در این یادداشت کوتاه نگاهی اجمالی خواهیم داشت به رمان اردوی زمستانی نوشتهی امانوئل کارر که نشر مَد با ترجمهی مستقیم از فرانسوی ابوالفضل اللهدادی منتشر کرده است. پیش از این کتابهای دیگری نیز از امانوئل کارر به فارسی ترجمه و منتشر شده بود؛ کتاب غیرداستانی «خصم» و رمان «سبیل». رمان اردوی زمستانی جدیدترین کاری است که تا به امروز از این نویسندهی فرانسوی راهی بازار نشر ایران شده است.
از رمان اردوی زمستانی پیش از ترجمهی اللهدادی، ترجمهی دیگری نیز موجود بود. مترجم در مقدمهی خود از این ترجمه یاد کرده و میگوید: «ترجمهی موجود از این رمان نیز متأسفانه از همان سطر اول به خطا رفته و در نهایت متنی سرشار از اشتباه و جاافتادگی به دست داده است، چنانکه میشود گفت با روایت خود کارِر فرسنگها فاصله دارد.»
رمان اردوی زمستانی دربارهی پسر نوجوانی به نام نیکلا است که باید چندهفتهای در یک اردوی زمستانی مدرسهای، به همراه سایر شاگردان، شرکت کند. غالب اتفاقات رمان نیز در طول همین اردوی زمستانی رخ میدهد. البته در طول رمان فلشبکهایی نیز به اتفاقاتی در گذشتهی نیکلا زده میشود و همچنین در فصل بیستوششم یک فلشفوروارد به بیستسال بعد زده میشود. با این مقدمه، برویم سراغ خود داستان.
از همان لحظهای که پدرِ نیکلا به اتوبوس اردو شک میکند و با رفتن پسرش همراه با سایر بچهها مخالفت میکند و پسرش را شخصاً به ویلای زمستانی میبرد، نیکلا را تبدیل به یک «دیگری» یا outsider میکند. خود نیکلا از این قضیه به صورت غریزی آگاه است بنابراین از حضور پدرش در جلو ویلای زمستانی شرمنده میشود. در همین اولین خطهای رمان میخوانیم:
«پدرش دم در ویلای کوهستانی با او خداحافظی کرده و باز هم گفته بود که مراقب باشد، اما نیکلا آنقدر بیتاب رفتن او بود و چنان از حضورش احساس شرم میکرد که به حرفهایش گوش نداده بود. نیکلا از دست پدرش دلخور بود، از اینکه آنجا حضور داشت و نگاههایی را به سوی هردوشان میخواند که بهزعم او تمسخرآمیز بودند.»
نیکلا از سایر بچهها جدا میافتد و حتی یک روز دیرتر به اردو میرسد. همین موضوع اولین مرحله از فرایندی است که باعث میشود نیکلا نتواند در آن جمع جا بگیرد. این قضیهی عدم جاگیری در فلشبکها نیز بهخوبی دیده میشود. مثلاً وقتی راوی ماجرای بازگشت نیکلا به خانه برای خوردن ناهار را تعریف میکند. نیکلا هر روز به خانه بازمیگردد درحالی که همکلاسیهایش ناهار را در مدرسه میخورند. بنابراین وقتی نیکلا هر روز به مدرسه بازمیگردد، از چیزهایی که در آن ساعتها رخ داده کاملاً بیخبر است و باید خودش را از نو با بقیه همساز کند. این قضیه شبیه به این است که در یک جمع چند نفره، فقط یک نفر باشد که شوخیها و کنایههای بقیه را نفهمد.
مرحلهی دوم بلافاصله رخ میدهد؛ نیکلا ساکش را در ماشین پدرش جا میگذارد و وسایل اسکی و حتی وسایل خواب ندارد. اینجاست که دو نفر به داد او میرسند؛ پاتریک، یکی از مربیان اردو و شخصیت عجیب هودکان، یکی از بهاصطلاح بولیهای مدرسه که همهی شاگردها از او و هیکل درشت و غریبش حساب میبرند. به همین دلیل است که نیکلا در تمام تخیلات و فانتزیهای خودش مدام میخواهد تحت حمایت آنها باشد. به شخصیت نیکلا در ادامه بیشتر خواهیم پرداخت.
رمان اردوی زمستانی دارای سیویک فصل کوتاه است و این یکی از جذابیتهایش است؛ زیرا کوتاه بودن فصلهای رمان و بالا بودن ریتم روایت آن باعث میشود که خواننده با اشتیاق زیاد و بدون خستگی آن را دنبال کند. یکی دیگر از جذابیتهای رمان ستینگ آن است. برف و برودت هوا و همچنین تکماندگی ویلای زمستانی، بهگونهای، تکماندگی و انزوای شخصیت نیکلا را در این رمان نمایندگی میکند. در جایی از رمان که نیکلا به علت ترسهایی که پدرش در او ایجاد کرده دچار شبادراری میشود، توصیفی از بیرون این ویلا میشود که بهتر است آن را با هم بخوانیم:
«پاهای برهنهاش در برفِ پانخورده فرو میرفت. از میان محوطه گذشت. اتوبوس هم به جانور خفتهای میمانست: تولهی ویلای کوهستانی، چسبیده به پهلوی او، خوابیده با چشمهای باز و چراغهای درشت خاموش.»
اینجا نقطهی اوج مشکلات بیرونی نیکلا است. او دچار شبادراری شده و از بخت بد ادرارش از تخت طبقهی بالا نشت کرده است روی شخصیت هودکان. البته مشکلات نیکلای ریشه در کودکیاش دارد. امانوئل کارر ریشهی این ترسها را بهتدریج در طول روایت رمان به مخاطب میشناساند. یکی از مهمترین دلایل مشکلات کنونی نیکلای، ترسهایی است که پدرش برای او ساخته. پدرش او را از «بیرون» و از افرادی که در بیرون از خانه هستند، میترساند. در چیزهایی که پدرش تعریف میکند چیزهای خشن زیاد است، از بچهدزدهایی که در شهربازیها میپلکند و اعضای بچهها را میبُرند تا اتوبوسهایی که چپ میکنند و مسافرهایشان را به کشتن میدهند. ببینید نیکلای در مسیر ویلای زمستانی (وقتی پدرش او را میبَرد) انتظار دارد که چه چیزی ببیند و راوی سومشخص داستان چهطور به ذهن او نفوذ کرده و ادراکات کانونیشدهی او را روایت میکند:
«بینیاش را به شیشه چسبانده و این امید را در سر پرورانده بود که ماشینهای مچالهشده را ببیند، نیز اجساد خونینی را که در میان چرخش چراغهای گردان روی برانکارها اینسو و آنسو میرفتند. اما هیچ ندیده و پدرش حیرتزده گفته بود نه، گویا تصادفی در کار نبوده. بدین ترتیب راهبندان تمام شده، اما راز آن بر جای مانده بود.»
البته نفوذ راویِ رمان اردوی زمستانی به ذهن نیکلا به این بازنمایی محدود نمیشود. او خیالات و توهمات و خوابها و کابوسهای نیکلا را هم میسازد و نشان میدهد که نیکلا نوجوانی است بهشدت بدبین، رؤیاباف و مرگاندیش. هرچیزی برای او میتواند جرقهای باشد از انواع دردسر؛ از طرد شدن و سرزنش گرفته تا دزدیده شدن و مرگ. همهی این ویژگیها باعث میشود که او مدام در نوعی ترس و اضطراب وجودی زندگی کند و حتی خیالاتش را از این اوهام پارانوییدی پر کند. هر چیزی که در اطراف او باشد میتواند تداعیگر مرگ و وحشت باشد. مثلاً وقتی پدرش یادش میرود که ساک او را به ویلا بازگرداند، نیکلا تقریباً مطمئن میشود که پدرش مُرده است و بلافاصله خودش را در قالب نقش پسری پدرمرده فرو میبرد و در تخیلاتش دیگران را مجاب میکند که برای او دل بسوزانند. قضیه وقتی بدتر میشود که بعضی از این ترسها بهوقوع میپیوندد. برای شخصی که از کودکی با پارانویای پدر و مادرش بهصورت کاملاً ایزوله بزرگ شده، تحقق فقط یکی از ترسها میتواند بسیار ویرانگر باشد. نمونهی یکی از این ترسها، کشته شدن و پیدا شدن جنازهی پسربچهای به نام رُنه در دویستکیلومتری ویلای زمستانی است.
درمورد راوی سومشخص رمان اردوی زمستانی چیزهای دیگری هم میتوان گفت. او بهنوعی بازیگوشانه روایتگری میکند. در غالب موارد چسبیده است به پیشانی نیکلا و تماماً ادراکات او را بازنمایی میکند ولی با این حال اصلاً خودش را محدود به ادراکات او نمیکند. این راوی ممکن است قسمتی از جلسهی اصطلاحاً اؤلیا و مربیان را روایت کند که نیکلا در آن حضور نداشته است. همچنین این راوی ممکن است در اواخر رمان، ناگهان صحنهای از بیست سال بعد را روایت کند و ککش هم نگزد و بلافاصله برگردد به صحنه و زمان اصلی رمان.
در نهایت ممکن است برای خوانندگان رمان اردوی زمستانی این سؤال پیش بیاید که «خب، چی شد؟»، مخصوصاً بعد از ماجرای تماس تلفنی مادر نیکلا با ویلای زمستانی و بازگشت فوری او به خانه بهخاطر مسائلی که پدرش ایجاد کرده است. خواننده قطعاً به خاطر دارد که قبل از این تماس تلفنی، نیکلا درمورد پدرش لافهایی زده و شخصیت هودکان را حسابی تحت تأثیر قرار داده است. او به هودکان گفته است که پدرش بهتنهایی با قاچاقچیان کودک درگیر بوده و قطعاً ردّ قاتلان رُنه را هم در همین حوالی گرفته و اصلاً به همین دلیل است که یادش رفته ساک نیکلا را بازگرداند. هودکان که از این حرفهای نیکلا ترسیده، همهچیز را به پلیس لو میدهد. ما واکنش پلیس را به این قضیه نمیدانیم، فقط میدانیم که پدر نیکلا کاری کرده که میتواند مورد خشم واقع شود. آیا او واقعاً در قضیهی رُنه نقش داشته؟ آیا او خلافی انجام داده است؟ آیا او یک هیولا است؟ آیا واقعاً تصادف کرده و مُرده است؟ دقیقاً نمیدانیم. تنها چیزی که میدانیم اولاً این است که او چند سال قبل کار بدی میکند که خانوادهاش مجبور میشوند شهرشان را ترک کنند و وادار به نوعی مهاجرت اجباری شوند. گویا حالا پدر نیکلا کار دیگری کرده. سرنخهای زیادی در رمان وجود دارد ولی نمیتوان بهطور قطع گفت که او چهکار کرده است. یکی از مهمترین سرنخها، دیالوگ پاتریک است به مربی دیگر یعنی ماریآنژ: «میدانی، بلایی که سر رُنه آمده هولناک است، ولی به گمانم دلم برای این یکی بیشتر میسوزد. تصور کن، باید بار این ماجرا را بر دوش بکشد. چه بر سر زندگیاش میآید؟… پدرش دو سال پیش هم دردسر درست کرده. آنقدرها هم جدی نبوده، اما بههرحال ماجرای خیلی کثیفی بوده است.»
ثانیاً میدانیم که نیکلا بعد از خداحافظی با پدرش و آمدن به ویلای زمستانی، دیگر هرگز او را ندیده است یا حداقل هرگز دیگر با او سخن نگفته است. رمان به صورت مستقیم به این مسئله نمیپردازد ولی برای فهمیدن آن کافی است یک بار دیگر جملات ابتدایی رمان را مرور کنیم:
«بعدها، نیکلا دیرزمانی کوشید آخرین حرفهایی را که پدرش به او گفته بود به یاد بیاورد. حتی اکنون نیز در تلاش برای به یاد آوردن آنهاست.»
بنابراین جملههایی را که پدر نیکلا به او دم در ویلای زمستانی گفته، آخرین جملات او به نیکلا بوده است.
درست است که رمان کارِر جذابیتهای یک رمان کاراگاهی و جنایی را در کنار سایر جذابیتهای خاص خودش دارد، اما هدف کارر به هیچ عنوان نوشتن یک رمان جنایی که در آن قاتلها پیدا میشوند و سروته رمان بسته میشود، نبوده است. هدف ساختن کودکی و نوجوانی انسانی تکیده، منزوی و احتمالاً ترسو است که یحتمل قرار است بزرگسالی بسیار سختی داشته باشد. به همین دلیل است که راوی داستان مدام در دریای خیالات شخصیت اصلی رمان شنا میکند و از این خاطره به آن خاطره میرود و ترسها و کابوسهای او را بازنمایی میکند.