تعقیب تنها شاهد قتل / یادداشتی بر فیلم ردی بجا نگذار (۲۰۲۱)

ژگوش شِمِک، هنوز بیست سالش را تمام نکرده بود. او تازه از دبیرستان فارغ‌التحصیل شده بود. شاید تحت‌تأثیر مادر شاعرش، باربارا سادوسکی بود که او هم خود را شاعر معرفی می‌کرد. اما اگرچه برای یک نوجوان نوزده بیست‌ساله زود است که نسبت خود را با جامعه و تاریخ و سیاست به درستی پیدا کند، داستان زندگی ژگوش در همین سن پایان پیدا کرد تا یکی از تلخ‌ترین تراژدی‌های حیات سیاسی انسان رقم بخورد. این تراژدی بلافاصله بازشناخته شد و جامعه‌ی لهستان را تکان داد و دردسر بزرگی برای حکومت کمونیستی این کشور درست کرد. 

 

ژگوش شمک، شاعر، پسر باربارا سادوسکی، شاعر و فعال سیاسی و منتقد حکومت کمونیستی وقت، در چهاردهم می سال ۱۹۸۳ به دست شبه‌نظامیان موسوم به میلیشیا کشته شد. در واقع او را چنان زدند که به تعبیر سرپرست پزشکان پزشکی قانونی، مثل این می‌ماند که ماشینی از رویش رد شده باشد، آنگاه همان ماشین دوباره به عقب برگشته، و برای بار سوم دوباره از روی او رد شده باشد! هیچ‌چیز در داخل شکم او سالم نمانده بود! روز واقعه، شمک و رفیقش سزاره فیلوزوف، که فراغت از تحصیل را جشن گرفته و حسابی مست کرده بودند، توسط میلیشا در خیابان دستگیر شدند. چون شمک کارت هویتی به همراه نداشت و اعتراض کرد که حکومت نظامی لغو شده، او را در خیابان به باد کتک کردند و هر دو جوان را به مقر پلیس منتقل کردند. آنجا سزاره، شاهد بود که رفیقش را چطور کتک زدند. او همچنین دید که مسئول وقت میلیشا که از فریادهای شمک به ستوه آمده بود داخل اتاق آمد و به همکارانش گفت طوری بزنید که ردی بجا نگذازد! به شکمش بزنید تا فریاد هم نتواند بکشد! 

 

از آنجا که مادر ژگوش، باربارا، شاعری شناخته‌شده در جبهه‌ی سیاسی مخالفان حکومت بود، کسی باور نمی‌کرد که چنین رفتار خشنی کاملاً اتفاقی صورت گرفته باشد. در آوریل همان سال ۱۹۸۳ باربارا به نهادهای امنیتی احضار شده بود. او مشخصاً تهدید شد که ممکن است پسرش در یک تصادف از بین برود یا آسیب ببیند. مأموران امنیتی حداقل چند ماهی ژگوش را زیر نظر داشتند تا بهانه‌ای برای بازداشت و ضرب و شتم او پیدا کنند. 

 

فیلم «ردی بجا نگذار» فیلمی نسبتاً تازه و متعلق به سال ۲۰۲۱ است. این فیلم در هفتاد و هشتمین جشنواره‌ی جهانی فیلم ونیز نامزد دریافت جایزه‌ی شیر طلایی شد. به عنوان فیلمی که برمبنای یک رمان به همین نام ساخته شده است، فیلمی طولانی‌ست و تماشای آن دو ساعت و چهل دقیقه (۱۶۰ دقیقه) زمان می‌برد. قتل فجیع ژگوش شمک تنها جنایت حکومت کمونیستی لهستان علیه منتقدان و مخالفان خودش نبوده است. اما کارگردان جوان فیلم، ژان پاول ماتوشینسکی (متولد ۱۹۸۴) و دستیارانش موفق شدند از این داستان تلخ، درامی زیبا و البته حزن‌انگیز خلق کنند. تعداد قتل‌های برنامه‌ریزی‌شده‌ی حکومتی در کشور ما هم در تمامی چهار دهه‌ی اخیر چشمگیر بوده است. اما هنر می‌تواند به ما یاری کند تا از خطر فراموشی خود را تا حدی در امان نگه داریم. اگر نمی‌توان تمامی ترژادی‌های سیاسی را با جزئیات در خاطر نگه داشت، بعضی نمونه‌های بارز با پتانسیل‌های دراماتیک (نمایشی) را می‌توان پیش چشم تماشاگر آورد و برای نسل‌های آینده، و در واقع برای همیشه حفظ کرد. 

 

فیلم «ردی بجا نگذار» داستانی تلخ را در لهستان کمونیستی روایت می‌کند که از جهات مختلف با حیات سیاسی جامعه‌ی ما وجوه اشتراک داشته است. سرکردگان انقلاب ۱۳۵۷ اگرچه عموماً کمونیست نبوده‌اند، اما در دولتی‌کردن اقتصاد، ضدیت با دولت‌های جوامع باز و توسعه‌یافته‌ی غربی، تکیه کردن بر کشورهای بلوک شرق (سابق) که میراث‌دار سنت‌های استبدادی چندهزار‌ساله‌آند و در دامن زدن به کین‌توزی طبقاتی، وجوه اشتراک جدی با کشورهای کمونیستی داشته و دارد. گفتنی‌ست که در انتهای دهه‌ی هفتاد میلادی، یعنی درست چند سال پیش از زمانی که فیلم به تصویر کشیده است، ادوارد گیه‌رک (Edward Gierek) اصلاحاتی را به منظور بهبود بخشیدن به اوضاع وخیم اقتصادی لهستان اجرا کرده بود. این اصلاحات بدون وام‌گیری‌های کلان از بنیادها و موسسات غربی ممکن نبود. اصلاحات گیه‌رک که از ناحیه‌ی همکارانش به لیبرالیسم متهم می‌شد، اگرچه در کوتاه‌مدت موفق بود و از جمله موجب سربرآوردن کسب و کارهای کوچک شد، اما دولت مستعجل بود و کلیت سیستم سیاسی و اقتصادی لهستان احتیاج به جراحی‌های جدی‌تری داشت. دولت گیه‌رک پس از پنج سال در ۱۹۷۵ سقوط کرد و دولت‌های نظامی بعدی با اجرای فرمان حکومت نظامی سعی کردند مخالفان را سرکوب و چهارچوب کمونیستی حکومت را با اقتدار حفظ کنند. 

 

دو سال قبل از قتل فجیع ژگوش شمک، در دوازدهم دسامبر ۱۹۸۱ شورای حکومتی لسهتان برقراری حکومت نظامی را تصویب کرد. بلافاصله شورایی به نام «شورای نظامی نجات ملی» تأسیس شد که موجب قدرت بیشتر ژنرال‌ها گردید. چون نام مخفف این شورا به معنی «کلاغ» (Crow)  بود مردم لهستان بعدها به آنها نام کلاغ‌های شرور دادند. در ساختار حکومتی لهستان کلماتی مانند «خلقی» یا «مردمی» و همین‌طور اصطلاح «میلیشیا» برای ما ایرانیان تداعیات آشنایی دارد. به ویژه باید در نظر گرفت که مجموعه‌ی شبه‌نظامیان میلیشیا از حیث اینکه نیروهای غیرحرفه‌ای نظامی را به خدمت می‌گرفت تا شهروندان عادی را کنترل کند، قابل مقایسه با نیروهای بسیج و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی‌ست که چنانکه گفته شد تحت‌تأثیر فضای سیاسی نظام دو قطبی آن روز جهان و در واقع تحت‌الشعاع گفتمان مارکسیستی ان روز جهان شکل گرفت و خود و نهادهایش را معرفی کرد. 

 

گره دراماتیک رمان «ردی بجا نگذار» و به تبع آن، فیلم ماتوشینسکی ایجاب می‌کند که کاراکتر اصلی داستان، دوست نزدیک ژگوش شمک، یعنی سزاره فیلوزوف باشد که همراه او در بازداشتگاه میلیشیا حضور داشت و به عنوان تنها شاهد این قتل فجیع شناخته شد. او آن روز کارت هویتی خود را به همراه داشت و چون اساساً هدف میلیشیا نبود، بعد از مدتی آزاد شد. با انتشار خبر قتل پسر باربارا سادوسکی، بعضی دستگاه‌های حکومتی تصور کردند که این یک قتل اشتباهی‌ست که بر اثر تندروی عده‌ای مأمور رخ داده و موضوع آن نه سیاسی، بلکه مربوط به جرائم مدنی‌ست. لاجرم جهت کنترل فضای تبلیغاتی منفی علیه حکومت، خواستار رسیدگی واقعی به آن شدند. این در حالی بود که مسئولان اصلی این جنایت، حاضر نبودند هیچ‌کدام از مأموران خود را – که در واقع فقط دستور را اجرا کرده بودند – قربانی کنند. بر این اساس، تمامی واحدهای امنیتی مأمور شدند تا هر اطلاع مربوط یا نامربوطی را که می‌توانند درباره‌ی سزاره فیلوزوف جمع‌آوری کنند تا در چانه‌زنی با واحدهای دیگر حکومتی و همین‌طور در دادگاه جهت بلااعتبار کردن شهادت سزاره، به کار ببندند. بنابراین فیلم تا حد زیادی متمرکز بر وضعیت تنش‌آمیز و دشوار سزاره فیلوزوف، رفیق مقتول است. 

 

پدرخوانده‌ی سزاره، خود یک کمونیست معتقد و از مأموران سابق میلیشیاست. درست همان‌طور که در ارتباط با جنایت کهریزک در سال ۱۳۸۸ در ایران، دست‌کم یکی از بازداشت‌شدگان کشته‌شده، فرزند یکی از مقامات کشور بود (روح‌الامینی) اینجا هم دستگاه‌های امنیتی متوجه شدند که پدرخوانده‌ی تنها شاهد قتل، به اصطلاح یک «خودی»ست و بنابراین سعی کردند تا این تهدید را به فرصت بدل کنند. موقعیت این پدرخوانده‌ی کمونیست، در برابر فرزندخوانده‌ی خود بسیار دراماتیک و درخور توجه است. او از یک سو به کلیت سیستم اعتقاد دارد و زمانی که سزاره به کمونیسم توهین می‌کند، یونیفورم نظامی خود را از گنجه بیرون می‌آورد و یادآوری می‌کند که من هم یک کمونیستم و سابقاً با افتخار عضو میلیشیا بوده‌ام. از سوی دیگر، او تقریباً شکی ندارد که پسرخوانده‌ی نوجوانش، تنها کسی‌ست که حقیقت را با چشم خود دیده و از روی شور نوجوانی و حق‌طلبی، به هیچ‌وجه حاضر به مصالحه نیست. به همین علت است که تماشای فیلم‌هایی مانند «ردی بجا نگذار» را به لخاظ تحلیل سیاسی آموزنده قلمداد می‌کنم. چرا که در سیستم‌های تمامیت‌خواهی که جامعه‌ی ما هم در حال تجربه‌ی ان است، حکومت خود را تمام‌عیار در برابر بخش‌هایی از جامعه می‌گذارد و این تقابل غالباً به قدری گسترده و تنش‌آمیز می‌شود که در «وسط ایستادن» و میانه گرفتن از دشوارترین کارها به ویژه به لحاظ اخلاقی و انسانی می‌شود. 

 

در جلسه‌ای با حضور امیر گنجوی عزیز و دوستان علاقه‌مند به سینما این فیلم را به تحلیل نشستیم و لینک ویدئوی کامل این نشست در یوتیوب در دسترس است. در این نشست، نویسنده‌ی این یادداشت ساختار سیاسی ایران امروز را با لهستان آن دوران، از حیث شباهت‌هایی که گفتگان سیاسی غالب در هر دو جامعه داشته است، بررسی کرده‌ام. امیدوارم در یادداشت بعدی فیلم امیدبخش «آرژانتین ۱۹۸۵» محصول ۲۰۲۲ سینمای آرژانتین را که درباره‌ی محاکمه‌ی فرماندهان نظامی حکومت دیکتاتوری آرژانتین است معرفی کنم.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
نیما قاسمی
نیما قاسمی
در زمینه‌ی اسطوره‌شناسی و دین‌، پژوهش می‌کند؛ تک‌نگاری او درباره‌ی فرهنگ جهانی آیاهواسکا هنوز نیمه‌کاره است اگرچه بخش‌هایی از آن با نام «نوشابه‌ی خدایان» قبلاً منتشر شده است. از او، تک‌نگاری «طلسم تصویر» که تأملاتی در تأثیرگذاری عاطفی تصاویر است در راه انتشار است و در سالهای اخیر، علاوه بر تدریس «تبارشناسی اخلاق» اثر نیچه، به برگزاری دوره‌ای در تهران برای معرفی و تفسیر کتاب مقدس هم مبادرت کرده است. مطالعه در کتاب مقدس، دریچه‌های بیشتری برای درک و تحلیل محتوایی فیلم‌های سینمایی برای او گشوده و او را به سمت همکاری بیشتر با موسسات سینمایی سوق داده است.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights