درک مالکوم از نسل منتقدان برجسته قدیمی و پرکار انگلیسی بود که چند روز قبل در سن ۹۱ سالگی درگذشت. کارش را به عنوان گزارشگر مسابقات اسب دوانی برای روزنامه گاردین شروع کرد اما بعد به رشته مورد علاقهاش که سینما و نقد فیلم بود پرداخت و از ۱۹۷۱ تا ۱۹۹۷ در گاردین نقد فیلم نوشت. بعد از گاردین جدا شد و به روزنامه ایونینگ استاندارد رفت و از ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۵ در این روزنامه فعال بود. در اواسط دهه ۱۹۸۰ به مدت سه سال به عنوان مدیر جشنواره فیلم لندن انتخاب شد و در این زمان کوتاه، با استفاده از شناخت عمیق خود از سینمای جهان و تجربیات نقد نویسیاش، این جشنواره سینمایی بیرمق را به رویدادی زنده و پرشور تبدیل کرد. او در دورهای شروع به نقد نویسی کرد که منتقدان برجسته بریتانیایی مثل لیندزی اندرسون، تونی ریچاردسون و کارل رایس دست از نقدنویسی کشیده و همانند منتقدان کایه دوسینما به فیلمسازی رو آوردند یا مثل ریچارد رُد به خاطر دیدگاههای تند انتقادی شان از گاردین اخراج شدند. او به یاد می آورد که چگونه ریچارد رُد، به خاطر رد فیلم «اشک ها و لبخندها» با نوشتن تنها یک کلمه «نه» از گاردین اخراج شد.
مالکوم برخلاف ریچارد رُد، به طور کلی منتقد محافظه کاری بود و نقدهایش عموما لحن ملایمی داشت و غالباً سعی میکرد هیچ فیلمسازی را با نوشتههایش نرنجاند. استیون فریزر بعد از مرگ او دربارهاش گفت: “او درباره فیلم «رختشویخانه زیبای من» نوشت که فیلم “مبتکرانه ای” است و آنچه او گفت زندگی من و دیگران را تغییر داد… او متعهد به بهترینهای سینما بود.”
او نقدهایش را به زبان ساده و قابل فهمی مینوشت و از پیچیدهنویسی متظاهرانه منتقدان دیگر در نوشتههای او اثری نبود. فردریک وایزمن، مستندساز برجسته آمریکایی که از دوستان و ستایشگران او بود درباره اش نوشت:” او از هیچ اصطلاحات سینمایی پیچیده استفاده نکرد. هیچ کدام از چرندیات مزخرف ساختارگرایان فرانسوی در نقدهایش وجود نداشت. او بسیار واضح و موجز نوشت – و من این را فقط به این دلیل نمی گویم که او فیلمهای مرا دوست داشت. من بسیاری از نظرات دیگر او را خواندهام و همیشه واضح و دقیق بود.”
درک مالکوم از سینمای مستقل بریتانیا و فیلمهای فیلمسازان غیرمتعارف و پیشرویی چون درک جارمن و الن کلارک سرسختانه حمایت کرد. از منتقدانی بود که تنها به سینمای آمریکا و اروپا توجه نداشت و حواساش به محصولات هنری سینمای کشورهای دیگر به ویژه هند و ژاپن هم بود. از موج نوی سینمای هند در دهههای ۷۰ و ۸۰ و فیلمسازانی چون شیام بنگال، مرینال سن، آدور گوپالاکریشنان و کتان مهتا حمایت کرد. در سال ۲۰۰۲ کتابی هم با عنوان «بالیوود» درباره سینمای عامه پسند هند نوشت. مالکوم در مقدمه کتاب «یک قرن سینما» که مجموعه ای از نقدهای او بر حدود ۱۷۰ فیلم مهم تاریخ سینما از «ژنرال» باستر کیتون تا «آخرین تانگو در پاریس» برتولوچی بود مینویسد:
“معمولا هر هفته یک بار از منتقدان میپرسند که فیلم محبوبتان چیست. من هم بر حسب حال و هوای خودم هر بار یک جواب میدهم مگر اینکه از روی خستگی و عادت بگویم «داستان توکیو»ی یاسوجیرو اوزو. کسانی که سینما برایشان جدی تر است به علامت تایید سر تکان میدهند چرا که «داستان توکیو» واقعا یک شاهکار است و احتمالا بهترین فیلم انسانی درباره روابط خانوادگی. اما بیشتر آدم ها سکوت میکنند چرا که آنها هرگز اسم یاسوجیرو اوزو را نشنیدهاند و این فیلم او را ندیدهاند. من ابداً انها را سرزش نمیکنم. بریتانیا یکی از محدودترین سیستمهای نمایش فیلم در اروپا را دارد. و امید اینکه بتوان فیلمهای زیادی از سینمای جهان را اینجا روی پرده دید یا حتی نسخه ویدئویی یا اینترنتی آنها را گیر آورد بیهوده است. به همین دلیل من تصمیم گرفتم این کتاب را بنویسم تا به مردم یادآوری کنم که سینما با «جنگ ستارگان» شروع نشده و در طی عمر صد سالهاش هنرمندان درجه یک زیادی خلق کرده است. این فیلمسازان باید به خاطر سپرده شوند و فیلمهایشان نیز دیده شود. به اعتقاد من اگر شما اوزو را نشناسید درست مثل این است که بگویید باخ کی هست؟”
درک مالکوم خوره فیلم بود و می گفت بیشتر فیلم های تاریخ سینما را دیده است. ارتباط نزدیکی با بسیاری از فیلمسازان بزرگ داشت و با خیلی از آنها در موقعیت های خاص مصاحبه کرده بود از جمله با جان فورد وقتی در وان حمامش نشسته بود یا هیچکاک در درون اتومبیل رولز رویس اش در پشت صحنه فیلم «جنون». از بی سوادی و جهلی که در حوزه سینما در سطح وسیع رسانه ای و تولید فیلم وجود داشت رنج می برد. در همان کتاب« یک قرن سینما» مینویسد:
“نماینده یک کمپانی بزرگ هالیوودی در لندن به من زنگ زد و گفت آیا اسم کارگردانی به نام “برونل” را شنیده ای. گفتم “برونل”؟. چه فیلمی ساخته؟ پل؟” گفت نه. یک فیلمی ساخته به نام «مسئولیت پنهان بریگاد سبک» (the disceet charge of the light brigade)و منظورش بونوئل و فیلم «جذابیت پنهان بورژوازی» (the discreet charm of the bourgeoisie) او بود. این جهل روز به روز بیشتر و عمیق تر از آنچه می شود که شما میپندارید.”
با رواج نوارهای ویدئویی در دهه هشتاد، خانوادهها، کلیسا و مدافعان اخلاق در بریتانیا، نگران در دسترس قرار گرفتن فیلمهای “غیراخلاقی” به ویژه در ژانر وحشت و برخی فیلمهای ارزان (لو باجت) و کالت که دارای صحنههای خشونت بار و پورنوگرافیک بودند شدند و موجی از مخالفت با نمایش فیلمهایی چون «شیاطین» ساخته کن راسل راه افتاد. آنها این فیلم ها را «ویدئوهای زننده» مینامیدند. اما درک مالکوم از مخالفان سرسخت سانسور فیلم بود و از فیلمهای جنجال برانگیزی مثل «شیاطین» کن راسل و «کابوس ها در مغز متلاشی» ساخته رومانو اسکاوولینی که به خاطر خشونت، بی پروایی و محتوای تحریک کننده شان از طرف اداره سانسور بریتانیا، نمایش آنها ممنوع اعلام شد، حمایت کرد و با اداره سانسور بریتانیا درافتاد و حتی برای دفاع از این فیلمها به دادگاه هم رفت. او در دفاع از فیلم «کابوسها در مغز متلاشی» گفت: “فیلم کلاسیکی نیست اما خوب ساخته شده.” قاضی دادگاه نیز در جواب او مقایسه ابلهانهای کرد و گفت: “درست مثل اشغال لهستان به دست نازیها”.
درک مالکوم با انتشار کتاب خاطراتش در سال ۲۰۰۳، پرده از یک راز خانوادگی هولناک برداشت. پدرش، داگلاس مالکوم از یک خانواده ثروتمند اسکاتلندی بود و به عنوان افسر توپخانه سلطنتی انگلستان خدمت میکرد. اما ستوان مالکوم، وقتی فهمید همسرش به او خیانت میکند، معشوق همسرش را به گلوله بست. او نخستین مرد در تاریخ حقوقی بریتانیا بود که به دلیل قتل موجه و “دفاع از ناموس” تبرئه شد. درک مالکوم، در دوران تحصیل اش، وقتی که داشت کتابی در مورد پروندههای حقوقی معروف بریتانیا را مطالعه میکرد به این رسوایی پی برد و دید که یک فصل از کتاب که مربوط به پرونده پدرش بود پاره شده است. او تا سالها چیزی در این باره نگفت و ننوشت تا اینکه در خاطراتش به آن اشاره کرد و تا آخر عمرش پشیمان بود که چرا درباره معشوق مادرش از او چیزی نپرسید.اما خاطرات دوران کودکی درک مالکوم، تنها خاطرات تلخ و غذاب آور نبود. درک به یاد میآورد که مادرش دوروتی در سال ۱۹۴۷او را برای دیدن اجرای زنده نمایش لورل و هاردی روی صحنه به کولیسئوم لندن برد.
درک مالکوم، با اینکه منتقد مشهوری بود و جایگاه مهمی در فرهنگ فیلم بریتانیا داشت، اما شخص متواضعی بود. من این تواضع را شخصاً در رفتار و گفتار او زمانی که او را در جشنواره فیلم ادینبرا در اسکاتلند ملاقات کردم دریافتم. با اینکه عکس های زیادی از او منتشر نشده بود اما من او را از فاصله نزدیک شناختم و جلو رفتم و گفتم که شما باید درک مالکوم باشید. اول تعحب کرد اما بعد خندید و گفت: معمولا کسی منتقدها را نمی شناسد اما عجیبه که تو منو شناختی. گفتم برای اینکه خودم هم سال هاست نقد فیلم می نویسم اما کسی مرا نمی شناسد. خندید و بعد درباره فیلم های محبوبش حرف زدیم و او آنجا نیز از «داستان توکیو» یاسوجیرو اوزو نام برد و «ازتفس افتاده» گدار و «سالواتوره جولیانو» فرانچسکو رزی. دل خوشی از فیلمهای جدید و سمت و سوی سینمای امروز جهان نداشت و معتقد بود که سینما رو به افول رفته است. مدتی است که شبها در برنامه سینمایی ویژه تلویزیون اسکای ظاهر میشود و در کنار منتقدان دیگر انگلیسی که عموما از او جوانترند درباره فیلمها و کارگردانها و بازیگران برجسته تاریخ سینما حرف میزند. در گفتگویی با همتای خود پیتر بردشاوو، منتقد روزنامه گاردین، گفته بود که به این خاطر خود را بازنشسته کرده، چون که “نمیتوانست فیلمهای متوسط را تحمل کند”. یادش گرامی باد.