نزول بلایا و بیماریها در طول حیات بشری با توجه به باورهای عصر جادو، عصر دین و عصر علم اشکال متفاوت پبدا کرده است. اگر بشر عصر جادو بر تن خود نجاسات میپاشید تا دیو بیماری به او نزدیک نشود؛ بشر عصر دین با خواندن دعا و اوراد این ممکن را برای خود فراهم آورده، و بشر عصر علم با بهداشت و واکسیناسیون درصدد سالم نگه داشتن برآمده است. اسطوره و حماسه های بشری در طول تاریخ زندگی او در این بین در سَیَلان بوده است. اینکه خشکسالی طاعون و وبا به خاطر گناه انسانها است، و زمینههای دیگر تقدیرگرایی: همچون کشتن پدر و همخوابگی با مادر توسط ادیپ، که در پی آن عواقب شوم پیش آمده آتی برای او داشته است. در این بین سرزمین ایران با آن همه باورهای دینی و آیینی و مشترکات آن با هند باستان، نمونهی بارز حرکت از عصر جادو تا به عصر علم است. در ایران باستان، ظلم پادشاه و یا کشتن پادشاه عادل و یا حمله به ایرانشهر توسط شاهی از سرزمین دیگر، یکی از عوامل خشکسالی و بیماری در ایرانشهر شمرده میشده است، که ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه و فرنبغ دادگی در بندهشن به آن پرداختهاند.
در جایی دیگر درباره کشتن ضحاک سروش مهر به فریدون میگوید که ضحاک را به بند کن و نکش چون او پادشاهی ظالم و اهریمنی است و با کشتن او موجودات اهریمنی از تناَش بیرون میآیند و زمین را نابود خواهد کرد. فردوسی در شاهنامه همین مطلب را به درستی یادآور شده است. این نوع اندیشهها بر پایهی باورهای رمزی و استعاری همواره در میان اقوانی که پایهگذار تمدن بودند رواج داشته است. در این چند ماهه از اواخر ۲۰۱۹ تاکنون که بیماری همهگیر کویید-۱۹ موسوم به کرونا ویروس جان و جهان بشری را به خطر انداخته، همهگونه اندیشه و باور و آئین جادویی و دینی و تجویز علمی و غیر علمی فضای مجازی و حقیقی را پر کرده است؛ از این رو پرداختن به برخی از باورهای ایران باستان و آشنایی با آن و بازتاب این اندیشههای اسطوره در زندگی امروز ایرانیان خالی از لطف نیست. در این میان آرش کمانگیر و اژدهاک دو روایتی است که مدنظر است، و هرکدام به نوعی مبتنی بر باور و آئین کهن ایرانشهری است.
الف: آرش کمانگیر
ابوریحان در آثارالباقیه دربارهی آرش میگوید: «عید تیرگان (در) روز سیزدهم روز تیر است و عیدی است تیرگان نام دارد. برای اتفاق دو نام و برای این عید دو سبب است، یکی آنکه افراسیاب چون به کشور ایران غلبه کرد و منوچهر (ManouvichŠtra) را در طبرستان در محاصره گرفت، منوچهر از افراسیاب خواهش کرد که از کشور ایران به اندازۀ پرتاب یک تیر به او (مهلت) بدهد و یکی از فرشتگان که نام اواسفندارمذ بود حاضر شد و منوچهر را امر کرد که تیر و کمان بگیرد به اندازای که بسازندۀ آن نشان داد چنانکه در کتاب اوستا ذکر شده و (آرش) را که مردی با دیانت بود حاضر کردند گفت که تو باید این تیر و کمان بگیری و پرتاب کنی و آرش بر پا خواست و برهنه شد و… به قوت و نیرویی که خداوند به او داده بود کمان را تا بناگوش کشید و خود پاره پاره شد و خداوند باد را امر کرد که تیر او را از کوه رویان بردارد و به اقصای خراسان که در میان فرغانه و طبرستان است پرتاب کند… و این قضیه در چنین روزی بود و مردم آنرا عید گرفتند.» (ابوریحان بیرونی، ۱۳۸۹: ۳۳۴) جدای از این متن، اثری دیگر وجود دارد که در آن به جای آرش، «زو» پهلوان ایرانی تیر را پرتاب میکند. این اثر توسط دکتر کتایون مزداپور به فارسی امروز برگردانده شده است. این متن که به نوبارانی شهرت دارد، یکی از متون به جا مانده از متون پهلوی است: – (دستنویس م.او۲۹) عنوان نوبارانی از کتاب بندهشن گرفته شده است. بندهشن نوبارانی را بر بارندگی بزرگی اطلاق میکند که پس از خشکسالی دیرپایی، در پی سلطۀ افراسیاب بر ایران باریده است: «چون این خبر به شاه منوشچهر رسید… خود پاک منش بود، پیش اورمزد خدای… نماز برد… اورمزد (منوچهر را)، آگاهی داد (و) فرمود که «تو آنِ فراسیاگتور (افراسیاب) را بگوی که: ای بدکردار… چرا مردم ایران زمین را رنج میرسانی؟! تو به سرحدّ توران رو تا باران ببارد. چه که تو از فرمودۀ نیا، پادشاه فریدون، بیرون (از) پیمان شد. از آن شومی گناه تو، باران نمیبارد. چون (چنین) گفتی تو، پادشاه تور حیله آورد که از بیرون شهر ایران، سرحد من است؛ تا تو این (چنین) گوی که یک مردِ ما است (که چون) یک تیر از بیرون شهر پرتاب کند، هرجای (که) آن تیر افتد، از آن جای، سرحدّ تو باشد و آن مرد پاک منش- (که است) زو (پسر) طهماسب- را فرمای تا تیر بزند… فراسیاک همان ساعت، پیمان قبول نمود و از ایران بیرون رفت. آن روز، روز تیر و ماه تیر بود (که فراسیاگ) بیرون رفت. (چنان) چون سپندارمذ گفته بود، (او) دعوی کرد. پس زو (پسر) طهماسب، برفرمود، منوشچهر، نام اورمزد بر زبان آورد و تیر را از آن جای پرتاب کرد. به حکم اورمزد خدای، آن تیر در ملک توران، تا سر حد جیحون رسید، و در دل فراسیاگ گواه افتاد که «(اگر) باران نمیبارد، از شومی پیمان شکنیِ من است» پس شرمگین شده، برفت و در سرحد توران مقام گرفت. آن روز، روز باد و ماه تیر بود. همان روز، باران بی حد و بی شمار بارید. پس از آن، به روز تیر و ماه تیر، مردمان ایران زمین، جشن کردن قبول داشتند.» (مزداپور، ۱۳۸۶: ۳۱۱)
چه آرش و چه زو هر دو برای رفع بلای خشکسالی برای آرامش ایرانشهر فداکاری کرده اند. اما از آنجا که روایت آرش شایعتر و معتبرتر است، موضوع بحث را بر روی آرش استوار میگردانیم. آرش این پهلوان ایرانی برای رهایی سرزمین از خشکسالی و آمدن باران انتخاب میشود تا برای گریز دشمن از سرزمین تیری پرتاب کند. آرش از سوی منوچهرشاه به فرمان اهورامزدا انتخاب میشود و جانش را بر سر این کار میگذارد و راهنمای آیندگان میشود؛ از این روست که در منظومه آرش می خوانیم:
رهگذرهایی که شب در راه میمانند
نام آرش را پیاپی در دل کهسار میخوانند
و نیاز خویش میخواهند
با دهان سنگهای کوه آرش میدهد پاسخ
میکندشان از فراز و از نشیب جادهها آگاه
میدهد امید
مینماید راه (منظومه آرش؛ سیاوش کسرایی)
آرش تراز و توازن جنگ دو شاه و دو سرزمین است. رابط گفتمانی میان دو قدرت است. آرامش میان دو تضاد است؛ اما آیا بعد از پرتاب تیرش این دشمنی تمام میگردد؟ اگر قرار بر تمام شدن این خصومت بود در آخرین جمله آرش اثر بهرام بیضایی از زبان مردم نمیشنیدیم که «او باز خواهد گشت». (بیضایی، ۱۳۹۴: ۶۳) خصوصیت دیرین و مورثی و ستیزه و دشمنایگی مداوم بین این دو قوم (ایرانی و انیرانی) درواقع زمینهی اصلی حماسهی ملی ایرانیان محسوب میشود. سرتاسر شاهنامه داستان رویارویی ایرانیان و انیرانیان است، که مطابق برداشت ثنوی از این دو، یکی همه نیکی و خجستگی و اهورایی و دیگری نکوهیده و تباه و اهریمنی قلمداد شده است. (سرکاراتی، ۱۳۹۳: ۹۹) روی این برداشت آرش نیز میان دو قوم ایرانی و انیرانی گرفتار مانده است، اما با این تفاوت که نقش آرش نوعی نقش روشنفکری است، او هم تهدید و لعنت دوست و هم اجبار و تمسخر دشمن را باید به جان بخرد. این سطوح آفریده شده در آرش بیضایی هویتی تازه را نصیب ادبیات روایی ما کرده است. اندیشهی انسانی که تردید دارد، انسانی که انتخاب شده است، انسانی که وظیفهی خویشکاری خود میبیند تا جلوی ویرانی و خشکسالی سرزمینش را بگیرد، انسانی که در ابتدا توان تغییر را در خود نمیبیند، اما در نهایت کسی میشود که پهنهی گردونهرانانِ آسمان – یعنی ناهید – را میبیند تا خود را به آن سپید چون برف برساند، تا تیر پرتاب کند و تناَش برای وطن پارهپاره شود.
بیگمان استفادهی ابزاری از اسطوره یکی از ترفندهای نهاد قدرت و حاکم برای اعمال سیاستهای خود بر جامعه است؛ این امر حتی از نظر رولان بارت (Roland Barths) ساختی «ماورای زبان» (Metalanguage) دارد که در آن علائمِ از پیش موجودی که مناسب و در خور سرچشمهی اصلی و تاریخی اسطوره است با محتوای رمزی و مبهمِ تازهای ترکیب میشود که به صورت ویژهای مورد استفاده طبقه حاکم قرار میگیرد. در نظر بارت «وظیفهی اسطوره توجیه و طبیعی جلوه دادن یک قصد و منظور تاریخی، و ابدی وانمود کردن چیزی است که در شرف تکوین است» این روند دقیقا همان ایدئولوژی طبقهی حاکم است. (عضدانلو، ۱۳۹۴: ۶۷)
ب: اژدهاک یا ضحاک
اژدهاک به نامهای متعدد در اسطوره و فرهنگهای متون کهن به صورت «اژدهاک، ضحاک، ضحاک ماران، ازدهاک، آژیدهاک، اَزیدهاک، معرب آن ازدهاق» آمده است. در تاریخ طبری به او لقب بیوراسب-دارنده اسبهای فراوان- داده شده است؛ اژدهاک از سه جز اژی، ده و آک است، که روی هم به معنی ماری است که ده آفت و زشتی و پلیدی دارد. اژدها (Dragon) در فارسی به صورتهای اژدر و اژدرها، و در عربی طنّین و ثعبان به کار میرود؛ چنان که از اوستا برمیآید ضحاک برای دستیابی بر ایرانزمین، ایزد مورد توجه ایرانیان را ستایش کرد و برای ناهید قربانی کرد تا هفت کشور را از انسان تهی سازد که البته کامیاب نشد. پس از آنکه فَرّ از جمشید جدا شد ضحاک به یاری اهریمن به جستجوی فر شتافت و به قهر بر ایران مسلط شد و دو خواهر جمشید، شهرناز و ارنواز را به زنی گرفت و هزار سال به حکومت جابرانه خود ادامه داد تا اینکه فریدون، پسر آبتین قربانیها کرد و به یاری ناهید بر ضحاک ظفر یافت و او را بکشت. و بنا بر مندرجات متون پهلوی، او را در کوه دنباوند (دماوند) گرفتار ساخت». )یاحقی، ۱۳۸۸: ۵۴۸( در متون اسطوره زمانی که اژدهاک بندها را بگسلد پلیدی به شهر نازل میشود و موجودات ناپاک ایرانشهر را به سیاهی میکشانند که در نهایت گرشاسب با گرز خود او را از میان برخواهد داشت.
در متن اَوستاییِ «زند وهمنیَسن» آمده است: «ملحد از آن کین به سوی کوه دماوند که جای بیوراسب است، دهان گشاید و میگوید که اکنون نُه هزار سال است که فریدون زنده نیست، چرا تو بند بِنَگسلی و برنخیزی که این جهان پر از مردم است و ایشان از وَرِجمکرد برآورده شدهاند. پس از آن که ملحد چنین گوید، از آن جای که ضحاک از بیم آن تندیس فریدون که به مانند تن (= شخص) فریدون است، پیش برایستاده است، آن [بند] را نخست نگسلد، تا آن که ملحد چوب آن بند را بگسلد. پس ضحاک را زور افزاید و بند را از بن بگسلد و به تاختن ایستد». (مهرداد بهار،۱۳۸۷: ۲۳۷) در شاهنامه ضحاک کشته نمیشود، اسیر میشود و فریدون پسر آبتین ضحاک را در کوه دماوند زندانی میکند، چون میپنداشتند که بعد از مرگش موجودات زیانبخش (خَرَفْسَتر) پدید میآید و جهان را آلوده و ناپاک میکند این مسئله در اکثرکتابهای پهلوی آمده است:
بیامد سروش خجسته دمان مزن / گفت، کو را نیامد زمان
همیدون شکسته ببندش به سنگ / بِبَر تا دو کوه آیدت پیش، تنگ
به کوه اندرون به بود جای اوی / نیاید بَرَش خویش و پیوندِ اوی
فریدون چو بشنید نا سوده دیر / کمندی بیاراست از چرم شیر
به بندی ببستمش دو دست و میان / که نگشاید آن بند پیل ژیان (فردوسی،۱۳۷۷: ۱۹۱)
حکیم توس میگوید که بایستی از راه خرد، ظلم را به بند کشید زیرا با کشته شدن هیچ ظالمی، ظلم در جهان پایان نیافته است. در هفت خان، رستم اولادِ دیو را به بند میکشد و در مراحل پرخطرِ هفت خان به خدمت میگیرد، و در جنگهای فرسایشیِ بعد از کشته شدن سیاوش، بسیار دیده شده است که رستم، دشمنانش از جمله خاقان چین را به بند میکشد، اسفندیار رقیب توانمند رستم در شاهنامه نیز در نبرد خود با رستم در ابتدا هدفش به بند کشیدن رستم بود، که این امر با روح جوانمردی رستمِ آزاده سازگار نبوده است. روی این اصل اگر به محتوای کارکردی بیماریها و ویروسها و بلایای طبیعی نگریسته شود به روشنی پیداست که بشر در طول حیات خود همواره در صدد مهار آنها به اشکال جادویی، دینی و علمی بوده است. در این بین ادبیات و اسطوره منبع و مرجعی است تا با بازشناسی این رمزها و استعارات، بخشی از تحرک بشری قابل شناسایی و رویت گردد.
منابع:
۱- ابوریحان بیرونی. (۱۳۸۹). آثارالباقیه. ترجمه اکبر دانا سرشت. تهران: امیرکبیر.
۲- بهار، مهرداد. (۱۳۸۷). پژوهشی در اسطوره ایران. چ هفتم. تهران: نشر آگه.
۳- بیضایی، بهرام. (۱۳۹۴). سه برخوانی. تهران: روشنگران و مطالعات زنان.
۴- ترنیان، رضا. (۱۳۹۸). بهرام بیضایی، زبان، هویت و قدرت. تهران: انتشارات روزنه.
۵- سرکاراتی، بهمن.(۱۳۹۳). سایههای شکار شده. تهران: طهوری.
۶- عضدانلو، حمید. (۱۳۹۴). گفتمان و جامعه. تهران: نشر نی.
۷- فردوسی. (۱۳۷۷ تا ۱۳۷۹). شاهنامه(۲۶ جلدی). به کوشش دکتر سید محمد دبیر سیاقی. تهران: قطره.
۸- کسرایی، سیاووش. (۱۳۸۷). مجموعه اشعار. تهران: نگاه.
۹- مزدا پور، کتایون. (۱۳۸۶). داغ گل سرخ. تهران: انتشارات اسطوره
۱۰- یاحقی، محمد جعفر. (۱۳۸۸). فرهنگ اسطوره و داستانوارهها در ادبیات فارسی. تهران: فرهنگ معاصر.
این مطلب به کوشش تیم تحریریه مجله تخصصی فینیکس تهیه و تدوین شده است.
بسیار عالی. خسته نباشید و دست مریزاد
سپاس از لطف و نگاه شما به مقاله
درود
درود و سپاس.
قدردان زحمات شما در مسیر اعتلای فرهنگ و زبان پارسی هستم.