ربکا نوشتهٔ دافنه دوموریه جایگاه شناخته شدهای در سینما دارد. از جهتی فیلمیست از هیچکاک و مهمتر از آن اولین فیلم هیچکاک در امریکاست. داستان فیلم البته دستخوش الهامات و تاثیرات فراوانی شده. داستان دختر سادهای که دل به ثروتمندی میدهد که هنوز در افسون مرگ همسر خود بسر میبرد و سرخدمتکاری که از شیطانیترین شخصیتهاست. اما آنچه ربکا را شناخته شده میکند شاید تنها این موارد ذکر شده نباشد، بلکه خیل عظیم الهامات و تاثیراتیاست که فیلمهای دیگر از این فیلم گرفتهاند؛ که شاید بیشترین آن به شخصیت خانم دنورس بازگردد، شخصیتی که حضورش در ربکا او را در نسخههای گوناگونی که در ادامه از او گرفته شد (حتی در کارتونها دیزنی و فیلم پل توماس اندرسون) جاودانه کرد. اما شاید عنصری که داستان را جذاب و سینمایی میکند خود ربکا باشد. در سرتاسر داستان سایهٔ مردهای روی تمامی وجنات روایت اثر میگذارد. چیزی که برای هیچکاک مایهٔ پیش بردن پلات میشود تا تردستیهای ماهرانه خود را نشان دهد و برای بن ویتلی تکیه بیشتر به داستان را با خود به همراه دارد.
بن ویتلی، که کار خود را با فیلمکوتاه و تبلیغات آغاز کرد، خیلی سریع از این راه شهرتی برای خود دست و پا کرد. با ساخت دو فیلم نسخت خود مولفههایش را مشخص کرد. او بیش از هرچیزی بخاطر تلفیق کمدی و ترسناک در آثارش شناخته میشود. از سویی میتوان گفت هم کمدی او و هم ترسی که القا میکند، منحصربفرد است و زیادی انگلیسی است، اما نه به آن معنایی که میشناسیم، که در لوکیشن و گویش بازیگران دیده شود. بلکه خیلی بومیتر و لختتر از هر زیباییشناسی مرسوم. با Kill List به شهرت هنری دست پیدا کرد و با Sightseers و A Field In England نگاه خود به ژانر ترسناک را به دیده نمایش گذاشت. سپس شیفتی انجام داد و اولین اقتباس سینمایی خود را ساخت، اقتباس از رمانی نه چندان آسان و کاملا مشهور. برج نوشتهٔ ج. جی. بالارد. با فیلم برج ویتلی نشان داد که خیلیخوب میتواند از پس اقتباس ادبی با نهایت وفاداری به اصل داستان بربیاید. برج داستانی نبود که به این راحتی بهتوان آن را فیلم کرد اما ویتلی با سربلندی از آن بیرون آمد. نتیجهای که تا اندازههایی درمورد ربکای او صدق میکند.
ربکا ساخته بن ویتلی در وهلهٔ نخست پیش از آن که فیلمی باشد که یادآور فیلم بزرگ دیگریست، تمرکز کارگردان و پیروی موبهموی وی از رمان دوموریه را میرساند. در برابر فیلم هیچکاک که بیشتر از آنکه کپی صفحه به صفحه از داستان باشد، برداشتی سینمایی است. اما ویتلی، شاید از روی هوش شاید هم فرار از افتادن در چاه چالشبرانگیز عرضاندام به هیچکاک، راه دیگری پیش میگیرد. او بدون نظر به نسخههای سینمایی حواس خود را جمع کتاب میکند. از این رو بیننده امروزی با فیلمی کموبیش گستردهتر در فصلهای داستانی روبرو میشود.
برای مثال فصل آغازین فیلم، آشنایی دو شخصیت اصلی حین تعطیلات در دو فیلم بسی تفاوت دارد. در فیلم هیچکاک پیرزن پولداری که دختر داستان ما خدمتکار اوست یادآور طنازی شخصیت های کلیشه ای هیچکاک است. اما در فیلم ویتلی او موجودی شیطانی و حریص است که دائم درحال تحقیر اوست. جدا از این فیلم ویتلی زمانی طولانیتر را برای مقدمه خود صرف میکند، چیزی که در نسخه هیچکاک به یک چهارم میرسد.همین مورد را میتوان در پردازش شخصیت خانم دنورس بهخوبی دید. در نسخهٔ هیچکاک حضور او بیشتر در غیبتش و چیرگی که بر عواطف و خلق و خوی زن دارد است، و در نهایت خلاف آنچه تماشاگر به یاد دارد آنچنان حضوری هم ندارد. اما در فیلم ویتلی این مورد نیز تغییر کرده، دراینجا هرچقدر هم کارگردان تلاش داشته تا فیلم هیچکاک را درنظر نیاورد پررنگ نمودن شخصیت دنورس چارهناپذیر است. در اینجا او نه تنها حضور چشمگیری دارد بلکه بیش از اندازه پررنگ میشود و گویی ما دیگر کاری با ربکا نداریم و همهچیز زیرسر خانم دنورس است. و حتی در شخصیت شوهر نیست دچار تغییراتی شدهایم؛ اولیویه ربکا بیشتر از آنکه بخواهد خشک و بیروح و عاطفه باشد شنگول و عاشق است، اما در اینجا ارمی همر با نمایش مردی عنق و پریشان که دائم درفکر زن مردهٔ خود است و حتی در خواب نیز به سوی او گام برمیدارد، بازی یک لایه و تماما بیرونیای از خود ارائه داده است.
در حقیقت مشکل اصلی فیلم ویتلی نیز همین است؛ با اتکای بیش از حد به داستان و تلاش برای ساخت یک اثر متفاوت، کارگردان خودش درمیانه راه رمان دوموریه ذهنیت و غریزههای خویش را فراموش میکند و یا در درجه چندم اهمیت میگذارد. شاید کشدار کردن قصهٔ فیلم نیز یکی از دلایل شکست ربکا در گیشه و نزد منتقدین باشد، شاید بازی نقش مرد. اما انتخاب لیلی جیمز بهعنوان شخصیت دخترک معصوم و سادهدل و کریستین اسکات توماس در نقش خانم دنورس پلید گزینههای درستی هستند و نقش را به خوبی درک کرده اند. لیلی جیمز نسبت به جون فونیتن شاید کمتر معصوم تر و اندکی بیشتر دغدغهمند باشد (آن هم شاید به روحیه زمانه حالا و نقشهایی که فیلمنامهنویسان برای زنان مینویسند برگردد) اما تفاوت شخصیتی که او از خانم دووینتر نشان میدهد با فونتین در این باشد که فونتین در نسخه هیچکاک نماد عشق خالص است، حتی عشق بدون شهوت و هرگونه احساس دیگری که با آن دم خورد. درواقع داستان ربکا هم به نوعی همین است، ستیز میان عشق معنوی دختری پاک و شهوترانی ازهم گسیختهٔ زنی سلطهگر.
این مطلب به کوشش تیم تحریریه مجله تخصصی فینیکس تهیه و تدوین شده است.