جشنواره فیلم کن ۲۰۲۴ | Simon of the Mountain: روان‌های رنجور و قلب‌های معصوم

 اولین فیلم بلند یکی از چهره‌های نوظهور سینمای آمریکای لاتین «لوئیس فدریکو»، شمعون کوه (Simon of the Mountain) اثری عمیقا انسانی درباره آدم‌هایی با ناتوانی ذهنی است. روایتگر رنج و سختی مضاعفی که بر آنها برای ارتباط و حیات در این کره خاکی تحمیل می‌شود. عنوان فیلم تاسی گرفته از اثری از «لوئیس بونوئل» به نام «شمعون صحراست». فیلم‌ساز بزرگ اسپانیایی‌تبار که هم‌زبانش نیز محسوب می‌شود. تشابهاتی نیز در معنی می‌توان میان این دو فیلم یافت. هر چند فیلم بونوئل درباره مردی به‌شدت مذهبی در قرن چهارم میلادی بود که از ستونی برای نزدیک‌شدن به خدا بالا می‌رود و در کشاکش بین خود و شیطان است. اما در چهره سیمون، فدریکو نیز می‌توان شمایلی مذهبی را یافت در قیاسی مع‌الفارق؛
فدریکو متولد ۱۹۹۰ است و قبل از این چند فیلم کوتاه ساخته که یکی از آنها در سال ۲۰۱۹ به بخش فیلم‌های کوتاه جشنواره کن راه‌یافته است و این بار در بخش نوعی نگاه با اولین فیلم بلندش حضور دارد. می‌توان رگه‌هایی از اثرگذاری بونوئل بر شیوه کارگردانی او را نیز مشاهده کرد. همان‌طور که گفته شد، فیلم به طرز عجیبی تحت‌تأثیر عهد عتیق و اندیشه‌های مسیحی نیز هست.
عنوان‌بندی اثر با باد و طوفان غریبی آغاز می‌گردد. جمعی از مبتلایان به اوتیسم و کم‌توانان ذهنی مشغول قایم‌باشک‌بازی‌اند. طوفانی که در طول فیلم هم کم‌وبیش می‌وزد و انگاری زندگی این دسته از آدم‌ها مدام در این غبار عمیق قرار گرفته است. اما در میان آنها سیمون مورد عجیبی است. چرا که مرز میان توانایی و ناتوانی او چندان مشخص نیست. ظاهرن در کودکی دچار مریضی یا سانحه‌ای شده اما در فیلم مستقیمن به آن اشاره‌ای نمی‌شود. شخصیت او درون‌گرا و کمی اگزوتیک است. تلاش دارد که خود را ناتوان جا بزند. اما در بعضی مواقع به نظر می‌رسد که این‌گونه نیست. دوستی به نام «پهون» یافته تا به‌واسطه او به یک مرکز توان‌بخشی و نگهداری دولتی از ناتوانان ذهنی راه یابد. با هم به تمرین تئاتر می‌روند که پهون در نمایش رومئو و ژولیت نقش رومئو را بازی می‌کند. به استخر می‌روند و بعد در قسمت رخت‌کن زنانه گیر می‌افتند. چرا که پهون و دوست‌دخترش در گوشه‌ای مشغول عشق‌بازی می‌شوند و او که باید مراقب باشد کسی نیاید موفق نمی‌شود و درگیری پیش می‌آید. آنها را به دفتر مدیریت می‌برند و از سیمون می‌خواهند که مدارک معلولیتش را ارائه دهد. او می‌گوید که ندارد و بعد می‌گوید که گم‌کرده است. مادرش به جمع اضافه می‌شود و انگاری که او هم بی‌خبر است. فیلم از اینجا به بعد مدام دور خود می‌چرخد و مانند خود سیمون کمی سرگردان و بلاتکلیف است. ما درست دلیل دوری سیمون از اجتماع و اصرارش بر اغراق در معلولیتش یا آنچه این طور به نظر می‌رسد را نمی‌دانیم؛ «لورنزو فرو» یک ستاره نوظهور دیگر که خواننده و ترانه‌نویس نیز هست بازی فوق‌العاده‌ای را در نقش سیمون به معرض نمایش گذارده است. به نظر می‌رسد که انگاری سیمون از اکثریت هراس دارد و دوست دارد جزو همین اقلیت باشد. پهون او را تعلیم می‌دهد که چگونه می‌توانند بلیت مجانی سینما بگیرند. برایش وقت معاینه می‌گیرد تا گواهی معلولیت دریافت کند؛

فیلم Simon of the Mountain

یکی از دختران اوتیسمی به او علاقه‌مند می‌شود. او هم ظاهرن مجذوبش شده است. اما سیمون اصولن آدمی نمایشی نیست و بیشتر تماشاگر است. رابطه‌ای را با کولو آغاز می‌کند. به خانه می‌آوردش و با هم فیلم‌های کودکی سیمون را تماشا می‌کنند. معلوم نیست پدرش مرده یا مادرش طلاق‌گرفته است. اما اکنون با دوست‌پسر مادرش زندگی می‌کنند. رابطه پر فراز و نشیبی با آنها دارد. در کار اسباب‌کشی و حمل‌ونقل به ناپدری‌اش کمک می‌کند. این تکه‌پاره‌های شخصیت سیمون را مثل یک پازل بزرگ فیلم‌ساز پهن می‌کند تا آنها را به هم بچسبانیم. روایت مانند شخصیت‌هایش معلق است و تلاش دارد که بیش از سمپاتی توجه ما را جلب کند تا بتوانیم نظری به این روان‌های رنجور بیندازیم. در یکی از سکانس‌های که نمایی به‌یادماندنی – که پوستر فیلم هم از آن برداشت شده است – دارد. سیمون زیر نور آفتاب که از لابه‌لای روزنی می‌تابد می‌ایستد و شعاع‌های نور پوست او را نوازش می‌کند. چهره معصوم عجیبی می‌یابد. شبیه یک نجات‌بخش یا پیامبری نیمه دیوانه و سرگردان است. این نشانه‌هاست که ظن ما را بر تأکید فیلم‌ساز بر سمبل‌های مسیحی فیلم بیشتر می‌کند. نوعی بی‌اعتنایی عمیق به مناسبات جهان مادی در آن به چشم می‌خورد. جایی که سیمون بی‌توجه به عواقب کارش با ماشین ون ناپدری‌اش فرار می‌کند. دوستانش را سوار ماشین می‌کند. کناردریا می‌روند و آشغال‌ها را خرد می‌کنند. در وضعیتی دیوانه‌وار اجازه می‌دهد تا پهون که رانندگی بلد نیست پشت فرمان بنشیند و سیمون به او یاد دهد راندن را. نوعی جنون و بی‌خیالی و درعین‌حال جبران جاماندگی. انگاری قلمرو جدیدی را خلق کرده که به قوانین این جهانی بی‌توجه است. اما درعین‌حال مدام این نقش حامی – ناجی را بازی می‌کند. به‌خصوص وقتی که کولو که در پی بازیگوشی به آب دریا افتاده را نجات می‌دهد. بعد او را به خانه می‌برند و پدر کولو از سیمون تشکر می‌کند که جان دخترش را نجات داده است. اما انگاری سیمون اهمیتی نمی‌دهد در جهان فرضی خود غرق است. کولو می‌خواهد با او عشق‌بازی کند؛ اما سیمون امتناع می‌کند و کولو می‌گوید اگر درخواستش را قبول نکند به همه می‌گوید که او نقش بازی می‌کند و ناتوان نیست. این جملات مثل شکستن دیوار شیشه‌ای است؛ اما همچنان ابهام بر جای خود باقی می‌ماند. حتی وقتی خودش جلوی آینه می‌ایستد، تصویری تار می‌بیند. وجودش همواره در هاله‌ای از ابهام است.

هرچند لایه‌های زیربنایی‌تر در اثر مفقود است و فیلمساز فاقد توانایی عمیق‌تر شدن در روابط شخصیت‌ها و فرجام آنهاست. اما به‌عنوان یک فیلم اولی تا حد زیادی موفق شده است تا فیلم را به سرانجام برساند. سکانسی که سیمون در خانه نوعی جنون نمایشی را از خود نشان می‌دهد دیدنی است. چرا که لحظات اوج بازیگری او را به چشم می‌بینیم. در انتها سیمون در بیمارستان است و در انتظار گواهی معلولیت. اما اثر با پایانی باز کار خود را تمام می‌کند و سرنوشت او برای ما نامعلوم باقی می‌ماند یا شاید هم باید همین‌گونه باشد. هر چند فیلم سمپاتی برانگیز است و حتی ممکن است اشک برخی بینندگان نازک‌دل را هم درآورد؛ اما در نهایت محدوده حرکتی و عمق نفوذش کوتاه است. یک کل منسجم نیست. خرده‌پی‌رنگ‌های متفرق است. همان فرم معمول فیلم‌های جشنواره‌ای را دارد بدون اینکه تجربه چندان تازه‌ای به آن اضافه شده باشد. هر چند باید جسارت فیلمساز را برای انتخاب چنین موضوعی، برای اولین گامش در جهان فیلم بلند ستود. چرا که موضوع دشواری را برای ساخت انتخاب کرده است به‌خصوص در کار با بازیگران که بسیاری خود به معلولیت ذهنی دچارند و هر چند. نقش خود را بازی می‌کنند؛ اما هدایت و رهبری آنها آسان نیست. البته باید اذعان داشت در این زمینه تلاشش موفق بوده است چرا که بازی‌ها قابل‌قبول و دلچسب از آب درآمده است.
در مجموع و با همه فراز و نشیب‌هایش شمعون کوهستان راهی برای ارتباطی دوباره با جهان اقلیت‌ها و مسیری برای درک بهتر آنهاست و دغدغه انسانی دارد و اینها همه باعث می‌شود تا ما را علاقه‌مند به دنبال‌کردن فیلم‌های بعدی این استعداد نوظهور نگه دارد. به‌خصوص که در جهان مبتذل امروزی به فیلمسازان متعهد و شفیق بیشتر نیازمندیم.

فیلم Simon of the Mountain

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
امیرحسین بابایی
امیرحسین بابایی
دانش آموخته کارگردانی سینما از کانون سینماگران جوان در سال 1384 و عکاسی از مجتمع فنی تهران فعالیت مطبوعاتی خود را با دو هفته نامه سینما پشت صحنه آغاز کرد و پس از آن در نشریاتی همچون نقد سینما، جهان سینما، تهران امروز، فرهیختگان، اعتماد و دبیری سرویس سینمای جهان فیلم و سینما ادامه داد. پس از قطع همکاری با نشریات مکتوب تا سال‌ها با سایتهایی همچون همه چیز درباره فیلمنامه، فیلم نوشت و... همکاری کرد. در سال 1390 سینماتک "خط سوم" را در بوستان قیطریه با رویکرد مواجه مستقیم با مخاطب و تربیت سلیقه سینمایی واقع در شمال تهران تاسیس کرد که تا پایان کارش در سال 1399 نزدیک به سیصد نشست نقد و بررسی فیلم در سمت مجری و منتقد فیلم برگزار کرد. دو جشن سینمایی و چهار شب فیلم سینمای ملل نیز از دستاوردهای خط سوم بود. سابقه تدریس تاریخ سینما، نویسندگی خلاق و فیلمسازی خلاق در چند موسسه سینمایی و برگزاری کارگاه‌های نقد فیلم در دانشگاه‌های تهران نیز در کارنامه او به چشم می‌خورد. او همچنین سابقه همکاری در ساخت چند فیلم کوتاه و مستند، بازنویسی فیلم‌نامه‌های متعدد و مشاوره فیلمنامه را در کارنامه خود دارد.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights