سرخپوست خوب سرخپوست مرده نیست / نگاهی به سریال انگلیسی

سریال «انگلیسی» (The English) ساخته هوگو بلیک، یک مینی سریال جدید وسترن رویزیونیستی است که بی بی سی و آمازون استودیو مشترکاً ساخته اند. هوگو بلیک، خودش هم انگلیسی است و قبلا سریال «زن محترم» را ساخت که مورد توجه منتقدان قرار گرفت. ژانر وسترن تا زمان جنگ ویتنام از محبوب‌ترین ژانرهای تولید شده در هالیوود بود و بعد ناگهان با کاهش شدیدی در تعداد وسترن‌های تولید شده مواجه شدیم تا اینکه نئو وسترن‌ها و وسترن‌های رویزیونیستی و وسترن‌های اسیدی ظاهر شدند. در میان آنها، وسترن «ریویزیونیستی» (ضد وسترن) از ساب ژانرهای وسترن است که در دهه‌ی ۱۹۷۰ و با فیلم‌هایی مثل «بوچ کسیدی و ساندنس کید»، «این گروه خشن»، «مک‌کیب و خانم میلر»، «جوزی ولز یاغی» و «برکه‌های میزوری» ظهور کرد؛ فیلم‌هایی که سبک، روایت و شخصیت‌پردازی سنتی فیلم‌های وسترن کلاسیک را زیر پا گذاشتند و مرز قهرمان و ضدقهرمان و خیر و شر در آن‌ها مخدوش شد و دیگر از اخلاقیات سنتی و ارزش‌های والا و مردانه‌ی فیلم‌های وسترن کلاسیک در آن‌ها خبری نبود اما تم‌های آشنای وسترن مثل رفاقت، خیانت و انتقام همچنان در آن‌ها وجود داشت. این نوع وسترن‌ها، رویکرد جدیدی به تاریخ امریکا و غرب وحشی و صاحبان واقعی آن سرزمین یعنی سرخپوست‌ها و نسل کشی سرخپوست‌ها به وسیله مهاجران سفیدپوست داشته است. در این نوع وسترن، دیگر یک سرخپوست خوب یک سرخپوست مرده نیست بلکه سرخپوستی است که برای اثبات حقانیت خود و مردم قبیله‌اش و به دست آوردن زمین‌های غصب شده‌اش از چنگ متجاوزان سفیدپوست می‌جنگد.

در این وسترن‌ها، دیگر خشونت سفیدپوستان (که همیشه قهرمانان داستان ها بودند) توجیهی نداشت و حالا با دیدگاهی انتقادی به آن نگاه می‌شد. دیگر لزوماً این بومیان سرخپوست نبودند که مدافع سرخپوستان بودند، بلکه حالا یک شخصیت سفیدپوست هم داشتیم که با آنها همدردی می‌کرد. زندگی بومیان سرخپوست، درگیری‌های قبیله‌ای و سنت‌های خشونت‌آمیز آن‌ها هنوز در این فیلم‌ها وجود داشت، اما مقایسه بین خشونت و وحشی گری سفیدپوستان و بومیان سرخپوست ظریف‌تر و با احتیاط بیشتر بود.

در سریال «انگلیسی»، اما صرفاً داستان استعمار بریتانیا و قتل عام سرخپوستان برای ما گفته نمی‌شود، بلکه داستانی داریم در سال‌های اواخر قرن نوزدهم با شخصیت‌هایی سرسخت و مقاوم که در طی سفری ادیسه وار، در چالش با بی‌رحمی و بی‌عدالتی زمانه قرار می‌گیرند و برای حفظ منافع خود و یا رسیدن به اهداف خود به خشونت متوسل می‌شوند. ایلای ویپ، مرد سرخپوست قبیله پونی و سواره نظام سابق (در وسترن‌های قدیمی امکان نداشت که یک سرخپوست سواه نظام ارتش آمریکا باشد) که به پاداش خدمتش در ارتش آمریکا، قطعه زمینی در نبراسکا به او اعطا شده، می رود تا آن را تحویل بگیرد اما سرنوشت در مسیرش او را با لیدی کورنلیای انگلیسی همراه می سازد و درامی پر از خون و خشونت و بیماری و عفونت شکل می گیرد. کورنلیا اشراف‌زاده‌ای انگلیسی است که به انگیزه انتقام پسرش از انگلستان راهی کانزاس می‌شود.او به دنبال مردی است که معتقد است باعث مرگ فرزندش شده و رویارویی نهایی آنها به شدت دراماتیک است.

سریال انگلیسی

تم‌های انتقام، خشونت، پاداش و عشق این بار در پس زمینه‌ای تاریخی که با قساوت استعمارگران انگلیسی و کشتار بومیان سرخپوست رنگین شده روایت می‌شود. در دل این پلات اصلی البته خرده پلات‌هایی نیز وجود دارد که در هر یک از شش قسمت مختلف سریال دنبال می‌شود. بخش اعظم سریال در دل دشت‌های وسیع و پهناور کانزاس با آسمانی آبی ساخته شده که حرکت سوارکاران و دلیجان‌ها در آن منجر به خلق چشم اندازهای زیبایی شده که یادآور وسترن‌های بزرگ هاوکز، جان فورد و آنتونی مان است. توازن بین نماهای لانگ شات از دشت های باز و نماهای کلوزآپ از چهره آدم ها،ستودنی است. دوربین آرنوس والس کولومر واضحانه درپی خلق کمپوزیسیون ها و نماهایی از جنس نماهای وسترن های لئونه است. تمرکز بر روی شخصیت‌ها، کلوزآپ‌های نافذ و تاثیرگذار از صورت ها و چشم آدم‌ها، موسیقی وسترنی که بی شباهت به تم‌های موریکونه نیست و نوع پرداخت صحنه‌های درگیری و خشونت همه یادآور وسترن‌های سرجیو لئونه‌اند.

در این سریال، شر همچان شر است و شرور همچنان شرور است و فقط به رنگ پوست منحصر نمی‌شود. سرخپوستانی را می‌بینیم که همدست سفیدپوستان تبهکار و شرور‌ند و در قساوت دست کمی از آنها ندارند. شر مثل مرضی که سفیدپوستان با خود آورده‌اند، گسترش می‌یابد و همه را دربرمی گیرد. بیماری عفونی که کورنلیا و فرزندش و افراد دیگر به آن مبتلا می‌شوند، استعاره‌ای از عفونتی است که استعمار بریتانیا و نمایندگان او مثل دیوید ملمونت با خود به  عنوان سوغات به آمریکا برده و آن سرزمین را آلوده کرده‌اند.

با اینکه در داستان، موقعیت های زیادی وجود دارد که شاهد شکل گیری رابطه‌ای عاشقانه و رمانتیک یا سانتیمانتال بین ایلای و کورنلیا باشیم اما فیلمساز هوشمندانه مانع از این کار می‌شود و نمی گذارد این رابطه از سطح یک رابطه انسانی، دوستانه و صمیمانه فراتر رود. دیالوگ‌ها هوشمندانه نوشته شده‌اند و گفتگوها با اینکه طولانی است اما به هیچ وجه کسالت بار نیست و پرکشش و جذاب است. بازی امیلی بلنت و اسپنسر عالی است. شخصیت‌پردازی هم استادانه است، از شخصیت ایلای سرخپوست که مردی سرسخت و مقاوم و بی باک با گذشته ای تاریک است تا شخصیت آدم های شروری مثل دیوید ملمونت، که رف اسپال با بازی بی‌نظیرش، شرارت درونی و خوی وحشتناک او را به نمایش می‌گذارد. مانند همه وسترن‌های جاده‌ای، ایلای و کورنلیا در مسیر حرکت‌شان با حوادث خطرناک و آدم‌های ترسناکی مواجه می‌شوند و از دشت‌ها و رودخانه‌های پرخون عبور می‌کنند و صبر و تحمل وتوانایی آنها در مواجهه با رویدادهای مهلک محک می‌خورد. در سکانس نهایی که با چرخشی دراماتیک همراه است، رازهایی افشا می‌شود که تماشاگر به سختی می‌تواند در طول سریال آنها را حدس بزند و در نتیجه این سکانس به شدت غافلگیرکننده است.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
پرویز جاهد
پرویز جاهد
منتقد سینما، فیلمساز، تحلیل‌گر فیلم

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights