بررسی فمنیستی داستان «قطار ساعت یازده» نوشتۀ ساناز اسدی

ساناز اسدی، متولد ۱۳۶۵ در قائم‌شهر است. اولین اثر تألیفی او مجموعۀ داستان کوتاهی به‌ نام «نیازمندی‌ها» است که در سال ۱۳۹۵ منتشر شد. می‌توان گفت در تمام داستان‌های این مجموعه، عنصر«شخصیت‌پردازی» بسیار پررنگ است. به همین سبب در این یادداشت به نحوۀ شخصیت‌پردازی در داستان کوتاه «قطار ساعت یازده» خواهم پرداخت. پیرنگ فشردۀ این داستان چنین است: زنی با خانواده‌اش کنار یک ایستگاه قطار در یکی از شهرهای شمال زندگی می‌کند. زن، پسر کوچکش را که فرزند او از ازدواج قبلی‌اش است بر اثر سانحۀ برخورد قطار از دست داده است. بعد از مرگ او وضعیت مادر و همسر مادر دستخوش تغییرات اساسی می‌شود و بین‌شان فاصلۀ زیادی می‌افتد. درنهایت زن وقتی نمی‌تواند با غم ازدست‌دادن پسرکش کنار بیاید و تحمل وضع زندگی‌ برایش دشوار می‌شود خانه و خانواده‌اش را ترک می‌کند.

برای بررسی شخصیت‌پردازی در داستان به طرح یک پرسش‌وپاسخ به آن و توجه به مسئلۀ درهم شکستن فرهنگ مردسالارانه در داستان خواهیم پرداخت.

 موضوع اول پاسخ به این سوال است: زن در داستان «قطار ساعت یازده» به چه صورت و با کدام نقش‌های قالبی به خواننده ارائه شده است؟ برای پاسخ به این سوال در داستان ذکر شده باید به تحلیل شخصیت «مادر» بپردازیم. نحوۀ ارائۀ شخصیت مادر در داستان به‌گونه‌ای است که ساختار مردسالارانه را درهم می‌شکند. اولین نکته که باید به آن توجه کرد این است که شخصیت اصلی داستان، یک زن است. وقایع حول محور احساسات او می‌چرخد و اوست که بر پیشبرد پیرنگ تأثیر اساسی می‌گذارد. اگر به اواسط پاراگراف اول توجه کنیم می‌بینیم که شخصیت زن (مادر) اولین کسی است که به خواننده معرفی می‌شود. داستان با کنش‌گری زن شروع می‌شود و درواقع مسئلۀ داستان مسئلۀ او است:

«مادرم همیشه آن‌وقت شب بیدار بود. می‌ایستاد جلوِ پنجره و قطار را تماشا می‌کرد.»

همچنین شخصیت مادر، یا به‌صورت عینی یا به‌صورت ذهنی در ذهن دیگر شخصیت‌ها، در تمام صحنه‌های داستان حضور دارد. این موضوع به‌خودی‌خود حکایت از این دارد که زن در این داستان موجودی منفعل نیست. نحوۀ شکل‌گیری شخصیت مادر، کلیشه‌ای و قابل پیش‌بینی نیست. برای مثال می‌توان به این بخش از داستان اشاره کرد:

«مادرم توی تاریکی می‌ایستاد. سر سیگاری که توی دستش بود با هر بار پک زدن توی تاریکی قرمز می‌شد و جِلزّووِلِز صدا می‌داد. من قبل از صدای شیشه‌های خانه و قطار از بوی دود بیدار می‌شدم. همان‌جا توی رختخوابم می‌نشستم و مادرم را نگاه می‌کردم. مادرم هم برمی‌گشت و نگاهم می‌کرد و می‌گفت: «بخواب، هیچ‌چی نیست.» آن‌موقع‌ها هنوز داغ‌ترین ماجرای شهر، داستان پسربچه‌ای بود که دست پدر و مادرش را ول کرده بود و افتاده بود روی ریل و زیر قطار مرده بود.»

این صحنه نشان می‌دهد که مادر در این داستان با تصورات قالبی خواننده دربارۀ «مادرِ عزادار» تفاوت‌های عمده‌ای دارد. عزاداری او برای مرگ فرزندنش در نگاه کردن به آخرین قطار و کشیدن سیگار خلاصه می‌شود. او نوعی «سکوت» برگزیده است که در نهایت به یک کنش بسیار مهم منجر می‌شود که در بخش بعدی به آن می‌پردازیم.

داستان قطار ساعت یازده

طبق فرهنگ مردسالارانه از سنین کم به دخترها آموزش داده می‌شود که منفعلانه به وضعیتی که برایشان تعیین می‌شود تن دهند و صدای اعتراضشان بلند نشود. همچنین گفته می‌شود که اگر زنی معترض است باید موضوع را با مردی درمیان بگذارد تا صدایی مردانه، صدای اعتراض او شود. یکی از مسائلی که در این داستان نقض فرهنگ مردسالارنه را نشان می‌دهد این است که رفتارهای زن و مرد درست برخلاف کلیشۀ فوق است. مرد، بعد از مرگ فرزند همسرش، رو به نوعی انفعال می‌آورد. درجایی از داستان در توصیف رفتارهای مرد بعد از مرگ پسر چنین می‌خوانیم:

«کم‌کم تمام وسایل زندگی کردنش را توی همان اتاقک کنار حیاط جمع کرده بود؛ لباس‌هایش. بالش و پتویش. نقشۀ شهرک و قوطی‌های خالی صاف‌شده. شانه و ماشین ریش‌تراشی‌اش. یک آینۀ کوچک هم زده بود به دیوار. چُرت بعدازظهرش را هم همان‌جا می‌زد و شب، موقع شام برمی‌گشت توی خانه.»

در ادامۀ همین بخش شاهد رفتارهای منفعلانۀ مادر هستیم. این انفعال را می‌توان به‌عنوان فاز اول رفتارهای او درنظر گرفت:

 «مادرم میز کوچک را وسط اتاق را کشانده بود کنار پنجرۀ  آشپزخانه. من از همان‌جا پشت میز گردنم را کج می‌کردم و تلوزیون را نگاه می‌کردم. پدر و مادرم، هر لقمه‌ای که می‌خوردند از پنجره بیرون را نگاه می‌کردند. انگار هر شب فیلم ادامه‌داری توی تاریکی شب روی ریل برای‌شان پخش می‌شد.»

اما در فاز دوم رفتار مادر تغییر می‌کند و او از حالت منفعل به کنش‌گر تبدیل می‌شود. می‌توان چنین استدلال کرد که همین تغییر رفتار مادر و کنش‌گری او درمقابل منفعل ماندن مرد، درهم شکستن ایدئولوژی مردسالارانه را نشان می‌دهد. مادر منتظر صدایی مردانه برای حل مسئله‌اش نمی‌ماند:

«چندسال بعد از اتفاقی که برای برادرم افتاد، خودش بلیط قطار گرفت و گفت: «این‌بار با قطار می‌ریم.» منتظر بودم توی ایستگاه دست من را سفت بچسبد و ول نکند. با یک دستش ساک کوچک کارخانۀ کنسرو را نگه داشته بود و دست دیگرش را فروکرده بود توی جیب پالتویش.»

و در فاز سوم رفتارهای مادر، کُنشگری به اوج خود می‌رسد. در داستان چنین آمده است:

«چندسال بعد مادرم برای همیشه از خانه رفت.»

این رفتار نهایی نشان می‌دهد که نویسنده با این نوع شخصیت‌پردازی، زن را از ابژه‌ای منفعل به سوژه‌‌ای تاثیرگذار تبدیل می‌کند و تعریفی جدید از تصور غالب مادر بودن و زن ‌بودن می‌سازد. مسئلۀ بعدی تفاوت شخصیت مادر با دیگر زنان داستان است. تصویری که از بقیۀ زن‌ها در داستان ارائه می‌شود دارای نوعی تصویر قالبی از زن بودن است. آن‌ها به بهانۀ رنگ کردن موهایشان پیش مادر می‌ِآیند تا از حقیقت ماجرای مرگ فرزندش مطلع شوند. آن‌ها بی‌توجه به اتفاق تلخی که برای او افتاده می‌خواهند بدانند که مادر بچه بوده که دست او را رها کرده یا ناپدری‌اش؟ درحقیقت می‌خواهند بدانند که آیا مادر مقصر است؟ آیا او خصلت «مادر بودن» را ندارد؟ و از پاسخ این پرسش‌ها می‌خواهند مادر را برحسب خصلت‌هایی که «ندارد» تعریف کنند. این موضوع بیانگر یکی دیگر از دیدگاه مردسالارانه است. در مقابل مادر رفتاری از خود نشان می‌دهد که دوباره تصویر قالبی زن را درهم می‌شکند:

«با یکی دوتا از مشتری‌هایش که صمیمی‌تر بود، می‌نشستند پشت میز کنار پنجره و حرف می‌زدند. هیچ‌وقت گریه نمی‌کرد. بعضی وقت‌ها حتی صدای خندیدنش هم توی حیاط می‌آمد.»

تصویر ساخته‌شده از مادر و نحوۀ شخصیت‌پردازی او در داستان متمایز از دیگر زنان است. زنانی که خود تحت‌تأثیر ایدئولوژی مردانه‌اند. این موضوع یکی دیگر از مسائلی است که مردسالاری را درهم می‌شکند. مادر در این داستان یک شخصیت تمام و کمال است و به او از راه برخورداری از ویژگی‌های منحصربه‌فرد پرداخته شده است، نه شباهت به سایر زن‌ها. در انتها هم دوباره برخلاف رفتاری که از او انتظار می‌رود یک روز زندگی‌اش را رها می‌کند و می‌رود؛ زندگی‌ای که همان‌طور که در داستان آمده است «از آن بدش می‌آمد.».

درنهایت داستان «قطار ساعت یازده» تصویری جدید از زن ارائه می‌دهد. در این داستان الگوی رفتار شخصیت اصلی (مادر) با ایماژهای متعارف از مادربودگی و زن‌بودگی مطابقت ندارد و این موضوع بستری مناسب برای بحث دربارۀ ایدئولوژی و فرهنگ مردسالارنه و نحوۀ درهم شکستن آن در داستان فراهم می‌کند.

***

پی‌نوشت: این داستان از مجموعۀ «نیازمندی‌ها»، که نشر نیماژ آن را منتشر کرده، انتخاب شده است.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
آیلین هاشم‌نیا
آیلین هاشم‌نیا
هنرجوی رشته‌ی نقاشی علاقه‌مند به ادبیات و داستان‌نویسی

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights