دهه هشتاد میلادی دهه شور و شیدای جوانی بود که از کار در ویدئو کلوبها و فیلم دیدنهای فراوان سینما را آموخته بود. مجنونی که به هر دری میزد تا هرطورشده نبوغ سحرآمیزش را به نوار سلولوئید تبدیل کند. یک تلاش نافرجام در ساختن فیلمی به نام «تولد دوستم» موجب پیدایش فیلمنامهای شد که این عاشق سینهچاک هنر هفتم چند سال بعد آن را به قیمت پنجاههزار دلار فروخت تا هزینه ساخت اولین فیلم بلندش را تأمین کند و او کسی نبود جز «کوئنتین تارانتینو». سینماگری که در طول این سه دهه به یکی از معابد عشاق سینما بدل گردیده و هر اثرش هیاهویی در عالم تصویر محسوب میشود. فیلمنامهای که او فروخت به دو فیلمنامه بدل شد. یکی «قاتلین بالفطره» که «الیور استون» آن را ساخت و یکی از جنجالیترین آثار دهه نود لقب گرفت و دیگری «یک رمانس واقعی» که هر چند دستاندرکارانش پای در میانسالی گذاردهاند و سازندهاش بیش از ده سال پیش خودکشی کرده است. اما خودش همچنان جوان و شاداب باقیمانده است. «یک رمانس واقعی» از آن دسته آثار ابتدایی «تارانتینو» محسوب میشود که او پشت دوربین آن نیست؛ اما تمامی مولفههای موردعلاقهاش و شاخصههای سینمایی که در طول سه دهه فیلمسازی دنبال کرده است را در آن مشاهده میکنیم. شاید به همین علت است که او این اثر را یکی از محبوبترین و لذتبخشترین آثار کارنامه حرفهایاش میداند.
داستان عاشقانه آلاباما (پاتریشیا آرکت) و کلارنس (کریستین اسلیتر) در بستر تریلری پر هیجان و خونین روایت میشود. اما به سبک داستانهای عاشقانه کلاسیک داستان عشقی حقیقی است که در زمانه امروز بسیار نایاب است و همین امر باعث شده همچنان محبوب بسیاری از عشاق سینما باقی بماند بهخصوص با روایت بهروز شده و اسطوره ایش. هر چند تارانتینو پایانبندی دیگری برای آن نوشته بود که بههیچعنوان مانند فیلم پایان سیندرلایی نبود. اما اصرار «ریدلی اسکات» موجب شد که پایانبندی آن تغییر یابد. فیلمنامهای که «راجر ایوری» دوست و همراه تارانتینو که در آن سالهای پر شور همکار فیلمنامهنویس او در نوشتن دو فیلمنامه درخشان «سگدانی» و «داستانهای عامیانه» بوده است. آن را بازنویسی کرده و این پایانبندی را هم او برایش نوشته است.-البته بعدها در نسخه دیویدی آن پایانبندی موردنظر تارانتینو هم اضافه شده است-
همه چیز از شب تولد کلارنس آغاز میشود. وقتی رئیسش برای قدردانی از او روسپی تازهکاری به نام آلاباما را برایش هدیه میفرستد تا در طرحی از پیش برنامهریزیشده خود را به سالن سینمایی برساند که کلارنس هر سال فیلم کونگفویی “مبارز خیابانی” را در آن میبیند. اما در آن دیدار بهاصطلاح اتفاقی بین آن دو جرقه ایی زده میشود و عشقی ناگهانی شکل میگیرد و ازآنپس وقایع مسلسلواری اتفاق میافتد که آنها را وارد بازی مرگ و زندگی میکند. سکانس افتتاحیه فیلم به تاسی از فیلم «سرزمینهای بایر» ۱۹۷۳ ساخته «ترنس مالیک» با نریشن آلاباما آغاز میشود. با موسیقی فوقالعاده «هانس زیمر» و تیم بازیگری کمنظیری که تونی اسکات (برادر کوچکتر ریدلی اسکات) که آن روزها بهخاطر ساخت فیلم «تاپ گان» در اوج شهرت بود. فراهم آورده بود. برخی هنرپیشههای تازهکاری که در طول این سه دهه به موفقیتهای فراوانی دست پیدا کردهاند در کنار بازیگران بزرگ شناخته شده. «برد پیت» با نقش کوتاهش در این فیلم در نقش یک جوان هپروتی لاابالی و بازی که همان سال در فیلم برادر بزرگتر تونی «تلما و لوئیز» ایفا کرده بود بهعنوان ستاره ای نوظهور به سینمای هالیوود معرفی شد. «گری اولدمن» هم که بهتازگی از «دراکولای برام استوکر»، «فرانسیس فورد کاپولا» فارغ شده بود. با آن گریم و فیگور عجیب و بازی درخشانش در نقش «درکسل اسپیوی» پاانداز آلاباما بیشتر موردتوجه قرار گرفت. کاراکتری که برای او هنوز هم محبوب است و در تداوم چنین شخصیتی بود که نقش آن پلیس فاسد را در «لئون حرفهای» «لوک بسون» را بازی کرد که یکی دیگر از شاه نقشهای کارنامهاش است. درکسل در تک سکانس حضور «ساموئل. ال. چکسون» در یک قرار مبادله کوکائین او و دستیارانش را به طرز وحشیانه ایی به گلوله میبندد از آن سکانسهای که بارها در آثار تارانتینو تکرار شده است و از حق نباید گذشت که کارگردانی تونی اسکات نیز کمنقص و تماشایی است.
«یک رمانس واقعی» درعینحال همه عناصر یک فیلم جادهای دیدنی را در خود دارد و بهخاطر شخصیتپردازی و دیالوگهای جذابش در خاطرهها باقی میماند. تقریبن میتوان گفت اثر مجموعه ایی از سکانسهای بهیادماندنی و نفسگیر است که با ضربآهنگ هیجانانگیزش مخاطب را با خود همراه میکند. حضور نمادین «الویس پریسلی» – که بهخاطر مسئله کپیرایت بهصورت محو در روز رؤیاهای کلارنس دیده میشود با بازی ول کیلمر – به ابعاد شخصیتی کلارنس رنگ و بوی ویژهای میبخشد و نوع روش قهرمانانه او به سبک شوالیههای قرونوسطی او را در رده عشاق ناب هنر هفتم قرار میدهد. عشقی که خون تازه ایی در رگهای او که همواره در نوعی انزوای خودخواسته به سر میبرده دمیده است. پروتاگونیستی که رومئو وار برای نجات معشوق خود را وارد بازیهای خطرناکی میکند و سپس در صدد ساخت رؤیاهای دورودراز است. یکی از سکانسهای درخشانی که شاید جزو بهترین قطعاتی باشد که تارانتینو برای رمانس واقعی نوشته است جدل بین «دنیس هاپر» پدر کلارنس و «کریستوفر واکن» یک کلهگنده مافیا است. دارودسته سیسیلیها که به دنبال کوکائینهای مفقود شدهشان هستند. سکانسی سرشار از طنز خاص و گزنده تارانتینو با خشونتی که نشان از واقعیت دردناک تحمیل قدرت در پی عصبانیت از شکست در جدل کلامی دارد. یا سکانس درگیری آلاباما با ویرجیل (با بازی درخشان جیمز گاندولفینی فقید) که فیلمبرداری سه روز به طول انجامیده و مشخص است که تارانتینو با چه لذتی آن را نوشته است. نکته جالبتوجه این است که فیلمنامه به حدی با جزئیات فراوان نوشته شده که تونی اسکات خواسته یا ناخواسته آن را تارانتینویی کارگردانی کرده است. درحالیکه آن زمان تارانتینو در حال ساخت اولین اثرش سگدانی بود. اینها همه نشانگر این است که او چقدر خوب دیانای خود را وارد بافت اثر کرده است. تارانتینو «رمانس واقعی» را تا حد زیادی اثری اتوبیوگرافی مینامد. چرا که به گفته خودش تکههای فراوانی از دیدهها و تجربیات و شهود بصریاش در آن نهفته است و شاید به همین خاطر است که شخصیتهای فیلم زنده و باورپذیرند. آنقدری که تونی اسکات حاضر نشده تا آنها در طی این کشوقوس کشته شوند و دوست داشته گوشه ایی به زندگیشان ادامه دهند.
حتی پلیسهای فیلم هم دوستداشتنی از آب درآمدهاند. زوج «تام سیزمور» – که سوم مارس امسال در شصت و دوسالگی در پی دوره بیماری سخت درگذشت – و کریس پن – او نیز در سال ۲۰۰۶ درحالیکه تنها چهل سال داشت بر اثر بیماری قلبی جهان فانی را برای همیشه ترک گفت – عالی از آب درآمدهاند. شوخطبعیشان در کنار بازی انفجاری ما را آماده یک فینال تارانتینویی عالی میکند. آن تهیهکننده گردنکلفت هالیوود «لی دورویتس» (با بازی سول روبینک) نیز همینطور.
تجمیع آنها در سکانس پایانی جایی که هم سیسیلیها هستند. هم پلیسها و هم دارودسته دورویتس و در میانهشان هم کلارنس و آلاباما تخصص تارانتینو است. حمام خونی که بهخوبی طراحی و اجرا شده است و بهترین پایانبندی ممکن برای میتوانست باشد.
در نهایت باید گفت «یک رمانس واقعی» جزو دسته آثاری است که نقطه قوتش روابط انسانی قوی و شخصیتهای پرداخت شده و قابلباور است و همدلی را بر میانگیزاند و درعینحال بیادعاست. آلبومی است از خردهروایتهای جذاب و شخصیتهای فرعی بهیادماندنی و در سیسالگیاش هنوز میتوان مثل دوستی قدیمی به دیدارش رفت و با خوداندیشید که آلاباما و کلارنس در میانسالی چه میکنند؟ حالشان چطور است؟ پسرشان که اکنون بزرگ شده مشغول چیست؟ یا حتی فرزند دیگری دارند؟ و چه جذابیتی بیشتر از این که آدمهای اثری همچنان به حیات خود در ذهن مخاطبانش ادامه دهند.