قسمت نخست مکانی آرام بیشتر از آن که ترسناک آخرالزمانی باشد، شبیه یک نسخهی فسرده و بیمناک از درخت زندگی ترنس ملیک بود که در حومهی جهان پساآخرالزمانی میگذشت. بیننده رفتهرفته با تماشای زندگی روزمره خانواده و رویکرد جدیدشان درخصوص شرایط زیستی و بقا اخت میگیرد. فیلم بیشتر از آنکه در ژانر فیلمهای ترسناک قرار بگیرد ملودرامی درباره بحران یک خانواده بود که اینجا به خاطر عامل ناهنجاری داستان و وجود هیولاهای غولپیکر خواهینخواهی جزو ترسناکهای موفق نیمهپایانی دهه ۲۰۱۰ بود. درمجموع قسمت نخست اثری سرگرمکننده تلقی میشد که تا پایان تماشاگر را به صندلی میخکوب میکرد. فیلمی که از لحاظ تم و رویکرد قصه میتواند نقطهمقابل چیزی مانند درخشش کوبریک باشد، تلاش یک خانواده برای نجات یکدیگر. از نگاه محتوایی میتواند یک فیلم ب باشد، قصهای کم و بیش تک لوکیشنی با چند بازیگر محدود در زمانی مختصر، اما به لحاظ فرم و پرداخت، بودجهی آن بیشتر شده و البته فروش فوقالعادهاش جواب داده است. بهطور کلی مکانی آرام از آنجا که «تمام خواستههای تماشاگر را برآورده میکند» نمونهی بارز فیلم تماشاگر پسند است.
قسمت دوم که به تازگی عرضه شده، فاقد گیرایی قسمت نخست است. گرچه از همان بنپارههای اولیه بهره میبرد: خانواده در برابر هنجار بیرونی، فداکردن خود برای دیگری و مرد دلیری که درآخر برای نجات جان بچهها از جان خودش مایه میگذارد. چیزی که فیلم را در جایگاه پایینتری قرار میدهد تنها این نیست. بلکه در توقع تماشاگر و انتظاری که از یک دنباله دارد است. در نگاه نخست خط روایی سردرگم به نظر میآید. اول با یک پیشدرآمد یعنی آنچه پیش از ماجرای اصلی به وقوع پیوسته روبرو میشویم. سپس خیلی زود به ادامهی جایی که فیلم اول تمام شد بازمیگردیم. اما مراد از این پیشدرآمد دقیقا چه بوده است؟ منشا هیولای قصه و اینکه از کجا میآیند؟ به جز یکی دو نشانه که باید به خردهپیرنگ دادههای روایی انسجام بخشد اما درواقع باعث مخدوششدن آن میشود (شئی که از فضا آمده یا بمب…) چیزی به ما نمیگوید. درواقع پیشدرآمد اولیه هیچ خاستگاهی که یک پیشدرآمد بخواهد داشته باشد ندارد. بلکه تنها به کارکردی که در ادامه قرار است در جایی از داستان خرج شود کار میکند. و تنها عامل اصلی اینکه چرا ما این را میبینیم معرفی شخصیت امت«کالین مورفی» است. هیچچیز بدتر از فیلمی نیست که بخواهد به جای آنکه تیزهوش باشد زرنگ بازی درآورد.
قسمت دوم مکانی آرام بیشتر از آنکه فیلمی بلند تصور شود به یک قسمت ویژهی تلویزیونی میماند. عناصر داستانی ماجرا برای نمایش یک فیلم یا یک دنبالهی فیلمی موفق کم است. فیلم سعی میکند تمام بار درام خود را از تتمهی فیلم قبلی بیرون بکشد و در آن شکست میخورد. فیلم اول با محدودیتی که برای خود ایجاد میکند، خط روایی که در یک مکان اتفاق میافتد موجب میشود تا فیلمساز و کارگردان در محدودیتی که برای خود ایجاد کردهاند دقت بیشتری خرج جزئیات کنند و خود این بدل به یکی از نکات درخور توجه و دلایلی که فیلم موفق بوده میشود. اما در فیلم بعدی تجربهی موفقیت و فروش بالا موجب شده تا کارگردان حریص شود، فیلمنامه را خودش بنویسد و به جای آنکه از همان فرمول عملی استفاده کند- استفاده و توجه به جزئیات، بوم نقاشی خود را بزرگتر درنظر بگیرد و پیرنگی که در یک محدودهی مشخص حلول پیدا کرده را در سه لوکیشن مجزا بصورت قطعهقطعه بصرف برساند. این کار گرچه در تئوری بازدهی خوبی دارد اما دو واکنش منفی را به صورت همزمان در پی دارد.
با استفاده از تدوین موازی بین مادر، پسر و دختر و ساخت پیرنگهایی که برای هرکدام از آنها مستقل محسوب میشود حس دراماتیکی که اینها را به یک جمع اصلی یعنی همان خانواده میرساند کاسته میشود، پس بدیهی است که تماشاگر از حجم زیاد تغییر پیرنگ خسته شود و دلبستگی کمتری به شخصیتها دهد. واکنش دوم مخربتر است. در پایان با تماشای همزمان دو داستان که هردو در نقطهی اوج خود میگذرد، با دوچندان کردن حس تعلیق از بار تعیلقی که قرار است به تماشاگر برسد زدوده میشود. درواقع قسمت دوم مکانی آرام هرچه جلوتر میرود بیشتر از آنکه فیلمی ترسناک باشد به یک اکشن تریلر خام بدل میشود.
وقتی قسمت اول را تماشا میکنیم میزان حس کارگردان و مولف را به شخصیتهای خود و اهمیتی که به آنها میدهند را روی تصویر مشاهده میکنیم. بخش مهمی که در قسمت جدید جای خالی آن حس میشود. به جای آنکه به شخصیتها بپردازد، دغدغهمند به دنبال خلق اکشن و شوکدادن به تماشاگر است. اما اینکار همان سکانسهای اکشن را کماهمیت تر کرده است. با معرفی شخصیتها به صورت گذرا و سریع از شدت بار دراماتیک فیلم کاسته میشود. فیلم میتواند نمونهی خوبی باشد برای اینکه اگر بخواهیم با استراتژی بازیهای کامپیوتری و تنها تکیه به چنین میزانسنی فیلم بسازیم نتیجه چه خواهد شد. رفتن از یک مرحله به مرحلهی دیگر و انتظار برای رویارویی با غول آن مرحله و سپس ادامهدادن به مرحلهی بعدی. درآخر میتوان با قاطعیت گفت که «مشکل» فیلم بیش از هرچیزی فیلمنامهی آن است. از آنجا که بیش از حد توخالی و پوک است. فیلم بیشتر شبیه به آنونس فیلمی میماند که به ما نوید قسمتهای بعدی را میدهد.