دایرهی آگاهی مخاطب بیشتر از راوی داستان نیست. او نیز همراه با راوی وارد آن مکان وهمناک شده و پرسشهایی در سر دارد. درواقع میتوان گفت که مخاطب به وسط داستان پرتاب شده است.
البته این شروع جذاب و نگرانکننده دیری نمیپاید. راوی در پاراگراف سوم همین فصل میگوید:
«اکنون که بعدِ سالها از هراس کابوسگونهی آن ماجرا رستهام، گاه باور ندارم تمام این وقایع در رؤیا اتفاق نیفتاده باشد.»
اینجاست که از هولوولای داستان و تعلیقش بهشدت کاسته میشود و شاید بتوان آن را یکی از نقاط ضعف داستان دانست. مخاطب متوجه میشود که شخصیت اصلی داستان در نهایت از آن مکان وهمناک نجات خواهد یافت؛ حالا هر اتفاقی که افتاده، هرچقدر هم ترسناک و موحش، فرقی نمیکند زیرا او نجات یافته است. شاید اگر روایت در زمان حال رخ میداد، تعلیق داستان نیز بیشتر میشد. البته در انتهای همین یادداشت خواهیم دید که تصمیم جولایی به روایتگری در زمان گذشته، با وجود لطمه زدن به تعلیق، به ساختن درونمایهی اثر کمک شایانی کرده است.
شخصیت اصلی رمان کوتاه جاودانگان در ادامه وارد قصر بزرگ و عجیب شاهزادهای میشود که مالک اراضی اطراف است؛ همان اراضیای که شخصیت اصلی رمان، که مأمور عدلیه نیز هست، آمده تا مشکلات و شکایات پیشآمده دربارهاش را رفع کند. در ادامه مخاطب همراه با راوی داستان در قصر شاهزاده چیزها و اتفاقات عجیبی را پشتسر میگذراند و اطلاعاتی را دربارهی اعضای این قصر کشف میکند. مخاطب و شخصیت اصلی رفتهرفته متوجه میشوند که افراد حاضر در آن قصر، احتمالاً انسان نیستند و موجوداتی خونخوار و عجیبالخلقهاند. موجوداتی که بسیار شبیه به خونآشامهای فولکلور غربیاند که تقریباً ایرانیزه شدهاند. میگویم ایرانیزه، زیرا در قسمتی از رمان، دخترِ آن خانوادهی عجیب، روایت تبدیل شدن اعضای آن خانواده به آن موجودات را برای راوی داستان تعریف میکند. علت اینکه این دختر به راوی رمان علاقهمند شده، چیزی نیست جز ذوق و استعداد هنری راوی. دختر نیز که علاقه دارد مثل راوی شاعر شود، به راوی داستان ما کمک میکند که از قصر پدرش فرار کند و تبدیل به “جاودانگان” نشود. روایت دختر از پیشینهی خانوادهاش، دقیقاً همانجایی است که “تزریق تخیل به تاریخ” را میبینیم؛ چیزی که علاقهمندان به آثار رضا جولایی به آن عادت دارند.
قسمت تاریخی ماجرا مربوط میشود به اواخر دوران صفویه؛ زمانی که اصفهان در تصرف لشکر محمود افغان در آمده بود. اعضای این خانواده برای اینکه خودشان را نجات دهند و بهدست نیروهای افغانستانی کشته نشوند، با استفاده از یکسری رموز فراطبیعی و جادویی، خودشان را به موجوداتی جاودانه و نامیرا و خونخوار تبدیل کردهاند و حالا اسیر زمان شدهاند و رفتهرفته آن وجههی انسانیشان را از دست دادهاند. چنانچه ملاحظه میشود، درگیری تاریخ با داستان، آن کیفیت مرسوم در بیشتر آثار رضا جولایی را ندارد و صرفاً پیشینهای برای روایت ساخته است. البته تاریخ فقط به این قسمت رمان محدود نمیماند. سرتاسر آن قصر مخوف، پُر است از وسایل و عتیقههایی بازمانده از اعصار و حاکمان و جباران گذشته و دیوانهای خطی و ناشناس از شاعران معروف ایران.
گفتیم آنچه موجب نجات شخصیت اصلی داستان از آن قصر مخوف میشود، دلسوزی دخترِ خانواده است. علت این دلسوزی هم چیزی است که دختر هرگز نتوانسته است به آن دست یابد ولی شخصیت اصلی آن را دارد: هنرِ شاعری. شاید علت اینکه دختر نتوانسته به این هنر دست یابد، این باشد که دختر هرگز نتوانسته زندگی را زیست کند. او در همان ابتدای جوانی تبدیل به موجودی غیرانسان و خونخوار شده که هرگز نمیمیرد. ترس از مرگ و آگاهی به زوال و پایان یافتن عمر، نیروی قدرتمندی در نویسنده/شاعر است که میتواند محرک احساسات او برای خلق آثارش باشد. طبیعتاً موجودی نامیرا که از قضا خونآشام هم هست، از این نیرو بیبهره خواهد بود. البته در انتهای داستان متوجه میشویم که این دختر از خون حیوانات تغذیه میکند و هرگز از خون انسان ننوشیده است. همین موضوع، علاوهبر علاقهی او به هنر شاعری، در شفقتش نسبت به شخصیت اصلی نقش مهمی دارد.
رستگاریبخشی هنر و عشق، عنصر بسیار مهمی در آثار جولایی است. گاه فقط هنر است که رستگاری میبخشد و گاه عشق و گاه ترکیب هر دو. در رمان سوءقصد به ذات همایونی که در ابتدای یادداشت از آن یاد شد نیز این عنصر بهشکل دیگری دیده میشود. در آنجا بیشتر نبودِ عشق و یا از دست رفتن فرصت عاشقی و مهرورزی است که فرجامی تلخ برای شخصیتهای رمان پدید میآورد. همچنین در سحرگاه بیستوهشتم، داستان کوتاهی که به آن نیز در ابتدای یادداشت اشاره شد، فارغ از خوانشهای سیاسی- اجتماعی، از دست رفتن عشق است که زندگی شخصیت اصلی را برهم میزند و او را بههمراه ویولنش آوارهی کوچه و خیابان میکند.
در رمان کوتاه جاودانگان نیز راوی داستان که از دست آخرین خونآشام آن قصر وهمناک فرار کرده است، در آخرین سطور مینویسد:
«آن آخرین خونآشامِ قصر به دنبال انتقام است و روزی سراغ من خواهد آمد… که با توان معمولی انسان نمیتوانم با او مقابله کنم و نیاز به فضیلتهای بالاتر دارم… باید آماده میشدم. پشت میز نشستم، کاغذ و قلمی برداشتم و بهعنوان گام نخست اولین سطور آن واقعهی تاریک را نوشتم.»
راوی خود میگوید که به «فضیلت»هایی از جنس دیگر نیاز دارد تا بتواند با آن موجود جاودانه و خونخوار مبارزه کند. این فضیلتِ رستگاریبخش و نجاتدهنده، برای راوی داستان، چیزی از جنس ادبیات و هنر است؛ درواقع همین رمانی است که خواننده آن را در دست دارد.
من رمان رو هنوز نخوندم، اما نقدی که داری میگی به یه موضوع مهم تو فرهنگ ایرانی ما اشاره میکنه. فرار از خون آشام به شعر. مثلا جالب میشه این رمان رو با فیلم دراکولا مقایسه کنی. شباهتهایی دارن اما کسی از اونجا فرار نمیکنه، بلکه آخر داستان برمیگردن به کاخ دراکولا.
ادبیات نجات بخش نیست آرام بخشه از نظر من.