«جا ماندگان»، یک فیلم کریسمسی گرم و جذاب

«جا ماندگان» ساخته الکساندر پین، یک فیلم کریسمسی گرم، شیرین و دوست داشتنی است. فیلمی انسانی و زیبا که متفاوت با فیلم‌های مبتذل و بی ارزش کریسمسی است که هر سال در هالیوود تولید می شود. هرچند معتقدم که هالیوود هنوز نتوانسته فیلمی به زیبایی «چه زندگی فوق العاده ای» فرانک کاپرا درباره کریسمس بسازد. «جا ماندگان»، اگرچه در سطح و اندازه فیلم کاپرا نیست اما به خاطر شخصیت پردازی درست و تم‌های انسانی اش فیلم تاثیرگذاری است. روایتی خطی و ساده درباره مقطع کوتاهی از زندگی معلم تاریخی به نام پل هانم است که در مدرسه شبانه روزی بارتون، نزدیک بوستون، درس می‌دهد و رابطه پر تنشی با شاگردانش دارد. او آدمی جدی، سخت‌گیر، تلخ و عبوس است که همه همکاران و دانش آموزان مدرسه از او نفرت دارند. او در ایام کریسمس که مدرسه تعطیل است مجبور می شود در مدرسه بماند تا از دانش‌آموزانی که والدین آنها نمی‌توانند آن‌ها را برای تعطیلات کریسمس و سال نو به خانه ببرند (جا ماندگان) مراقبت کند. «جا ماندگان» لحظه‌های کمیک جالبی دارد که بیشتر مدیون نوع بازی و ژست‌های کمیک پل جیاماتی است اما برخلاف آنچه گفته می‌شود فیلم کمدی محسوب نمی شود.

فیلم با تنش بین بچه‌های مدرسه و پل شروع می‌شود که نمره‌های درسی پایینی به آنها می‌دهد. بچه‌ها از او به خاطر سخت گیر و عنق بودنش و به خاطر اینکه همیشه بوی بد ماهی می‌دهد متنفرند و او را برای چشمان لوچ و تنبل ‌اش مسخره می‌کنند. حالا بعضی از آنها باید تعطیلات کریسمس را با او در مدرسه بمانند و این حکم مجازات و بئدن در زندان را برای آنها دارد. بچه‌ها که از روی اجبار در مدرسه مانده اند زیر بار دیسیپلین سخت و نظامی پل نمی روند. اما جز دانش آموزی به نام انگس که چاره ای جز ماندن در آنجا ندارد، بقیه بچه ها که خوش شانس‌اند به کمک پدر یکی از بچه‌ها خیلی زود از آنجا می‌روند و از شر این معلم عنق خلاص می‌شوند. انگس، خانواده فروپاشیده ای دارد. پدرش در بیمارستان روانی است و مادرش می خواهد با مرد دیگری ازدواج کند و لذا انگس مزاحم آنها است و بهتر است ایام کریسمس را در مدرسه شبانه روزی بماند. فیلم‌های پین معمولا روایت زندگی خانواده‌های فروپاشیده یا در آستانه فروپاشی است. پل و انگس در مدرسه تنها نمی‌مانند بلکه مری، آشپز سیاه پوست مدرسه نیز با آنهاست. او سوگوار فرزند جوانش است که در جنگ ویتنام کشته شده. جوان باهوشی که به خاطر شغل مادرش(آشپزی مدرسه) در همین مدرسه درس خوانده و پس از فارغ‌التحصیل شدن فوراً به عنوان سرباز به ویتنام اعزام شده است. سه کاراکتر پل، انگس و مری یک وجه مشترک دارند. هر سه چیزهایی در گذشته از دست داده‌اند. هر سه خلاءهای عمیقی در زندگیشان احساس می‌کنند و این  آنها را به هم پیوند می‌دهد.آنها هر کدام تلاش می‌کنند به جای اینکه برای تغییر وضعیت خود تلاش کنند زندگی دیگری را تغییر دهند. پل در مدرسه ای درس می دهد که مخصوص فرزندان آدم های پولدار است و او که خود در زندگی محرومیت کشیده و از ۱۵ سالگی تنهایی و بدون حمایت پدر و مادر بزرگ شده در ناخودآگاهش به آنها حسادت می‌کند و بخشی از رفتار آزاردهنده اش با آنها نیز به همین خاطر است. او به ثروتمندان بدبین است و می گوید که پولدارها براشون بچه های فقیر اهمیتی ندارند: “آنها گوشت دم توپ هستند. صداقت یک شعار است. اعتماد فقط اسم یک بانک است.” او آدم تنها و مردم‌گریزی است. هرگز ازدواج نکرده و از ارتباط با زن‌ها می‌پرهیزد. مری تنها زنی است که پل با او احساس راحتی می کند و حرف های دلش را با او می زند. او حتی این قدر شانس ندارد که زنی عاشق اش باشد. او خیال می کند خانم کرین همکار مدرسه اش که به او محبت می کند عاشق اش است اما در مهمانی کریسمس در خانه خانم کرین می فهمد که او پارتنر خودش را دارد و دنبال رابطه رمانتیک با او نیست.

جا ماندگان

برای پل دنیا جای تلخ و پیچیده‌ای است و به انگس می گوید که این وجه مشترک بین آنهاست. او به خانم کرین می‌گوید که به این دلیل به بچه‌ها درس می دهد چون می خواست در آنها تغییر ایجاد کند: “فکر می کردم که می‌توانم آنها را برای جهان آماده کنم حتی اندکی…اما جهان دیگر معنایی ندارد.” با این حال آشنایی و ارتباط نزدیک او با انگس باعث می شود که او بفهمد برخلاف تصورش همه بچه‌های مدرسه الزاما بچه های خوشبختی نیستند. در واقع این مری است که به پل توصیه می‌کند که این بچه پولدارهای مرفه مدرسه بارتون را بر اساس ظاهرشان قضاوت نکند، زیرا او نمی داند که آنها در زندگی چه مشکلات و دردهایی دارند.

نیمه اول فیلم که در محیط مدرسه می گذرد خیلی کند و حوصله سر بر است. آدم فکر می‌کند که دوباره قرار است فیلمی از نوع «ویپلش»(شلاق) دیمین شزل و رابطه استاد بداخلاق واخمو و شاگرد زرنگ قربانی را ببینیم. اما الکساندر پین، با چرخشی که در فیلمنامه ایجاد می کند فضای فیلم را تغییر می‌دهد و ما را از تماشای یک فیلم خسته کننده نجات می دهد. شیطنت انگس و در رفتن استخوان کتف اش باعث می شود که فیلم مسیر دیگری پیدا کند و ما شاهد رابطه جدیدی بین معلم و شاگرد باشیم. حالا دیگر آقا معلم نقطه ضعف پیش شاگردش دارد چون به خوبی از او مراقبت نکرده و ممکن است به این خاطر از مدرسه اخراج شود و لذا مجبور است با او کنار بیاید و به ساز او برقصد هرچند پل اجازه نمی دهد که انگس پا را از گلیم خود فراتر گذاشته و با او احساس راحتی کند اما به تدریج یخ‌اش آب شده و رابطه بین آنها صمیمی تر می شود تا حدی که با هم به میخانه و مهمانی کریسمس می روند و پس از آن نیز با اصرار انگس راهی بوستون شده و باقی روزهای کریسمس و سال نو را در آنجا باهم می‌گذرانند. سفری که باعث می‌شود آنها شناخت بیشتری از هم پیدا کنند. پل با اکراه به این سفر تن داده و آن را در قالب سفری میدانی و تحقیقاتی برای خود توجیه می کند اما در نهایت به خاطر آن از کار برکنار می شود چرا که در حق انگس فداکاری کرده و مسئولیت سفر و دیدار او با پدرش در تیمارستان را به عهده می گیرد و با این کار در واقع دین اش را به انگس ادا می کند.

در حالی که تمرکز اصلی فیلمنامه روی رابطه بین پل و انگس است، الکساندر پین، اعتدال را درباره شخصیت‌های فیلمش رعایت می کند و فضا و فرصت کافی به هر کدام از این سه شخصیت می دهد تا خود را به نمایش بگذارند. تماشاگر به تدریج با مری و پل خو می‌گیرد و با آنها احساس همدردی می کند. با حرکت فیلم به جلو، ابعاد انسانی این آدم ها ذره ذره برجسته تر شده و سمپاتی ما به آنها بیشتر می شود. لحظات عاطفی و ملانکولیک تاثیرگذاری در فیلم شکل می گیرد از جمله سکانس مهمانی کریسمس که پل می فهمد که خانم کرین عاشق او نیست و یا صحنه ای که مری با گذاشتن صفحه جاز مورد علاقه پسر از دست رفته اش در گرامافون، به شدت احساس تنهایی و اندوه می کند و پس از مصرف الکل زیاد دچار یک فروپاشی دلخراش می شود. همینطور صحنه تلخ ملاقات انگس با پدرش در بیمارستان روانی، پدری که دچار فراموشی، پارانویا و اسکیزوفرنی است و فرزندش را به سختی به یاد می آورد و خیال می کند پرستارها در غذایش سم می ریزند.

جا ماندگان

الکساندر پین، سعی کرده فضای دهه هفتاد آمریکا را به شکل واقع گرایانه ای در فیلم بسازد. رفتن پل و انگس به سینما و تماشای فیلم «بزرگمرد کوچک» آرتور پن با بازی داستین هافمن روی پرده بزرگ سینمایی در بوستون، تنها یک ارجاع سینه فیلی است و حال و هوای آن دوره و دهه هفتاد زندگی آمریکایی را ترسیم می کند. پین برای این کار حتی از شیوه تدوین فیلم های دهه هفتاد مثل استفاده از زوم و ترنزیشن‌هایی مثل دیزالو، فید و وایپ به جای کات استفاده کرده است. همینطور طراحی صحنه و لباس شخصیت ها که فضای آن دوره را تداعی می‌کند. موسیقی و ترانه‌های دهه هفتادی فیلم از خواننده هایی چون اندی ویلیامز و کت استیونز نیز نوستالژیک و یادآور آن دوره و فیلم‌های مستقلی چون «کابوی نیمه شب» است. اما اینها برای خلق حس و حال زمانه کافی نیست. فیلم پین برای این کار چیزهایی کم دارد و کاملا قانع کننده نیست. فیلم در پس زمینه جنگ ویتنام می گذرد و نشان می‌دهد که جنگ، جانِ فرزند جوان یک آشپز فقیر را گرفته و چه تاثیر ویرانگری بر روح و روان او گذاشته. ضمن اینکه فردای تیره ای برای همه بچه‌هایی که در آن مدرسه دارند درس می خوانند ترسیم می کند.اما هیچ نشانه ای از اعتراض عمومی به جنگ ویتنام در فیلم نیست آن هم در دهه هفتاد که اوج این اعتراضات در آمریکاست. به علاوه بوستون و ماساچوست در دهه هفتاد جزو مناطقی بودند که نژادپرستی و توهین به سیاهان در آنجا بسیار رایج بود اما فیلم هیچ اشاره ای به این موضوع نمی کند و مری راحت همراه با انگس و پل سفر می کند و با آنها به رستوران‌های شیک می رود. درواقع از آن نگاه انتقادی طنزآمیز پین به جامعه آمریکا در این فیلم خبری نیست و به جای آن تمام تلاش پین صرف خلق درامی با رگه‌های انسانی و عاطفی قوی و به شدت تاثیرگذار شده و بازی‌های درخشان بازیگران فیلم به ویژه پل جیاماتی به خلق این فضای عاطفی عمیق کمک زیادی کرده است. .

الکساندر پین، داستان گویی قهار و استاد ساختن درام‌های خانوادگی و خلق رابطه‌های پدر فرزندی است و نمونه‌های درخشان آن را در فیلم‌های «نبراسکا» و «نوادگان» دیدیم. او بار دیگر تسلط اش را بر کارگردانی و گرفتن بازی‌های  پر احساس قوی از بازیگران و خلق لحظه‌های عاطفی و ملانکولیک عمیق در این فیلم به نمایش گذاشته است. پل جیاماتی که قبلا در «جاده‌های فرعی» الکساندر پین درخشیده بود، اینجا سنگ تمام می گذارد و در نقش این معلم جدی و عبوس و تنها عالی ظاهر می‌شود و به حق سزاوار جایزه اسکار امسال است. دنیای داستان‌های الکساندر پین، دنیای مردان است و زنان در آن اغلب نقشی فرعی و حاشیه‌ای دارند اما در این فیلم او با افزودن شخصیت مری (با بازی خوب داواین جوی رندالف) جو مردانه سنگین داستان را شکسته و روح زنانه زیبایی وارد آن کرده است.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
پرویز جاهد
پرویز جاهد
منتقد سینما، فیلمساز، تحلیل‌گر فیلم

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights