روایت دوستی‌های بدون مرز / درباره فیلم «پیمان (Covenant)» اثر گای ریچی

“گای ریچی” جزو آن دسته از فیلمسازان با استعدادی است که کار خود را با آثار مستقل آغاز کرد، اما به‌تدریج جذب سینمای بدنه شد و جایگاه محکمی برای خود دست‌وپا کرد. هر چند قدرت او در ساختن تصویرهای داینامیک همراه با دوربین پر تحرک، تقطیع‌های فراوان، استفاده درخشان از اسلوموشن و تسلط مثال‌زدنی‌اش در ریتم و تمپو و سبک شخصی که به آن دست‌یافته موجب گشته تا حتی در فیلم‌های به‌اصطلاح سفارشی و داستان‌هایی با ساختار سه پرده ایی نیز اثر انگشت خود را بر جای گذارد.
“گای ریچی” اصولن کارگردانی ست که هیچگاه مخاطب را از دیدن آثارش ناامید نمی‌کند.
باانرژی فراوانی که صرف تولید فیلم‌هایش می‌کند حداقل می‌توان اطمینان داشت که ساعاتی پر هیجان در مواجه با او در راه است.
پیمان” نیز از همین دسته آثار است که مخاطب را مجذوب خود می‌کند.
البته این نکته را باید مدنظر داشت که فیلم پتانسیل تبدیل‌شدن به یک سند تاریخی را داشته است، اما انگاری عامدن به سمت یک اکشن هالیوودی خوش‌ساخت سوق داده شده تا کمتر سیاسی به نظر برسد و بیشتر همان ساختار استاندارد ژانر را با خود همراه داشته باشد و ریچی که همواره به داستان‌های چندلایه و روایت‌های لابیرنتی‌اش مشهور است، این بار کاملن مقهور ژانر شده و دست از سبک شخصی‌اش برداشته که این بی شک برای فیلمسازی چون او قدمی به جلو محسوب نمی‌شود.
هر چند همچنان تبحرش در دکوپاژ و هدایت تیم بازیگری که جزو شاخصه‌های کارنامه اوست مشهود است.
یادمان بیاید که او چگونه با کوبندگی روایت و تبحرش در کارگردانی در “خشم مردانه” ۲۰۲۱ نفس‌ها را در سینه حبس می‌کرد و فرصت پلک‌زدن به مخاطب را نمی‌داد و در هر سکانس فیلم قدرت آفرینندگی خود را به رخ می‌کشید.
آن تجربه‌های حیرت‌انگیز در فیلم‌هایی ابتدایی‌اش که دیگر جای خود دارد، به‌خصوص در “revolver ، “قاپ‌زنی” و “قفل و کلید و دو بشکه دود” که مخاطب به‌هیچ‌وجه نمی‌توانست پیش‌بینی از روند آتی روایت داشته باشد و مسحور کارگردانی متهورانه و بی‌پروای او می‌شد.
***
“پیمان” تمرکزش بر روابط انسانی است. رفاقتی که فراسوی مرزها شکل می‌گیرد و عمیق می‌شود.
اثر با این توضیح که بیش از پنجاه‌هزار مترجم افغان برای ارتش آمریکا مشغول به کار بودند و قرار بر این بود تا به آنها و خانواده‌هایشان تابعیت ایالات متحده اعطا گردد آغاز می‌شود و توضیح می‌دهد که بدعهدی دولت آمریکا در برآوردن تعهداتش باعث گشته که صدها نفر از آنها پس از تسلط مجدد طالبان در پی خروج غیرمسئولانه ارتش آمریکا در سال ۲۰۲۱ کشته شده و جان هزاران نفر دیگر هم در خطر است.
“پیمان” فیلمی چندبخشی است و مثل یک سمفونی فرازوفرود خود را دارد.
در ابتدا آشنایی ما با سرهنگ جان کینیلی با بازی “جیک جیلنهال” و احمد یا بازی کاریزماتیک “دار سلیم” صورت می‌گیرد.- هنرپیشه اصلیتن عراقی با تابعیت دانمارکی که او را از “سابرمارینو”/توماس وینتربرگ و قسمت‌های ابتدایی سریال “بازی تاج و تخت” در خاطر داریم-
“ریچی” مثل همیشه تیم بازیگری خوبی را جلوی دوربین فرستاده و بازی‌ها کم‌نقص و قابل‌پذیرش است.
زوج “جیلنهال”/”سلیم” موفق شده تا شیمی خوبی را به وجود آورد و دوئت های بین آنها بسیار قابل قبول از آب درآمده و به نقطه قوت اثر بدل گشته است. هر چند بقیه کاراکترها شخصیت‌پردازی تیپیک دارند و بیشتر نقش‌پوششی برای دو بازیگر اصلی را ایفا می‌کنند تا اینکه حضوری تأثیرگذار در اثر داشته باشند.
“ریچی” نشان می‌دهد که بر عکس بسیاری از فیلم‌های هالیوودی که در فضاسازی خاورمیانه راه خطا می‌روند و از واقعیت فرسنگ‌ها فاصله دارند به شناخت درستی از جغرافیای اثر دست‌یافته و اتمسفری که برای مخاطب، به‌خصوص مخاطب آمریکایی می‌سازد تا حد زیادی به واقعیت نزدیک است.
استفاده درست او از تونالیته رنگی سرد و لانگ شات‌هایی که به‌خوبی مخاطب ناآشنا را با طبیعت بکر و زیبا اما خشن افغانستان آشنا می‌کند و همچنین آدم‌های خاکستری و سایه‌هایی که به جغرافی پرتنش و اضطراب نماها می‌افزایند. فضاسازی‌های معمولی که با انتخاب درست لوکیشن‌های مشابه بسیار به واقعیت نزدیک شده‌اند.
درعین‌حال نباید از فیلم‌برداری چشم‌نواز ” اد وایلد” که یکی از شاخصه‌های اصلی “پیمان” است گذشت.
در کنار فیلم‌برداری داینامیک و با تمرکز بر جزئیات باند صوتی فیلم هم یکی دیگر از نقاط قوت “پیمان” است، چه در صحنه‌های اکشن و چه در پرداخت روابط انسانی نقش مؤثری ایفا کرده است.
موسیقی درخشان “کریستوفر بنس تد” چنان در جان و روح مخاطب نفوذ می‌کند که بی شک پس از پایان اثر نیز با مخاطب همراه خواهد بود. “بنس تد” سال‌ها تجربه در طراحی و میکس صدای فیلم دارد و یک اسکار هم به همراه تیم باند صوتی فیلم “جاذبه” /آلفونسو کوارون ربوده است. نوازنده قهار “چلو” (ویلن‌سل) است و اکنون پس از سال‌ها تجربه در زمینه موسیقی و صدا پا به عرصه آهنگ‌سازی گذارده و موسیقی چند فیلم آخر “ریچی” را نیز ساخته است و می‌توان با قطعیت نظر داد که در حال تبدیل‌شدن به یکی از آهنگ‌سازان برجسته معاصر است.
استفاده به‌جای او از ویلن‌سل با تم شرقی در بخش اول سکانس‌های درگیری با طالبان و خشونت بی‌حدوحصر جاری در صحنه و کشته‌شدن یاران جان کینلی به اثر جنبه ایی مرثیه گون بخشیده و به‌نوعی سوگواری بدل گشته که ما را آماده بخش دوم می‌کند.
رابطه ایی که با فرار کینلی و احمد از دست طالبان شکل می‌گیرد و به‌تدریج عمیق‌تر می‌شود. دیگر از تفاوت فرهنگ‌ها و جغرافی خبری نیست و تلاش گای ریچی هر چند ژانر وار در پی این است که به‌سادگی هرچه‌تمام‌تر یک قصه انسانی را روایت کند .
در بخش سوم که سرهنگ کینلی با کمین طالبان مواجه می‌شود و برای لختی اسیر می‌گردد با تغییر ریتمی جذاب مواجه می‌شویم که کلاس درس کارگردانی به سبک ریچی است.
به‌واسطه ضربه ایی که یکی از طالب‌ها با قنداق تفنگ به سر کینلی می‌زند او به حالت نیمه کما می‌رود، زاویه دیدش معوجج می‌شود و تصاویر به حالت فلو در می‌آیند، صدا از پس‌زمینه حذف می‌گردد و موسیقی با نوایی کودکانه به گوش می‌رسد که پارادوکس خشونت صحنه است و به‌خوبی در این تغییر ریتم نقش بازی می‌کند.
البته چون اثر از الگوهای مشخص ژانر پیروی می‌کند پیش‌بینی ادامه کار چندان سخت نیست؛ اما شیوه پرداخت بصری ریچی باعث می‌شود که مخاطب محو دنبال‌کردن داستان شده و این الگو را لختی هم که شده فراموش کند. در همین تداوم موسیقی است که ناگاه احمد در نقش منجی ظاهر شده و کینلی را از بند طالب‌ها می‌رهاند و فیلم وارد سومین بخش خود می‌شود، یکی دیگر از الگوهای رایج سینما، سفر جاده ایی به‌قصد رستگاری آغاز می‌گردد.
این بخش از اثر که در حقیقت با همه ناهشیاری کینلی کلید عمیق‌شدن رابطه انسانی و رفاقتی ناب است، بسیار یادآور سفر جاده ایی “ویلیام بلیک زخم‌خورده و نجات‌دهنده‌اش در “مرد مرده” ، “جیم جارموش” است، هر چند روایت‌ها و مقاصد متفاوت است؛ اما شیوه حرکتی یکی است. دست ریچی در این بخش روایت بازتر می‌شود تا قدرت بصری خود را بیشتر به تصویر کشد.
نماهای پهبادی و دنبال‌کردن این دو تن از آسمان شباهت زیادی به چشم خدا پیدا می‌کند. به‌خصوص که این بخش از روایت به‌شدت به سفری کشف و شهودی بدل شده و احمد با ردایی که به تن کرده است و صورت نتراشیده‌اش، برق چشمانش و غذا و آبی که به دهان کینلی می‌گذارد شباهت بسیاری به مسیح پیدا می‌کند. منجی که حاضر است خود را برای نجات آدمی فدا کند.
سکانسی هست که به این ظن دامن می‌زند. جایی که احمد از فرط خستگی قادر به حرکت‌دادن گاری نیست، در کنجی می‌نشیند و رو به افقی باز شروع به گریستن می‌کند و انگاری که ندایی از غیب می‌آید بر می‌خیزد و پس از آن باقدرت بیشتری مسیر را ادامه می‌دهد. مخاطب به‌واسطه این تداوم است که می‌تواند خود را در این سفر همراه این دو ببیند و بر وجوه انسانی روایت بیشتر تمرکز کند. روایتی که مرزها را از میان برداشته است.

باید به این نکته نیز اشاره کرد که تجربه نظامی طولانی “دار سلیم” در ارتش سلطنتی دانمارک بسیار به استایل او و حرکاتش در نقش یک “رنجر” و شاید هم “اونجر” کمک کرده و در باورپذیری بازی او تأثیر شایانی داشته است و به همین دلیل است که این تسلط را از او در نقش این سرباز – مترجم – ناجی شاهدیم.
در بخش چهارم و پس از رهایی کینلی و بازگشت او به خانه حال شاهد بازی سولو درخشانی از “جیک جیلنهال” هستیم و اندکی از سبک بصری مخصوص ” ریچی” نیز پدیدار می‌شود، به‌خصوص در مرور خاطرات آن سفر جاده ایی غریب و دود تریاک که این مالیخولیایی شدن و در بهت و گیجی گذراندن از نگاه کینلی را به‌خوبی به تصویر می‌کشد.
اما آنچه به یکی از نقطه‌ضعف‌های عمده اثر تبدیل می‌شود نقشهای مکمل است که به‌شدت تیپیک‌اند و فاقد هر گونه شخصیت‌پردازی به‌خصوص همسران هر دو شخصیت که تنها شمایلی از ملیت‌های خویش‌اند .”کارولین کینلی” با بازی ” امیلی بیشام” که زنی قوی و مستقل است و گاراژ خانوادگی را در نبود همسر اداره می‌کند و مادر دو فرزند اوست. به‌غیراز این بیوگرافی سطحی و دیالوگ‌های تلگرافی نه‌چندان پر اهمیت عملن کارولین وزنی در اثر ندارد.

همسر احمد هم به همین شکل تنها حضوری نمایشی دارد و فاقد شخصیت‌پردازی است. یک زن تیپیک شرقی همواره نگران و ترسیده با فرزند نوزادش در جستجوی رهایی است که این به کلیشه‌های ذهنی مخاطبان غربی بسیار نزدیک است. بقیه آدم‌های داستان هم تنها مفصل‌های پیشبرد داستان‌اند نه چیزی بیشتر از آن. حتی برادر احمد هم تصویر درستی ندارد. افغانی‌ها همان کلیشه‌های رایج همیشگی‌اند. بین خوب و بد مطلق و فیلمساز این جا نیز عامدن از کلیشه‌ها پیروی می‌کند.
بخش پایانی از الگوی کلاسیک ادای دین، وجدان ناراحت، جدال با بوروکراسی سیستماتیک و تلاش برای اثبات رفاقت پیروی می‌کند.
البته باید اذعان کرد اهمیت بیش از حدی که طالبان به آنها می‌دهد و آن‌همه هزینه و نیرو که در پی آنها گسیل می‌دارد نیز بیشتر پیرو جنبه‌های نمایشی هالیوودی برای یک جمع‌بندی قهرمانانه است تا آنچه به واقعیت نزدیک باشد.
دوری اثر از عمیق‌شدن در حیطه یک نقد گزنده و کوبنده موجب عقیم شدن سندیت تاریخی آن می‌شود و نمی‌تواند آن‌گونه که باید حق مطلب را نسبت به اجحاف تاریخی که ارتش آمریکا نه فقط به مترجمان بلکه به کلیت افغانستان در ترک غیرمسئولانه و زیر پا گذاشتن پیمان روا داشته و موجبات قدرت‌گرفتن دوباره این نیروی اهریمنی گشته را ادا کند.
نبرد نهایی و نقطه رستگاری روی آن سد معروف – که لوکیشن اصلی‌اش در اسپانیاست و محلی آرام برای دوچرخه‌سواران و گردشگرها تا جایی برای خون و گلوله! – تا مرز مرگ و آمدن ناگهانی نیروهای نجات‌بخش که لحظات اکشن پرهیجانی را رقم می‌زند به‌خصوص در به‌رخ‌کشیدن قدرت نظامی ارتش آمریکا در کنار تصویر پاسپورت آمریکایی در دستان احمد پس از فرار از مهلکه یادآور آثار قهرمان محور آمریکایی دهه هشتاد و اویل دهه نود مثل “دلتا فورس” و رشته فیلم‌های “چاک نوریس ” است که بیش از حد نمایشی و سفارشی از آب درآمده است.
در مجموع فیلم بخش مهمی از پتانسیل خود را فدای محافظه‌کاری “ریچی” و همکاران فیلمنامه‌نویسش “ایوان آتکینسون” و “مارن دیویس” می‌کند، اما همچنان ارزش یک‌بار مواجه را به دلیل تصاویر ناب، موسیقی درخشان و یک زوج بازیگری دلچسب دارد و “گای ریچی” را همچنان فیلمسازی نگاه می‌دارد که می‌توان به درخشش‌های دیگرش در ادامه دهه پنجاه عمرش دل بست.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
امیرحسین بابایی
امیرحسین بابایی
دانش آموخته کارگردانی سینما از کانون سینماگران جوان در سال 1384 و عکاسی از مجتمع فنی تهران فعالیت مطبوعاتی خود را با دو هفته نامه سینما پشت صحنه آغاز کرد و پس از آن در نشریاتی همچون نقد سینما، جهان سینما، تهران امروز، فرهیختگان، اعتماد و دبیری سرویس سینمای جهان فیلم و سینما ادامه داد. پس از قطع همکاری با نشریات مکتوب تا سال‌ها با سایتهایی همچون همه چیز درباره فیلمنامه، فیلم نوشت و... همکاری کرد. در سال 1390 سینماتک "خط سوم" را در بوستان قیطریه با رویکرد مواجه مستقیم با مخاطب و تربیت سلیقه سینمایی واقع در شمال تهران تاسیس کرد که تا پایان کارش در سال 1399 نزدیک به سیصد نشست نقد و بررسی فیلم در سمت مجری و منتقد فیلم برگزار کرد. دو جشن سینمایی و چهار شب فیلم سینمای ملل نیز از دستاوردهای خط سوم بود. سابقه تدریس تاریخ سینما، نویسندگی خلاق و فیلمسازی خلاق در چند موسسه سینمایی و برگزاری کارگاه‌های نقد فیلم در دانشگاه‌های تهران نیز در کارنامه او به چشم می‌خورد. او همچنین سابقه همکاری در ساخت چند فیلم کوتاه و مستند، بازنویسی فیلم‌نامه‌های متعدد و مشاوره فیلمنامه را در کارنامه خود دارد.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights