سال ۲۰۱۹ مجموعه تظاهرات و ناآرامیهایی در اعتراض به لایحه استرداد مجرمان به چین در هنگکنگ رخ داد. اعتراضاتی که بهسرعت به خشونت کشیده شد و تاثیرات آن نهتنها در هنگکنگ، که در سرزمین اصلی چین و همچنین تایوان بروز کرد. ماجرا از آنجا آغاز شد که یک زوج جوان هنگکنگی در سفری تفریحی به تایوان کشته شدند و از آنجا که هنگکنگ پس از الحاق دوباره به چین، حاکمیت و دستگاه قضایی تایوان را به رسمیت نمیشناسد اوضاع پیچیده شد. به دنبال این رخداد هنگکنگیها درخواست استرداد مجرمان به سرزمین چین را داشتند. اما هواداران دموکراسی در هنگکنگ که خواهان استقلال سیاسی و قضایی از چین هستند در اعتراض به این موضوع تظاهراتی خونبار و طولانی علیه لایحه استرداد بهراه انداختند. داستان فیلم Locust در بحبوحۀ این ناآرامیها میگذرد.
نخستین تجربۀ فیلم بلند Keff پساز دو فیلم کوتاه ستایش شده، حکایت جوانی لال بهنام ژونگهان در تایوان را روایت میکند که روزها در یک غذاخوری کوچک محلی مشغول کار است و با بیثباتی اوضاع سیاسی و اجتماعی در تایوان، فرصت کار شبانهای بهعنوان نیروی یک باند گنگستری محلی را پیدا میکند. همزمان او دلباختۀ دختر جوانی است. تنها کسی که از او به دلیل ناتوانی در سخن گفتن فاصله نمیگیرد، مسخرهاش نمیکند و با او ارتباطی عمیق برقرار میکند. تاثیر منفی ناآرامیهای هنگکنگ بر تایوان روزافزون است و در چنین موقعیتی ژونگهان در وضعیتی بحرانی قرار میگیرد.
فیلم در یک کلام دربارۀ این است که چگونه فردی آرام و بیآزار تحت فشار اقتصادی و منازعات سیاسی، به یک هیولای خطرناک تبدیل میشود. خشم فروخوردۀ طبقۀ فرودست جامعه از بیثباتی اقتصادی و سیاسی به مرحلۀ خشونتی افسارگسیخته میرسد و در این روزگار نابسامان، زندگی زوج جوان که دارند باهم عشق را تجربه میکنند نیز دستخوش بحران میشود. فیلم با تصاویر مستندی از تظاهرات خونین هنگکنگ آغاز میشود و مخاطب را کنجکاو میکند که ربط و تاثیر این ناآرامیهای شهری بر جزیرۀ تایوان چیست. فیلمساز با شناختی دقیق از فرهنگ، آداب و رسوم، وضعیت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی سرزمین مادریاش فیلمی چندلایه ساخته که تاحد امکان تصویری صریح و بیواسطه از اوضاع تایوان زیرسایۀ یک بحران منطقهای ارائه میدهد.
فیلم Locust با جملهای منتسب به مارتین لوترکینگ رهبر معنوی جنبش برابری نژادی سیاهان آمریکا آغاز میشود: «قیام، زبان بیصدایان است.» و از همینجا موضع فیلمساز نسبت به موضوع آشکار میشود. شخصیت ژونگهان لال است و توان سخن گفتن ندارد. او نمایندۀ اکثریت قشر فقیر جامعۀ تایوان امروز است که در منازعات قدرت سیاسی نقش و تأثیری ندارند اما هر بحران در کشور پیش و بیش از هرکس گریبان آنها را میگیرد. فیلم در لایههای زیرین خود با ظرافت نشان میدهد که بیثباتی اوضاع اقتصادی چه بر سر فرودستان جامعه میآورد. صاحب رستورانی که ژونگهان در آن کار میکند با یک دست به دست شدن سادۀ مالکیت غذاخوریای که اجاره کرده و پیدا شدن سروکلۀ یک مالک ثروتمند بهجای نفر قبلی، از هستی ساقط میشود. سرنوشتی که دیر یا زود همۀ واحدهای تجاری خردهپا را به مرز ورشکستگی میکشاند، دامنۀ قدرت و جسارت باندهای تبهکار محلی را افزایش میدهد و کیفیت زندگی طبقهی فرودست را بدتر از قبل میکند. سرزمین تایوان که در دهههای اخیر به یک قدرت اقتصادی منطقهای و جهانی تبدیل شده، با فشارهای دولت مرکزی چین برای الحاق روبهروست، اما پیش از موفقیت دولتمردان چین در الحاق جزیرۀ تایوان به سرزمین اصلی، این فاکتور اقتصاد است که عملاً دارد تایوان را در موضع ضعف قرار میدهد. همهچیز در یدِ قدرت تاجران ثروتمند و فاسد قرار دارد و تنها مناسبات مالی در همۀ امور تعیین کنندهاند. حاکمیت سرمایه به شکل طبیعی به فساد منجر میشود و اراذل و خلافکاران محلی، به ابزار و مهرهی اعمال قدرت سرمایهداران بدل شدهاند.
از سوی دیگر حاکمیت سیاسی تایوان هم غرق در فساد است و سیاسیکاری رهبران احزاب محلی، در پایینترین و سطحیترین شکل ممکن نمایش داده میشود. سیاستمردانی که با زدوبند با تاجران ثروتمند و بانفوذ، آرامش و امنیت و حتی استقلال سرزمین را از میان بردهاند. فیلم به درون جامعۀ تایوان امروز نفوذ میکند و با بهرهگیری از نمادها و نشانههایی سرراست و روشن در صدد بازنمایی عمق تباهی وضعیت موجود است. تبهکاران خردهپای فیلم در یک نقشۀ از پیش برنامهریزی شده، بچه پولدارهای شهر را سرکیسه میکنند و در صورت لزوم آنها را میکشند. آنها برای این عملیات از ماسکهای شبیه باراک اوباما و هیلاری کلینتون استفاده میکنند. نشانهای که یک ارجاع مستقیم به دوران حضور اوباما در کاخ سفید و همزمانی آن با بروز بحران سنگین اقتصادی سال ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ در امریکاست. وضعیتی که بر اساس آنچه فیلم به نمایش میگذارد بیشباهت به وضعیت کنونی تایوان نیست. جایی دیگر یک بچه پولدار که به دام باند خلافکاران محلی افتاده، تعداد چندصدهزار نفر دنبالکنندگان خود در اینستاگرام را بهرخ میکشد و معتقد است دزدی از او و یا به قتل رساندنش – به دلیل شهرت و محبوبیت در فضای مجازی- کار آسان و عاقلانهای نیست.
در چنین وضعیتی ژونگهان مظلوم و معصوم هر روز بیشتر به کام تباهی فرومیرود. تا جایی که در واکنشی نهچندان غافلگیر کننده سر به عصیان برمیدارد و روسای باندهای خلافکار را میکشد. واکنشی که طبعاً بیجواب نمیماند و جانِ خود را بر سر این کار میگذارد. فیلم با لحنی چندسویه میکوشد فیلمی در خور تأمل و قابل قبول باشد که در این راه بیشوکم موفق است. صراحت و جسارت فیلم در نمایش تباهی و خشونت آن را به مرز رئالیسم محض میرساند و از سوی دیگر بهلحاظ ساختار روایت از مولفههای سینمای گنگستری هنگکنگ (که نزدیک به دو دهه است جایگاهی ویژه در سینمای جهان یافته) تبعیت میکند. در عین حال فیلم اصراری ندارد از ضرباهنگ سریع و ضربتی اینگونه از فیلمها بهره ببرد. داستان خود را با مکثهای لازم –که گاه صبوری تماشاگر را به چالش میکشند و این استراتژی اصلی فیلمساز است – روایت میکند و در هر فراز از فیلم، با فِیدهای طولانی به رنگ سیاه و سکوت معنادار، بعدی عمیق به فیلم میبخشد و تماشاگر را تا فید این و آمدن تصویر بعدی به اندیشه وامیدارد. جایی اواخر فیلم در سکانسی انتزاعی ژونگهان را پس از کشته شدن میبینیم که در رستورانی با دوستدخترش قرار گذاشته است. این بار برخلاف تمام فیلم، ژونگهان حرف میزند ولی حالا ماییم که صدایش را نمیشنویم. فیلم Locustدربارۀ همین آدمهاست. آدمهای سادهای که کسی صدایشان را نمیشنود.
فیلم Locust در هفتاد و هفتمین جشنواره فیلم کن در سال ۲۰۲۴ اولین تجربه نمایش جهانی خودش را تجربه کرد.