آخرین اثر استاد کهنهکار ژاپنی «هایائو میازاکی» کبیر که شاید پایانی بر درخششهای کمنظیرش در عالم انیمیشن باشد. باز هم حدیث نفس است. او که این اثر را ده سال پس از آخرین شاهکارش «باد میوزد» – که آن تاریخ آن را سند بازنشستگیاش خوانده بود و ما چقدر خوشبختیم که این امر محقق نشد و یکبار دیگر از اندیشه و نبوغ این پیر مغان بهرهمند گشتیم. – ساخته بود. همچنان در جستجوی کودکی، خانواده و در حسرت جانهای سوخته در جنگ و فجایع بشری است و انگاری با قلمزنیها و ساختن این دنیاهای عجیبوغریب در جستجوی راهی برای گذر از این جهان و رفتن به دنیایی دیگر است. آنچنان که حافظ میفرماید: «آدمی دیگر به باید ساخت/ از نو عالمی».
«پسر و حواصیل» داستان «ماهیتو» نوجوانی است که برای درگذشت مادرش غمگین است و راهش به سمت جهانی موازی کشیده میشود. جایی که مردهها و زندهها آن را بین خود تقسیم کردهاند. سفری دیوانهوار به سبک «هزارتوی پن» شاهکار «گیلرمو دل تورو». آنجا با وقایع ریز و درشتی که تخصص میازاکی است رودررو میشویم. یک سفر ادیسه وار برای کشف شهود و شروعی دوباره. در انتها اما باز هم از مرگ گریزی نیست. هر چند زندگی تازهای آغاز میشود و باد باز هم
میوزد. کیمیاگر بزرگ عصر ما در ظاهر شاید گامی بهپیش نسبت به آثار دیگرش برنداشته باشد؛ اما در باطن نشان میدهد که همچنان مانند کودکی سمج در جستجوی جواب سؤالهای بزرگش است. انگاری خود نیز اعتراف میکند که من همچنان در این مرحله گیر افتادهام و تلاش میکنم راهی به خارج از این هزارتوی پیچیده و جنونآمیز بیابم. میگویند نیمی از خرد اعتراف به نادانی است. اعتراف به نادانی جستجوست و جستجو سفر است. هر فیلم میازاکی یک سفر تازه و فرصتی نو برای کشف و شهود با مردی است که باران را بسیار دوست میدارد و آغوشهای حقیقی را نیز. مادر برایش معبدی است که میتوان به آن پناه برد و هیچچیزی مهمتر از خانواده وجود ندارد. از جنگ متنفر است و آرزو میکند که همیشه باد بر مرغزارها بوزد و گلها شکوفه کنند. فرصتی باشد برای نوشیدن یک فنجان چای و خوردن غذاهای هیجانانگیز و تجربه دیدن رنگهای زیبا و گفتگوهای امیدبخش. زندگی برایش امری شکوهمند است اما مانند کودکی که از تاریکی میترسد. ترسهایش را بازگو میکند و ما غرقه میشویم در جهانهای موازی او و رؤیاها و کابوسهایش. این نیمه اتوبیوگرافی زیبا محصول همین تلاشهاست و به نظرم همچنان شکوهمند و قابل تأمل است. میگویند یکی از منابع الهام این اثر کتابی بوده است که میازاکی در کودکی از مادرش هدیه گرفته بود به نام «چگونه زندگی میکنی؟» نوشته «گنزابورو یوشینو».-نام ژاپنی اثر همین است و در اکران فرامرزیاش این نام بر آن نهاده شده که به نظرم همان نام اصلی اثر بسیار زیباتر و غنیتر است، البته اثر اقتباسی از کتاب نیست و فیلمنامهاش را خود میازاکی نگاشته است. – و همین راهنمای ماهیتو نیز برای کشف زندگی است. اینکه چگونه باید زیست و زیست درست چه معنایی دارد؟ مادر ماهیتو در آتشسوزی که در حال و هوای جنگ دوم جهانی است کشته شده است و او حال باید با نامادریاش که هیچ او را نمیشناسد؛ ولی از قضا خواهر مادرش است زندگی کند. آنهم در عمارتی بزرگ با خدمتکارانی که همگی پیرند و او گاهی با آنها بدرفتار است. همانهایی که در تقابلش با هیولاها و اسطورهها در سفر زیرزمینیاش همراهش میشوند و به او درسها میآموزند. در حقیقت همه چیز از لحظه ورود او به این عمارت و دیدن حواصیلی در آن اطراف آغاز میشود. حواصیلی که روزی روی پنجره او ظاهر میشود. حواصیل خشنی که راهنمای او به دنیای زیرین میشود. انگاری که روحی سرگردان است که مأموریت دارد تا در شکافتن پوستهها و لایههای زیرین حیات برای ماهیتو شرکت داشته باشد. دنیای میازاکی با همه تخیلی بودنش آنقدر با جزئیات است و جدی گرفته میشود که برایمان حقیقی جلوه میکند و همواره مخاطب را درگیر خود میسازد. برای همین است که در این فیلم نیز آنقدری تکههای پراکندهای از پازل ذهنی میازاکی موجود است که هر چه اثر پیش میرود دنبالکردنش و کنار هم چیدنش سختتر میشود. مخاطب ناآشنا با جهان میازاکی قوین برای تماشای این اثر به مشکل خواهد خورد و گیج و متحیر خواهد گشت. درک جهان میازاکی آسان نیست. حتی در کودکانهترین آثارش نیز لایههای فراوانی درهمتنیده شدهاند. چه رسد به این اثر که اصولن مخاطبش کودکان و نوجوانان نیستند. نسخهای است برای نوجوانان بزرگ شده و آنها که هنوز با کابوسها و افسردگیها و رمزها و رازهای این جهان در کلنجارند.
اینجا هم مانند دخترک در جستجوی ارواح و سرزمینهای دیگر در «شهر اشباح» ۲۰۰۱ یا زن جوانی که در پی جادویی تبدیل به پیری شده و سفر شهودی خودشناسانه ای را آغاز میکند در «قلعه متحرک هاول» ۲۰۰۴ عاقبت کار بازگشت به ادامه حیات است با همه تأثرات و آلامش. در حقیقت از پس همه این پیچ و خمها و پیچیدگیها سادهترین مسیری که پیشروی ماست این است که در آخر بنشینیم و با آن کس یا کسانی که دوست داریم چای بنوشیم و بخندیم و از صدای باران و نشاط گیاهان و چه چه پرندگان لذت ببریم. من نمیدانم این اثر این بار واقعن آخرین کار استاد خواهد بود یا خیر اما اگر باشد باز هم پایانی شکوهمند و وصیتنامهای ارزشمند است.
آثار میازاکی در سطحی بالاتر از تولید هنری قرار میگیرند. یک مکتباند. مکتبی برای کسب معرفت و شناخت گوهر حقیقی خود. مکتبی برای پیوند دوباره با طبیعت و زدودن زنگار از رخ خویش. مکتبی که دردها را میبیند، رنج را به ما باز میشناساند. آلام و رنجهای تاریخ بشر را و همه حیلهگریها و شقاوتهایش را در آیینهای پیش چشممان قرار میدهد و برایش آه میکشد و افسوس میخورد. اگر در مکتب او شاگرد خوبی باشیم و بهدقت گوش کنیم و مشق کنیم این دروس روح را بی شک مثل او به بزرگی دست خواهیم یافت و در پرتو این شعاعها رستگار خواهیم گشت. بهدور از اجتماع خشمگین. بهدور از دم و دود و تفنگ. در آن سرزمینهای بکر خواهیم رست در پی بارانهای پیدرپی.