شبستان او گشت زندان من؛ نگاهی به رمان برلینی‌ها

 یکی از مهم‌ترین داستان‌های شاهنامه سرگذشت سیاوش، پسر کیکاووس، است. سیاوش زمانی که حاضر نشد دستور کیکاوس‌شاه مبتنی بر شکستن عهدی که با افراسیاب بسته بود را اجابت کند تصمیم به ترک وطن گرفت و به توران پناهنده شد و تا پایان عمرش همان‌جا ماند. از داستان سیاوش می‌توان دریافت که مهاجرت‌های اجباری مسئله‌ای است که در روایت‌های پیشینه‌ی ما ایرانی‌ها بیان شده است. شاید به ‌همین سبب است که رمان برلینی‌های کاوه فولادی‌نسب هم روایتی آشنا برای ماست. این رمان سرگذشت نویسنده‌ای را روایت می‌کند که مشغول نوشتن رمانی با کانسپتی سیاسی و اجتماعی است و به‌واسطه‌ی آن با بسیاری از ایرانی‌هایی که به آلمان مهاجرت کرده‌اند دیدار می‌کند و درجریان زندگی‌شان قرار می‌گیرد. رمان برلینی‌ها نوشته‌ی کاوه فولادی‌نسب است و نشر چشمه آن را منتشر کرده است.

وقتی به کلیت رمان نگاه می‌کنیم، می‌توانیم چنین دریافت کنیم که برلینی‌ها روایت زندگی یک شخصیت واحد نیست. شخصیت «سیاوش» به‌واسطه‌ی نویسنده بودن به‌سراغ ایرانی‌هایی می‌رود که به‌دلایل عموماً سیاسی، از ایران به آلمان مهاجرت کرده‌اند. می‌توان گفت الزام‌ روایی نویسنده بودن شخصیت سیاوش در همین‌جا مشخص می‌شود؛ حرفه‌ی او به‌گونه‌ای است که باید زندگی‌های مختلف را خوب درک و نهایتاً روایت کند.

سؤال‌هایی که خواننده در خلال ‌روایت با آن‌ روبه‌رو می‌شود این است که وطن چیست؟ آیا وطن جایی است که در آن زندگی می‌کنیم؟ یا جایی که در آن متولد شده‌ایم؟ مفهوم مهاجرت چیست و رابطه‌ی افراد مختلف با آن چگونه است؟

نویسنده از طریق تنوع شخصیت‌ها و پیشینه‌های‌شان و طیفی که از آن‌ها می‌سازد به سؤال چیستی وطن و مهاجرت و مفهوم آن‌ها پاسخ می‌دهد. در ادامه‌ی یادداشت به بررسی چند مورد خواهیم پرداخت.

به عنوان نمونه، در فصل بیست‌وپنجم رمان برلینی‌ها، شخصیت سیاوش به گورستان و سر مزار بزرگ‌ علوی می‌رود. بزرگ‌ علوی یکی از شخصیت‌های رمان نیست اما ارتباط سیاوش با او در رمان معناساز است. از آن جهت می‌توان بزرگ‌ علوی را یک‌سرِ طیف ذکرشده قرار داد که به‌نظر می‌رسد او به کشورهای دیگر هم به چشم یک وطن دیگر می‌نگریسته است.

«این هم هست که علوی گرچه در تهران به‌دنیا آمده بوده و به ‌فارسی می‌نوشته، بیش‌ترِ عمرش را خارج از ایران سپری کرده و حالا هم که بیست و اندی سال است دانه‌ی خاک برلین شده. چه‌طور می‌شود او را نویسنده‌ی ایرانی دانست؟ نویسنده‌ی فارسی‌زبان شاید عنوان مناسب‌تری باشد.»

اما مسئله‌ای که هنگام رویارویی سیاوش با مزار بزرگ ‌علوی بیان می‌شود نوعی بیگانگی بعد از مهاجرت و ترک‌وطن است. انگار که شخص مهاجر، هرچه‌قدر هم فردی تأثیرگذار در سرزمین خود بوده باشد، در سرزمین غریبه می‌تواند به‌نوعی بی‌هویت ‌شود.

«اگر کسی از آن‌جا رد می‌شد، محال بود متوجه شود یکی از بزرگ‌ترین نویسنده‌های صد ساله‌ی اخیر ایران آن زیر خوابیده.»

این موضوع بی‌شباهت به وضعیت سیاوش در توران نیست. او که در ایران شاهزاده و وارث تاج پدرش بود بعد از مهاجرت به توران هیچ‌وقت نتوانست به این جایگاه دست یابد.

فصل بیست‌ودوم رمان به زندگی شخصیت «پری‌خانم» اختصاص داده شده است. پری‌خانم همسر یک سرهنگ‌ در گارد شاهنشاهی بوده است. آن دو بعد از رفتن شاه، در تاریخ دوم بهمن، به به آلمان رفته‌اند. پری‌خانم در سطح دوم این طیف قرار می‌گیرد. دیدگاه او نسبت به برلین به‌شکل یک پناهگاه است. او ناچار بوده به‌واسطه‌ی موقعیت همسرش زندگی و خانواده‌اش را در ایران رها و اجباراً مهاجرت کند. او در جایی از روایت می‌گوید:

«من همیشه پول داشته‌م ولی هیچ‌وقت وطن نداشته‌م. اگه برعکسش بود بهتر بود.»

بزنگاهی که توسط نویسنده برای روایت زندگی این شخصیت انتخاب شده زمانی است نزدیک به مرگش؛ زمانی که پری‌خانم تصمیم می‌گیرد از حسرت‌هایش در زندگی حرف بزند. حسرت‌هایی که یک وجه دیگر از مهاجرت را برای خواننده آشکار می‌کند؛ وجهی که گویای تنها بودن در کشور مقصد است. وضعیت تنهایی و ثروتمندی اما بی‌وطنی پری‌خانم بسیار یادآور حرف‌های سیاوش به پیران ویسه بعد از ساختن شهر سیاوش‌‌گرد است. او هم ثروت زیادی دارد اما وطن ندارد.

چنین داد پاسخ که چرخ بلند/ دلم کرد پر درد و جانم نژند

که هر چند گرد آورم خواسته/ همان گنج و هم کاخ آراسته

           به‌فرجام یکسر به دشمن رسد/ بدی بد بود مرگ بر تن رسد

‍برلینی‌ها کاوه فولادی‌نسب

فصل سی‌ودوم رمان مربوط به سرگذشت شخصیت دیگری به‌نام «یدالله» است. یدالله را ایرانی‌های ساکن برلین به‌عنوان یکی از مأمورهای مخفی حزب توده می‌شناسند اما وقتی سیاوش با او مصاحبه می‌کند، یدالله اعتراف می‌کند که که اسمش اسحاق است و در ایران اصلاً فعالیت سیاسی نداشته و ایرانی‌ها او را با کس دیگری اشتباه گرفته‌اند.

یدالله در برلین زندگی دوگانه دارد. او به ‌دنبال نوعی انتقام از سیاست است. سیاستی که در ایران او را ناخواسته درگیر خودش کرده است. در روایت یدالله به یک وجه دیگر از مهاجرت اشاره می‌شود و آن بی‌چهرگی است. کیفیتی که به افراد اجازه می‌دهد هویت واقعی‌ خودشان را کنار بگذارند و سرگذشتی جدید برای خودشان بنویسند؛ سرگذشتی که آن‌قدرها هم مهم نیست واقعی باشد یا نه.

یدالله در سطح سوم این طیف قرار می‌گیرد. دید او به آلمان صرفاً به‌عنوان کشوری بوده که می‌تواند نسبت به فضای بسته‌ی ایران و زادگاهش انزلی، قابلیت بیشتری برای پیشرفت داشته باشد.

در فصل چهاردهم کتاب سیاوش با شخصیتی به‌نام «پارسا» صحبت می‌کند. پارسا به‌خاطر وقایع سیاسی سال هشتادوهشت با نوعی مهاجرت اجباری به آلمان آمده است. روایت زندگی او و مفهوم وطن برای او قدری با افراد دیگر فرق دارد. او در آن‌سر طیف قرار می‌گیرد. برلین برای او یک نوع انزوا دارد. او هنوز نتوانسته کاملاً «برلینی» شود چون با برنامه‌ی قبلی مهاجرت نکرده است و سفری که قرار بوده با بازگشت به ایران همراه باشد، همیشگی شده است. گویا او مجبور شده است خودش را از دست متولیان فعلی وطنش در جایی دیگر پنهان کند. روایت پارسا یادآور آن بخش از روایت سیاوش است که او تصمیم می‌گیرد به ایران بازنگردد و پناهنده‌ی توران شود. سیاوش به افراسیاب می‌گوید:

یکی کشوری جویم اندر جهان/ که نامم ز کاووس گردد نهان

ز خوی بد او سخن نشنوم/ ز پیگار او یک زمان بغنوم

در نهایت در فصل بیست‌وسوم وقتی پری‌خانم می‌میرد به‌طور واضح این سوال مطرح می‌شود که «واقعاً وطن کجاست؟» و راوی در پاسخ به این سوال می‌گوید:

«وقتی جایی می‌میری و به‌خاک سپرده می‌شوی، دانه‌ی آن خاک می‌شوی و تا ابد همان‌جا می‌مانی. این دومی بیش‌تر به‌اش می‌آید وطن باشد. جایی که تو را رها می‌کند به‌امان خدا و نگهت نمی‌دارد، وطن نیست؛ گیرم آن‌جا به‌دنیا آمده باشی.»

این پاسخی است که سیاوش به سؤال چیستی وطن می‌دهد.

مسئله‌ی دیگری که در این رمان قابل ‌توجه است نگاه انتقادی نویسنده به موضوع مهاجرت است. شخصیت سیاوش مهاجر‌های نسل پیش از خودش را سوژه قرار داده است و آن‌ها را به‌تفکیک طبقه‌بندی کرده است؛ افرادی که تا حد ممکن و با خواست خودشان برلینی شده‌اند، افرادی که در برزخی بین ایران و برلین‌اند و افرادی که تازه‌وارداند و هنوز نتوانسته‌اند کاملاً با کشوری جز وطن‌شان خو بگیرند. برلینی‌ها را می‌توان جزو آثار ادبیات مهاجرت دانست؛ اما باید به این نکته توجه کنیم که در این اثر نویسنده با بیان مسئله‌هایی که برای افراد مهاجر به‌وجود می‌آید چشم‌انداز دقیقی ایجاد می‌کند تا تصویر زندگی در کشوری دیگر را تماماً رئالیستی به خواننده‌اش نشان دهد. گویا برلینی‌ها روایت سیاوش‌هایی است که از وطن دورافتاده‌اند؛ درست است که خودشان ساکن برلین‌اند اما هیچ‌وقت نتوانسته‌اند وطن را از اندیشه‌ی خود بیرون کنند و همواره چیزی از آن با خود به یادگار دارند؛ حتی بعد از مرگ.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
آیلین هاشم‌نیا
آیلین هاشم‌نیا
هنرجوی رشته‌ی نقاشی علاقه‌مند به ادبیات و داستان‌نویسی

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights