اقتباس ادبی در صنعت سریالسازی جهان، رویکرد مهمی به شمار میآید. اغلب شبکههای تلویزیونی قدرتمند در این حوزه مانند HBO، Netflix، BBC Studio و… فیلمنامه عمده تولیدات خود را از رمانها و کتابهای زندگینامهای برداشت میکنند. بهاینترتیب این سریالها به لحاظ ساختار دراماتیک نمونههای استاندارتری خواهند بود و از سویی دیگر قابلیت تداوم در چندین فصل را خواهند داشت و امکان برنامهریزی دقیقتری پیرامون مراحل نگارش و تولید آنها وجود دارد. سریال کشتن ایو که در آستانه انتشار فصل چهارم (فصل پایانی) قرار دارد، از یک مجموعه رمان با نام “ویلانل” (Villanelle) اقتباس شده و “لوک جنینگ” خالق این رمانها نویسنده، روزنامهنگار و منتقد انگلیسی است. هر فصل از سریال توسط یک فیلمنامهنویس زن سرپرستی شده است. ژانر جنایی و جاسوسی در ادبیات و سینمای انگلستان قدمتی طولانی دارد و در عین حال، ژانر محبوبی نیز به شمار میآید. کشتن ایو به عنوان یک سریال محبوب و پرمخاطب، داستان یک آدمکش حرفهای و روانپریش با نام مستعار ویلانل (جودی کومر) است که نیروهای سازمان اطلاعاتی انگلستان در پی او هستند. بازرسی به نام ایو پلاستری (ساندرا اوه) سعی در دستگیری ویلانل دارد. او دختری روس با نام اصلی اوکسانا است و شمایل متفاوتی از یک آدمکش حرفهای را در این سریال به نمایش میگذارد. این مطلب در ادامه به مرور ویژگیهای کلی این سریال با تمرکز بر ساختار فیلمنامه و اهداف محتوایی آن خواهد پرداخت.
تدوین یکی از ویژگیهای برجسته سریال کشتن ایو است که از سکانس افتتاحیه نخستین قسمت فصل یک، خودنمایی میکند. هدف اصلی این سکانس آشنایی تماشاگر با شخصیت ویلانل است. مهمترین ویژگی درونی این شخصیت یعنی بیرحمی و خباثت ذاتیاش در مواجهه با یک دختربچه از طریق کاتهای سریع و پشت سر هم با ضربآهنگ مناسبی به تصویر در میآید و سنگ بنای پرداخت یک شخصیت غیرعادی قرار داده میشود. بیشک در تاریخ سینما میتوان آثاری را به یاد آورد که شخصیتهای ویژه (Unique) و منحصربهفردی را در قامت یک قاتل زنجیرهای و آدمکشی حرفهای خلق کردهاند. شخصیت “جف کاستلو” (آلن دلون) در فیلم “سامورایی” (ژان پیر ملویل/ ۱۹۶۷) از این دست است. یک آدمکش حرفهای که درونگرایی و تنهایی مهمترین ویژگی اوست و سرانجام به عنوان یک ضدقهرمان، عشق او را به ورطه نابودی میکشاند. شخصیت دکتر هانیبال لکتر (آنتونی هاپکینز/ سکوت برهها/ ۱۹۹۱) به عنوان یک قاتل زنجیرهای نیز از دیگر شخصیتهای ماندگار تاریخ سینما در ژانر وحشت است. همچنین شخصیت ویلانل در کشتن ایو. بیشک پس از پایان تماشای سریال آنچه تا مدتها میتواند ذهن تماشاگر را به خود مشغول سازد، شخصیت ویلانل است؛ زنی قدرتمند، مقتدر، خودرأی و جذاب که در کارش یک حرفهای تمام عیار است. نقطهضعف او شخصیت ایو است و شاید بتوان گفت آنچه سرانجام ویلانل را شکست خواهد داد، از همین نقطه نشئت میگیرد.
یکی دیگر از کارکردهای تدوین در این سریال، کاربرد تدوین موازی در نمایش همپوشانی دو شخصیت ایو و ویلانل است که بارها در هر سه فصل از سریال تکرار میشود. همچنین استفاده از کات برای افزایش تعلیق و ایجاد غافلگیری و به تعویق انداختن فرآیند اطلاعرسانی فیلمنامه، تمهیدی پرکاربرد است که به ویژه در سریالهایی با پیرنگ چندرشتهای مورد استفاده قرار میگیرد. ایده همپوشانی دو شخصیت ایو و ویلانل ابتدا با تدوین نشانهگذاری میشود و هر چه روایت داستان سریال به پیش میرود، این نشانه ابعاد گستردهتری را در برمیگیرد. ایو یک بازرس سازمان اطلاعات بریتانیا (MI6) است که پس از اخراج شدن، توسط یک مقام بالادستی به صورت پنهانی و غیررسمی، کار روی پرونده آدمکشی گروه دوازده را ادامه میدهد. او در عین حال شخصیتی باهوش، حقیقتجو و مصمم دارد. اما به لحاظ ویژگیهای ظاهری و طراحی لباس، نقطه مقابل ویلانل است. میتوان ویلانل را سویه درونی یا هیولای درون شخصیت موجه ایو دانست. چراکه بیگمان این دو زن، وجه دوگانه یک فردیت واحد را به نمایش میگذارند.
فصل سوم سریال کشتن ایو با یک فلاشبک آغاز میگردد. شخصیتی به نام داشا (هریت والتر) در این فصل اضافه میشود که نقش مربی و هدایتگر ویلانل در گذشته را داشته است. روایت در دو فصل پیشین، همواره بر اساس زمان خطی پیش میرفت. اما در فصل سوم تمهیدات روایی دیگری در ساختار فیلمنامه سریال به کار رفته است که در فصول پیش از آن، وجود نداشت. برخی از قسمتها در این فصل، به روایت زندگی فردی هر یک از شخصیتهای اصلی تعلق دارد و با ذکر نام آنها پس از تیتراژ، مؤکد میشود. از سویی دیگر در قسمت سفر ایو به لهستان برای ملاقات نیکو (آون مکدانل) از تمهید تغییر زاویه دید و فلاش فوروارد استفاده شده است که باز هم در فصلهای پیش به کار نرفته بود. تمهیدی که بیشتر در این فصل کارکرد رودست زدن به تماشاگر را در بر دارد تا ایجاد غافلگیری. زیرا این تمهید در ساختار روایی فیلمنامه جایگاهی ندارد. تغییر زاویه دید و منظر روایت در این فصل، بیآنکه در بافت روایی اثر ساختار یافته باشد، به یکباره مورد استفاده قرار میگیرد و بیشتر سبب تزلزل فرم و ساختار روایت میشود. گویی نویسندگان وکارگردان برای ایجاد جذابیت هر چه بیشتر، در دام استفاده از تکنیکهایی افتادهاند که در کلیت ساختار روایت اثر جایی ندارد. سریال کشتن ایو یک سریال دنبالهدار با موضوع و شخصیتهای پیوسته و ثابت است. بنابراین ایجاد تغییر در ساختار روایی پس از دو فصل که به طور کامل از یک ساختار برخوردار بودند، نقصانی است که سازندگان در فصل سوم گرفتار آن شدهاند. شاید بتوان گفت علت کاهش محبوبیت فصل سوم برخاسته از آشفتگی روایت آن باشد. گویی تیم تولید به فکر افتادهاند تا هر آنچه در چنته دارند را به کار برند، بیتوجه به آنکه در دو فصل پیش بر اساس چه الگوهایی پیش رفته بودند!؟
یکی دیگر از ویژگیهای این سریال که در لحن و زبان شخصیتها نمود مییابد، استفاده از شگرد آیرونی برای ایجاد لحن کمیک است. این تمهید به ویژه در زبان و دیالوگهای شخصیت ویلانل به کار رفته است. نوعی تضاد و نمود میان تظاهر و واقعیت در رفتار و گفتار ویلانل وجود دارد که ابهام و پیچیدگی ایجاد میکند و سبب خنده میشود. به عنوان نمونه او در هیئت یک شخصیت زیرک و باهوش اغلب برای مواجهه با دیگر شخصیتها از منظر ضعف برمیخیزد و زیرکی و حاضرجوابی خود را پس پشت یک ظاهر احمقانه و گاهی مظلومانه پنهان میسازد و این تناقض که بیننده از آن آگاه است، او را به خنده وا میدارد و شخصیت ویلانل را بیش از پیش جذاب میسازد. برای ذکر مثال میتوان به سکانس حضور ویلانل در دفتر MI6 در فصل دوم یا مواجهه همکاران کنی (شون دلانی) با ویلانل در دفتر کار آنها در فصل سوم اشاره کرد. همچنین موقعیت آیرونیک خوردن خوراکی در این سریال که تناقضی درباره همه شخصیتهای آن ایجاد میکند، از ویلانل و ایو گرفته تا کنستانتین (کیم بودنیا). شخصیتها در خطیرترین موقعیتها در حال خوردن هستند و به آن اهمیتی ویژه میدهند. بهاینترتیب کنش خوردن، کنشی است که به هیچ روی از جانب تماشاگر مورد انتظار نیست. سکانس حضور ایو و کرلاین (فیونا شاو) در سردخانه و خوردن همبرگر یکی از این نمونههاست.
ورای آنچه تا کنون درباره ساختار فیلمنامه و تدوین سریال کشتن ایو بیان شد، میتوان گفت؛ خوانش محتوایی و مضمونی این اثر قابل تأمل است. کشتن ایو محصول بریتانیا است و اغلب بازیگران و نویسندگان آن انگلیسی هستند. در سریال تأکید بسیاری بر تنوع نژادی و حضور نژادها و ملیتهای مختلف در لندن وجود دارد. آنچه دولت انگلستان همواره ویژگی برتر خود در نسبت با سایر کشورها و دولتهای قدرتمند دنیا میداند؛ شهری که در آن نژادها، مذاهب و ملتهای گوناگون در صلح و آرامش کنار یکدیگر به کار و زندگی مشغولند. از سویی سیمایی که از مردم روسیه در این سریال به نمایش درمیآید، همواره در قالب قاتل، جاسوس و روانپریشانی هستند که به زبان انگلیسی تسلط کامل دارند. در عین حال بریتانیا به یک سیستم اطلاعاتی و جاسوسی مسلط است که قدرت بی بدیل آن، زیرمتن اساسی این سریال است. سیستمی که تمامی افراد درخور را برای اهداف خود مصرف میکند و تنها زمانی ضامن امنیت آنها است که تاریخ مصرف آن افراد برای سیستم به پایان نرسیده باشد. چراکه پس از آن، افراد ارزشی برای سیستم ندارند و حذف آنها به هر طریقی قانون قطعی سیستم به شمار میآید. خودبرتربینی انگلیسی در عین گردآوری ملتهای مختلف در جوار هم و سیستمی که میتواند دنیا را در کمال خونسردی و با سیاستمداری تحت سلطه قرار دهد، در هر لحظه این سریال، قابل ردیابی است.
*اَتروپوس: یا آیسا در اساطیر یونان باستان، ایزدبانوی مرگآوری است. نقش برجسته او الههای است که با قیچی ریسمان زندگی را میچیند و برای سرنوشت بشریت تصمیم میگیرد.