چهارمین فیلم گرتا گرویگ در مقام کارگردان یکی از ناامیدیهای بزرگ تابستان ۲۰۲۳ است. او که بیشک از استعدادهای درخشان نو ظهور قرن بیست و یکم در سینمای مستقل بوده است. حال بهتدریج در حال تبدیلشدن به یکی از کارگزاران استودیوهای بزرگ است و از آنهمه نبوغ و خلاقیتش در بهتصویرکشیدن روابط انسانی و بهوجودآوردن شخصیتهایی ملموس با جزئیات فراوان عاطفی و روانی که در هنر بازیگریاش هم موجود است یک فانتزی پرخرج توخالی و عروسکهای پوشالی باقیمانده است. باربی آنقدر در میان رزق و برق بازسازی جهان رؤیایی برخی از نوجوانان سالهای رفته غرقگشته که بنمایه انتقادی و ژستهای روشنفکری آن گم و ناپدید گشته و مضحک و بیاثر به نظر میرسد. باربی مانند عروسکهای تولیدی کمپانی متل ظاهری فریبنده و باطنی تو خالی دارد. گرویک تلاش دارد تا با برخی ارجاعات تاریخ سینمایی و بهرخکشیدن مهارتش در هدایت بازیگران و مدیریت صحنه ضعفهای اساسی فیلمنامه را پوشش دهد که حقیقتن بازی با این ارجاعات تاریخ سینمایی نیز هیچ عنصر هیجانانگیزی به باربی اضافه نکرده است.
عنوانبندی فیلم به تاسی از ۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی ساخته استنلی کوبریک تاریخچه پدیدآمدن باربی را به تصویر کشیده است و اصولن با لحنی که از ابتدا اثر به خود میگیرد، در میان هزل و طنز و فانتزی و موزیکال در نوسان است و فرجام مشخصی نیز در کار نیست چرا که در نهایت و در تصویر بزرگتر باربی به فیلم تبلیغاتی برای کمپانی متل میماند. کمپانی که با این عروسکهای جنسیت زده سالها کدهای غلطی را به ذهن دختربچهها ارسال کرده و قواعد زیباییشناسی احمقانهای را به آنها تحمیل و باعثوبانی بسیاری از فشارهای اجتماعی دنیای سرمایهداری بر دختران و زنان گشته و به طبعش به دکان پر سودی برای انواع محصولات آرایشی، زیبایی و لاغری بدل گشته است. حال به نظر میرسد این فیلم را به بیانیهای برای دفاع از خود و آرمانهای مبتذلش بدل کرده است. سکانسهای پر رزق برق موزیکال باربی یادآور فیلمهای بالیوودی است و انگارنهانگار که کارگردانLADY BIRD پشت دوربین است و تعجب فزایندهتر وقتی است که متوجه میشویم که همکار فیلمنامهنویس او نیز یکی دیگر از نوابغ خوشفکر سینمای مستقل /آمریکا نوا بامبک است. زوجی که با فیلم فرانسیس ها یکی از بهترین آثار کم بودجه قرن بیست و یکم هنر هفتم را ارائه کرده بودند و از پایهگذاران سینمای انسانی و ملموس دهههای اخیر بودند. این که چگونه هالیوود موفق میشود بهتدریج سینمای مستقل را استثمار کند بحثی دیگر است. اما با همه پیچیدگیهای مناسبات قدرت در سینما هرگز نمیتوان منکر نقش انتخابهای فردی فیلمسازان در تعیین سرنوشتشان شد. ارقام درشت چکهای دستمزد در نهایت بسیاری را به بردگی سیستم میکشاند. هر چند با سیستم کارکردن لزومن نشانه سقوط نیست؛ اما تاریخ نشان داده که برقراری این تعادل کار آسانی نیست و در اغلب موارد این سیستم است که پیروز میشود و انرژی و پتانسیل بالای فیلمسازان را بهخاطر سود مالی صرف ساخت پروژههایی میکند که خیلی زود در بستر زمان فراموش میشوند.
باربی تلاش میکند لالالند خود را بسازد؛ اما هر چه اثر بهپیش میرود به دلیل فیلمنامه سطحی و یک خطیاش از این هدف دورتر میشود و تنها میماند لحظاتی در اثر که مفرح است؛ اما در حد و اندازه شوخیهای لحظهای و تلاش زوج مارگوت رابی و رایان گاسلینگ برای جذابتر کردن آن نیز بیفایده است.
اینهمه هزینه برای طراحیهای صحنه چشمنواز و دقت در جزئیات برای بازسازی هر چه دقیقتر این جهان عروسکی وقتی در خدمت مفاهیم پیشپاافتاده و روایتهای نخنما قرار میگیرد خیلی زود برای مخاطب آگاه رنگ میبازد. برعکس زنان کوچک که گرویک موفق شده بود با فضاسازیهای درست و شخصیتپردازیهای مناسب از پتانسیل داستان نهایت استفاده را ببرد در این جا سیاهیلشکری از بازیگران دور هم جمع شدهاند؛ اما در هیاهوی باربی لند فراموش میشوند.
در سکانس دیگری از فیلم وقتی باربی برای برطرفکردن مشکلش پیش یک باربی عجیبوغریب با بازی کیت مک کینون – که جزو معدود شخصیتهای جالبتوجه اثر است – میرود و با مسئله انتخاب مواجه میشود ارجاعی به ماتریکس داریم که تلاش میکند بین لحن جدی و کمدی بندبازی کند؛ اما به حدی این چنین ارجاعاتی گل درشت از آب درآمدهاند که در بافت اثر تأثیر محتوایی چندانی ندارند. هر چند باربی تلاش دارد پلی میان جهان تخیلی خود و حقیقت دنیای آدمی بزند؛ اما بهواسطه همین سطحینگری و عدم وجود شخصیتپردازی و استفاده از شعارها و مفاهیم بهشدت سادهانگارانه ناموفق است و نتیجهگیریهای شبه فمینیستیاش نیز آبکی و غیرقابلباور از آب در میآید. شخصیت مادر و دختر فیلم با بازی آمریکا فررا و آریانا گرین بلت که درصدد کمک به باربی برای رهایی و بازگشت به سرزمین خودش بر میآیند نیز از فقدان شخصیتپردازی درست رنج میبرند و دیگر از این تیپیک تر و نتراشیدهتر نمیتوانستند باشند. بهخصوص که دختر که در ابتدا از باربی متنفر است و حتی او را فاشیست میخواند بهتدریج به او علاقهمند میشود. بدون اینکه فیلمنامه در روند خود موفق به اقناع مخاطب شود. اگر این حجم از دقت و توجه در طراحی صحنه و لباس در ساختار فیلمنامه نیز به کار میرفت شاید نتیجه متفاوتی رقم میخورد؛ اما چه توقعی از اثری میرود که در شهربازی پینوکیوی خود غرق است و مدام درصدد القای این معنی است که درست است که جهان واقعی تیره و تاریک است و مشکلات فراوان و… اما باربیها موفق شدهاند که دنیای دختربچهها را رنگی و شاد کنند و به آنها این امید را دهند که روزی رئیسجمهور یا فضانورد و یا برنده جایزه نوبل خواهند شد. واقعن کجا میتوان از این شعارها تو خالیتر، بیبنیانتر و احمقانهتر یافت فقط در کمپانی متل که ویل فرل نقش مدیرعامل او را بازی میکند و تلاش دارد که این تعادل میان جهان حقیقی و فانتزی بر جا بماند. اما انگاری هالهای قدسی بهدور کمپانی کشیده شده است. چون در نهایت با همه انتقادهای ظاهری اثر به دنبال رستگاری آنهاست و برای هر مشکلی توجیهی میتراشد.
باربی مثل جعبه شکلاتی میماند که بستهبندی بسیار شیک، دیدنی و جذاب دارد؛ اما بهمحض اینکه جعبهاش را باز میکنی از محتویاتی قابلهضم و لذتبردن خبری نیست. بیشتر شبیه سری عکسهایی برای بارگذاری در شبکههای اجتماعی میماند. حتی ایده مردانه کردن جهان زنانه باربی که توسط کن با بازی رایان گاسلینگ اجرایی میشود نیز به حدی پرداخت نشده است که از ابتدا مشخص است که تنها برای بهرخکشیدن قدرت زنانه باربیها در پسگرفتن کرسی ریاست استفاده میشود.
به نظر میرسد حتی اگر گرتا گرویک سری داستان اسباببازی کمپانی پیکسار را دیده بود و به آن توجه میکرد. درکی از تبدیل این عروسکهای پلاستیکی به شخصیتهای واقعی پیدا میکرد نه یکسره در خدمت کارناوال تبلیغاتی متل باشد. این سقوط آزاد گرویک اگر ادامهدار باشد مهر باطل هالیوود بر یکی دیگر از فیلمسازان مستعد خود است.