جهان از پشت عینک‌آفتابی /  درباره «آقای لاگرفلد مرموز» ساخته مایکل والدمن

  یکی از دشوارترین گونه‌های مستندی که هر فیلمسازی می‌تواند به سراغ آن رود مستند پرتره است. چرا که اصولن پرداختن به زندگی مطول (به‌خصوص اگر جزو مشاهیر باشد) در بازه زمانی کوتاه نیاز به خلاقیت و تسلط فراوان دارد و خطر ملال‌آور شدن اثر در کمین است. مشکلی که همواره در مستند پرتره‌های وطنی موجود است. کله‌های سخنگو. آثاری که به دلیل عدم توانایی مستندساز یا کمبود بودجه بیشتر به گزارشی کسالت‌بار بدل می‌شوند تا اینکه به کشف و شهودی در زندگی صاحب پرتره تبدیل شوند. اما آخرین اثر «مایکل والدمن» مستندساز شصت و هفت‌ساله بریتانیایی برنده جایزه بافتا این‌گونه نیست و درست در نقطه مقابل چنین آثاری قرار می‌گیرد. چرا که او موفق شده است با طراحی ساختمانی درست برای اثر آن را به مستندی جذاب و دیدنی بدل کند. نام «کارل لاگرفلد» کافی است تا توجه‌ها را به خود جلب کند. یکی از تأثیرگذارترین و درعین‌حال مرموزترین طراحان فشن تاریخ مد. کسی که بیش از چهار دهه مدیر طراحی سه غول دنیای مد یعنی «شنل»، «فندی» و برند خودش «لاگرفلد» بود و جزو پرکارترین طراحان و مدیران این حوزه محسوب می‌شد. مرگش در سال ۲۰۱۹ در هشتاد و پنج‌سالگی به عقیده صاحب‌نظران نقطه پایانی بر دوره‌ای طلایی بود. درعین‌حال ثروتی بیش از سیصد میلیون دلار نیز از خود بر جای گذارده بود که مورد مناقشه بود.«والد من» به زیرکی هسته مرکزی اثرش را همین ثروت عظیم برجای‌مانده قرار داده و در جستجوی این است که وصیت‌نامه او نام چه کسانی را به همراه دارد و در آخر برندگان این گنج ناب چه نام‌هایی خواهند بود. «والدمن» تلاش کرده با انتخاب لحنی دوگانه که رگه‌ای از طنز هم در خود مستتر دارد به اثر گرما و هیجان بیشتری تزریق کند. کات‌های به چا و هیجان‌انگیز در کنار استفاده درست از تصاویر آرشیوی باعث شده که ما در زمانی کمتر از دو ساعت چرخی در زندگی این آقای پشت عینک‌دودی داشته باشیم. استفاده فوق‌العاده از موسیقی کلاسیک (باخ، شوپن، موتسارت، استراوینسکی) جنبه‌های اسطوره‌ای به فیلم بخشیده که آقای لاگرفیلد در مرکز آن قرار دارد. درعین‌حال موجب پویایی آن نیز گشته است. فیلم در عین اینکه با آدم‌های نزدیک زندگی لاگرفلد صحبت می‌کند. روند زندگی او از ابتدای جوانی تا زمان مرگش را با ریتمی پر طراوت به تصویر می‌کشد. «والد من» تلاش می‌کند تا شخصیت چندوجهی و پیچیده او را به‌واسطه تأثیرش بر اطرافیان و سپس جهان مد به تصویر کشد. البته این را نباید فراموش کرد که «آقای لاگرفلد مرموز» نگاهی یکسره تحسین‌آمیز به او دارد و تلاشی در نقبی عمیق‌تر در احوالات او ندارد و عملن در سطح باقی می‌ماند که شاید به مذاق منتقدان او خوش نیاید. تقریبن می‌توان گفت که نمایش کاملی از زندگی پر زرق‌وبرق او و علاقه وافرش به املاک تجملی، کتاب‌های نفیس و جت‌های شخصی تجملی را شاهدیم. اشتیاق وافرش برای تجربیات تازه و تغییرات گسترده. دست‌ودل‌بازی بی حد و حصرش نسبت به حلقه آدم‌های نزدیکش که شاید به دلیل تنهایی او و نداشتن پارتنر مشخصی در زندگی بوده است. اثر البته جسارت یا خواست ورود به لایه‌های عمیق‌تر زندگی شخصی او را ندارد و در حد پرسش و پاسخ‌های ساده با مدل‌های موردعلاقه او، صحبت با وکیلش و دوستان نزدیکش باقی می‌ماند. نمایش دگردیسی او از آدمی کاملا منزوی به شخصیتی که هیچ دعوتی را رد نمی‌کند جزو چرخش‌های عجیب دیگر اوست.

با لحنی که مستند آقای لاگرفلد مرموز به خود می‌گیرد و نوعی نگاه طنزآلود به خود می‌بخشد. مخاطب را به دنبال‌کردن این سیر غریب تشویق می‌کند که البته در این زمینه کاملن موفق است. «والدمن» عشق وافر «لاگرفلد» به زیبایی را و اشتیاق سیری‌ناپذیرش را برای دانستن را در طول فیلم گسترش می‌دهد و به‌صورت زنجیره‌ای به نمایش می‌گذارد. او موفق می‌شود تا با گسترده‌کردن دایره ترسیمی خود یک دور کامل از ابتدای کودکی تا پایان حیاتش داشته باشد که باتوجه‌به ریتم جذاب و کارگردانی پر شور او مخاطب به‌راحتی این زمان را سپری می‌کند. یکی دیگر از بن‌مایه‌های که اثر به‌واسطه شیفت‌های مداوم بین آدم‌ها پرورش می‌دهد دو اصلی است که «لاگرفلد» برایش بسیار اهمیت قائل بود. رفاقت و وفاداری. اصولی که تا پایان حیاتش با او باقی ماند و در حقیقت تمام کسانی که در سیاره کارل می‌زیستند درصورتی‌که اصل وفاداری را به جا می‌آوردند از سخاوت فراوان او در دوستی بهره‌مند می‌شدند. یکی دیگر از جنبه‌های که فیلمساز با زیرکی تلاش دارد تا به‌مانند همزاد لاگرفلد به تصویر کشد. «شوپت» گربه معروف اوست که همان غرور، اشرافیت و خاص بودن کارل را داراست و او آن را به یکی از معروف‌ترین حیوانات جهان بدل می‌کند که صاحب برند خود است و در کمال تعجب بیش از سه میلیون یورو درآمدزایی در سال را صرفن با نام خودش به همراه دارد. شوپت مانند همزاد او انگاری پس از مرگش بخشی از او را همراه خود دارد.
مستند آقای لاگرفلد مرموز انتقادات فراوانی را که به او به‌خاطر تمسخر چاقی زنان و نگاه یک‌سویه‌اش به مقوله زیبایی می‌شده نادیده می‌گیرد و در عوض تلاش می‌کند با به نمایش گذاردن اشتیاق دیوانه‌وارش به خریدن کتاب و دستگاه ارزشی که بر پایه زیبایی‌شناسی قرن هجدهم در ذهنش شکل‌گرفته بود او را ازاین‌جهت تبرئه کند. مستند در عین جذابیت بالای خود به دلیل همین نگاه استلیزه شده‌اش راهی به ماندگاری ندارد و در سطح یک بازدید عصرگاهی باقی می‌ماند. انگاری که ما به شام مفصلی دعوت شده‌ایم که ظروف بسیار مجلل و فضای خیره‌کننده‌ای دارد؛ اما با غذای ناچیزی مواجه می‌شویم. احتمال می‌رود بخشی از محافظه‌کاری اثر به دلیل عدم درگیری حقوقی با وراث احتمالی لاگرفلد باشد. اما درهرحال این امر از لحاظ محتوایی اثر را یکسویه و خنثی جلوه می‌دهد. سکانس‌های پایانی اثر مرگ لاگرفلد را حماسی به تصویر می‌کشد. انگاری که با یکی از خدایان در حال وداعیم. پس از گشتی کوتاهی که در نمایش‌های حیرت‌انگیز و خیره‌کننده او داشتیم که یک سال زمان برای طراحی صحنه، دکورهای گران‌قیمت و اجرای آنها وقت صرف می‌شده است. سکانس خداحافظی فرامی‌رسد و به طرز هوشمندانه‌ای تنها شاهد دست او هستیم که در گوشه تصویر برای ما تکان می‌دهد. موسیقی بیداد می کندو اندوه فراوانی که نزدیکانش را فراگرفته پایان او را به‌مانند مرگ یک نجات‌بخش و نیمه خدا به نمایش می‌گذارد. آخرین پلان اثر «شوپت» است که با آن چشمان آبی نافذش ما را می‌نگرد. آخرین فریم، انگاری که لاگرفلد ما را می‌نگرد و برای آخرین بار این جهان حیرت‌انگیز را تماشا می‌کند.
«آقای لاگرفلد مرموز» با همه نقاط ضعفش مستندی دیدنی است که می‌تواند سفری کوتاه اما از لحاظ بصری به‌یادماندنی را برایمان به یادگار گذارد.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
امیرحسین بابایی
امیرحسین بابایی
دانش آموخته کارگردانی سینما از کانون سینماگران جوان در سال 1384 و عکاسی از مجتمع فنی تهران فعالیت مطبوعاتی خود را با دو هفته نامه سینما پشت صحنه آغاز کرد و پس از آن در نشریاتی همچون نقد سینما، جهان سینما، تهران امروز، فرهیختگان، اعتماد و دبیری سرویس سینمای جهان فیلم و سینما ادامه داد. پس از قطع همکاری با نشریات مکتوب تا سال‌ها با سایتهایی همچون همه چیز درباره فیلمنامه، فیلم نوشت و... همکاری کرد. در سال 1390 سینماتک "خط سوم" را در بوستان قیطریه با رویکرد مواجه مستقیم با مخاطب و تربیت سلیقه سینمایی واقع در شمال تهران تاسیس کرد که تا پایان کارش در سال 1399 نزدیک به سیصد نشست نقد و بررسی فیلم در سمت مجری و منتقد فیلم برگزار کرد. دو جشن سینمایی و چهار شب فیلم سینمای ملل نیز از دستاوردهای خط سوم بود. سابقه تدریس تاریخ سینما، نویسندگی خلاق و فیلمسازی خلاق در چند موسسه سینمایی و برگزاری کارگاه‌های نقد فیلم در دانشگاه‌های تهران نیز در کارنامه او به چشم می‌خورد. او همچنین سابقه همکاری در ساخت چند فیلم کوتاه و مستند، بازنویسی فیلم‌نامه‌های متعدد و مشاوره فیلمنامه را در کارنامه خود دارد.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights