جاه‌طلبی که تاریخ را تغییر داد… / درباره “Air” ساخته “بن افلک”

پنجمین فیلم “بن افلک” در مقام کارگردان بازگشتی دوباره به تیم موفق او و “مت دیمون” است. زوجی که در سال ۱۹۹۷ با نوشتن فیلمنامه درخشان “ویل هانتینگ خوب” در اوان جوانی اسکار بهترین فیلمنامه اورجینال را ربودند و ناگهان به صدر جدول توجهات صعود کردند.
“بن افلک” اما از همان ابتدای حضورش در هالیوود در قامت بازیگر سودای فیلمسازی نیز در سر داشت و در طول شانزده سالی که حضور توأمان پشت و جلو دوربین را تجربه کرده، به پختگی قابل‌قبولی دست‌یافته و در حال چشیدن طعم تجربیات تازه است. افلک پشت دوربین حتی از افلک روی صحنه جذاب‌تر است. فیلمسازی که تلاش دارد به سبک مخصوص خود دست یابد و از همه امکانات برای رسیدن به جاه‌طلبی‌های بصری‌اش سود می‌برد. او مشتاق ساخت فیلم‌هایی است که بادقت فراوان طراحی شوند، چشم‌نواز باشند با داستان‌های مهیج، تیم بازیگری خوب، ریتم نفس‌گیر و تدوین داینامیک.
پس از تجربه “آرگو” که از لحاظ بصری فیلمی خوش‌ساخت و قابل‌بحث بود و نشان از درجه بالایی از توانایی او در مدیریت و پرداخت پروژه‌های سخت داشت – صرف‌نظر از جنبه‌های سیاسی‌اش که اسکار بهترین فیلم را مستقیم از کاخ سفید دریافت کرد – “ایر“-که ترجیح می‌دهم آن را به هوا ترجمه نکنم؛ چون نام فیلم برگرفته از برند “ “air Jordan ، “نایک” است و قابل ترجمه نیست – گامی به جلو در کارگردانی برای او محسوب می‌شود و چالشی سخت که موفق از آب درآمده است. سوژه ایی که در نگاه ابتدایی ممکن است برای یک فیلم سینمایی چندان جذاب به نظر نرسد و بیشتر برای سریال یا فیلمی مستند مناسب باشد یا نهایتن اثر کسل‌کننده تلویزیونی از آب دربیاید در دستان او به فیلمی پر کشش بدل گشته است.
اصولن ساخت فیلم در فضاهای بسته بسیار چالش‌برانگیز است و نیاز به درک درستی از میزانسن و دکوپاژ دارد و مهم‌تر از آن برای این دسته آثار مسئله ریتم است که در صورت عدم تسلط کافی به ابزار سینما و تدوین درست می‌تواند به‌سادگی یک فیلم را به ورطه سقوط بکشاند.

برای زنده کردن حال و هوای اثر و ورود به فضای دهه هشتاد، عنوان‌بندی با ویدئوکلیپی تماشایی آغاز می‌شود که یادآور روزهای بدون اینترنت، شبکه‌های اجتماعی و فنّاوری‌های پیچیده امروزی است و جهش‌های اولیه برای ورود به آخرین دهه قرن بیستم و هزاره سوم و این اتمسفر قوق العاده ایی را برای ورود به جهان آدم‌های بی‌خبر از مخاطبان امروزی می‌سازد.
“مت دیمون” در نقش “سانی واکارو” یکی از کارگزاران کمپانی “نایک است و در تلاش برای اینکه بتواند “نایک” را که در آن زمان سهم اندکی از بازار داشت به موفقیتی عظیم برساند و داستان حول محور تبدیل‌شدن نایک به کمپانی بیلیون دلاری می‌چرخد. اینکه چگونه قرارداد آنها با “مایکل جردن” ستاره نوظهور آن روزها تمامی قواعد بازار را درهم ریخت و طرحی نو درانداخت.
در کنار “دیمون” ، “جیسون بیت من” در نقش “راب استراسر” استراتژیست نایک و خود ” افلک” که در نقش “فیل نایت” مدیرعامل نایک بازی می‌کند و “کریس تاکر”-که به نسبت روزهای فیلم‌های مشهورش با “جکی چان”،”ساعت شلوغی” بسیار تغییر کرده و اضافه‌وزن زیادی دارد – که یکی دیگر از بنیان‌گذاران نایک است – مربع طلایی را ساخته‌اند و بازی‌ها در کلاس‌بالایی به نمایش گذاشته می‌شود.
“افلک” با جزئیات فراوان و دقتش در فضاسازی‌ها، از دکور و لباس گرفته تا طراحی مو و حتی پالت رنگی فیلم که بسیار در تقویت زمانی فیلم اثرگذار بوده موفق شده تا مخاطب را به‌خوبی قانع کند که در دهه هشتاد میلادی به سر می‌برد؛
فیلم درباره مشارکت مؤثر و کار تیمی خوب و جاه‌طلبی و عبور از مرزهای معمول است و با همان شعار معروف نایک just do it “فقط انجامش بده” پیش می‌رود و تمرکزش را بر نقاط تلاقی ایده‌ها و شخصیت‌ها می‌گذارد.
نقشهای مکمل نیز به‌خوبی این شیمی به وجود آمده را تقویت می‌کنند. چه “کریس مسینا” در نقش “دیوید فالک” وکیل “مایکل جردن و چه “وایولا دیویس” در نقش مادر مایکل.
دوربین پر تحرک “افلک” اجازه نمی‌دهد که فضای کسالت باری بر فیلم حاکم شود و مدام در دالانهای ذهنی آدم‌ها می‌چرخد. تدوین با کات‌های به جا نیز سرزندگی اثر را حفظ می‌کند.
همه چیز حول محور یک کفش می‌گردد. کفشی که قرار نیست یک کفش باقی بماند و قرار است به هویتی بدل گردد که در حقیقت تاریخ تبلیغات و برند سازی را به قبل و بعد خود تقسیم می‌کند. به قول فیلم “یک کفش یک کفش است تا وقتی که کسی پا توی آن بگذارد” و آن وقت است که تبدیل به هویت می‌شود و از شیئی بی‌جان به نمادی زنده و پویا بدل می‌شود؛
انتخاب موسیقی‌ها فوق‌العاده است. هم روح دهه هشتاد را زنده نگاه می‌دارد، هم انرژی فراوانی به اثر تزریق می‌کند. مثل ترکیب موسیقی ” زی زی تاپ” و کاتی که با سیب‌زمینی و آبجو همراه می‌شود. “افلک” تلاش می‌کند گفتگوهای دونفره را به خلاقانه‌ترین شکل کارگردانی کند تا در فرصتی اندک از آدم‌ها شخصیت بسازد و روند دراماتیک اثر را تسریع بخشد. مانند صحنه مکالمه “سانی واکارو” و مربی سابق “جردن”،”جورج رولینگ” با بازی “مارلون ویلز” که نقش مهمی در سوق‌دادن او به امضای قرارداد با نایک داشته است. دوربین “افلک” با استفاده از استدی کم و فلو فوکوس کردن‌های مداوم به‌خوبی اهمیت این مکالمه و هویت آدم‌های داخل کادر را به تصویر می‌کشد و بدین‌گونه است که موفق می‌شود فرازهای مهم اثر را به هم وصل کند. این مفصل‌ها که بخش‌های مختلف “ایر” را به هم متصل می‌کنند با شعارهایی به هم متصل می‌شوند که در حقیقت هویت آتی ” نایک” را می‌سازند، مانند ” تو چقدر به ایده خود معتقدی؟ “یا “آیا آن‌قدر به خودت ایمان داری که دست به کارهای ناممکن بزنی؟”
درک درست “افلک” از اندازه نماها را می‌توان در بخش‌های مختلف فیلم تماشا کرد. مانند نمای تأثیرگذار فول‌شات ” مت دیمون” که برای ملاقات با جردن آماده می‌شود و نیمی در سایه و نیمی از آن در روشنایی است. موسیقی به باند مهم صوتی فیلم بدل شده و در شیفت‌ها نقش اساسی بازی می‌کند. مانند وقتی که آهنگی از ” ریو اسپید وگان” پخش می‌شود یا وقتی “سیروس” از “آلن پارسونز” را می‌شنویم و ناگهان فضا به‌شدت مهیج و پر شور می‌گردد. “افلک” به‌هیچ‌عنوان اجازه نداده که نماهای داخلی فیلم او را از نفس بیندازد، با قطع‌های مداوم و تغییر زاویه دید و دوربین متحرک چشم مخاطب مدام در حرکت است و اثری از کسالت موجود نخواهد بود و این نه‌تنها به غنای بصری فیلم افزوده بلکه مانند موتور محرک آن عمل کرده و بیننده را برای در جریان قرارگرفتن جزئیات کار مشتاق‌تر می‌سازد.
به چرخش دوربین در جلسه گروهی قبل از ملاقات با جردن‌ها دقت کنید که چگونه اهمیت و وزن آدم‌ها در نقاطی که با هم در تلاقی‌اند مشخص می‌شود و همین‌طور نمایش خلق کفش “ایر جردن” که تلاش می‌کند آن لحظه حماسی را به‌خوبی بازسازی کند و ما را در کیفیت آن لحظات شریک سازد. یکی از هوشمندی‌های اثر نشان‌ندادن “مایکل جردن” در نزدیک به دو سوم فیلم است، اولین باری که او را می‌بینیم آن هم از پشت بیش از هشتاد دقیقه از فیلم گذشته است، چرا که انگاری هویت او به این کفش گره‌خورده و قبل از خلق “ایر جردن” هنوز صورت و هویت مشخصی ندارد و اثر”افلک” به‌خوبی با این پنهان‌سازی و مقدمه‌چینی‌های فراوان برای نمایش او موفق شده این امر را به مخاطب بفهماند. چنین رویکردی نشان‌دهنده رویکرد درست فیلمنامه و تسلط فیلمساز به اتمسفر اثرش است. نشست با جردن‌ها در نایکی نیز جزو سکانس‌های خلاقانه “ایر” است. استفاده از تمهید تصاویر واقعی در میانه آن خطابه آتشین “واکارو” که “مت دیمون” به‌خوبی از پسش بر می‌آید، اهمیت نشان‌ندادن جردن را بیشتر به ما می‌فهماند. چرا که فلش فوروارد سریعی داریم از زندگی پیشروی جردن و شاهد بالا و پایین‌ها، موفقیت‌ها، شکست‌ها و مشکلات خانوادگی اوییم و داستان‌های دیگری که همه سر تیتر اخبار ورزشی در زمانه خود بوده‌اند.
پس از نشست، لحظات پر تنش انتظار، قبل از پاسخ جردن‌ها با آهنگ مشهور آن دهه “زمان پس از زمان”،”سیندی لاپر” به‌خوبی عجین شده است و ما را آماده نقطه عطف اصلی روایت می‌کند. تلفن مادر جردن به واکارو و آن دیالوگ‌های تاریخی درخواست سهم از فروش کفش‌ها. افلک موفق شده پویایی دوربین را در تمام این لحظات حساس حفظ کند و خودش نیز در بازی مقابل “دیمون” همین خونسردی و قدرت قبولاندن را حفظ کرده است. رفاقتی که بیش از ربع قرن به طول انجامیده و همواره نتایج مثبتی بر پرده سینما داشته است.-دیمون به‌غیراز بازی جزو تهیه‌کنندگان فیلم نیز هست -اما آنچه به یاد می‌ماند این است که برای بزرگ‌تر شدن و قله‌ها را فتح‌کردن راهی به جز شکستن قوانین و خلق مسیرهای تازه نداری. تا زمانی که از منطقه امن خود خارج نشوی موفقیت کلانی نصیبت نخواهد گشت و این‌گونه است که تاریخ رقم می‌خورد و با این ریسک عظیم یا به قول پوکر بازها “all in” که فیل نایت رئیس “نایک” انجام می‌دهد، “با میلیاردها دلار منفعتی که نصیب “نایک” می‌شود به ابر کمپانی امروز بدل می‌گردد.
“ایر” به‌خوبی با حذف حواشی زائد و تمرکزش بر مغز روایت موفق می‌شود که این سند تاریخی را در اذهان مخاطب ثبت و مسیر خود را با موفقیت به پایان برد. فیلم با اطلاعات تاریخی و به سیاق فیلم‌هایی که بر اساس داستان‌های واقعی به پایان می‌رسد با عکس‌هایی از آدم‌هایی واقعی پایان می‌یابد. تجربه ایی که در مقیاس بسیار بزرگ‌تری بن افلک در آرگو به ثمر رسانده بود. حال می‌توان پس از این چند فیلم این را اذعان کرد که او مدام در کاوش داستان‌های تاریخ ایالات متحده در جستجوی روایت‌های است که مال خود کند و با عطشی سیری‌ناپذیر آنها را روانه پرده سینما سازد.

موسیقی پایانی اثر که “متولد آمریکا”،”بوریس اسپرینگ استین” است بهترین پایان‌بندی است که “ایر” می‌توانست داشته باشد. لحن نیش‌دار و کوبنده “اسپرینگ استین” و تلاقی‌اش با مفهوم هویت آمریکایی همان‌طور که “جیسون بیت من” در نقش “راب استراسر” هم در اثر به آن اشاره کرد بیش از اینکه درباره آمریکا باشد درباره آزادی است. رهایی که “ایر” هم با گام‌های بلند جردن به آن دست می‌یابد. در نهایت باید گفت: “ایر” فیلم کوچکی است که بی‌هیچ ادعایی مسیر خود را به سرانجام می‌رساند و پیامی که در روایت نهفته است را به‌خوبی در گوش مخاطب خود نجوا می‌کند.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
امیرحسین بابایی
امیرحسین بابایی
دانش آموخته کارگردانی سینما از کانون سینماگران جوان در سال 1384 و عکاسی از مجتمع فنی تهران فعالیت مطبوعاتی خود را با دو هفته نامه سینما پشت صحنه آغاز کرد و پس از آن در نشریاتی همچون نقد سینما، جهان سینما، تهران امروز، فرهیختگان، اعتماد و دبیری سرویس سینمای جهان فیلم و سینما ادامه داد. پس از قطع همکاری با نشریات مکتوب تا سال‌ها با سایتهایی همچون همه چیز درباره فیلمنامه، فیلم نوشت و... همکاری کرد. در سال 1390 سینماتک "خط سوم" را در بوستان قیطریه با رویکرد مواجه مستقیم با مخاطب و تربیت سلیقه سینمایی واقع در شمال تهران تاسیس کرد که تا پایان کارش در سال 1399 نزدیک به سیصد نشست نقد و بررسی فیلم در سمت مجری و منتقد فیلم برگزار کرد. دو جشن سینمایی و چهار شب فیلم سینمای ملل نیز از دستاوردهای خط سوم بود. سابقه تدریس تاریخ سینما، نویسندگی خلاق و فیلمسازی خلاق در چند موسسه سینمایی و برگزاری کارگاه‌های نقد فیلم در دانشگاه‌های تهران نیز در کارنامه او به چشم می‌خورد. او همچنین سابقه همکاری در ساخت چند فیلم کوتاه و مستند، بازنویسی فیلم‌نامه‌های متعدد و مشاوره فیلمنامه را در کارنامه خود دارد.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights