آموختگی در امر سیاسی

من و شما که چهل سال فقط به طرز گنگ و مبهمی «مردم» بودیم آن هم مردمی که گول آمریکا و استکبار جهانی را خورده‌اند و به هزار دلیل مستحق حذف از پست‌های مدیریتی، نسبت رمانتیکی با امر سیاسی پیدا کرده‌ایم. اداره کردن حتی یک مهد کودک، اقتضائاتی دارد که اگر تجربه نکرده باشید با آن مواجه نمی‌شوید. این بخش از جامعه که «ما» باشیم، از کجا باید آموخته می‌شد که راه تاسیس یک نظم سیاسی چیست؟

اندیشه‌ی چپ و ایده‌های چپ، در مجموع معطوف به بهینه کردن یک نظم سیاسی مستقر است. چپ به طور مختصر، یعنی نقد کردن یک دولت مستقر… یعنی نشان دادن کلیشه‌های جریان اصلی. با این حال، چپ انقلابی پیش از ۵۷ در میان خود آدم‌های قدیمی داشت که توهمی درباره‌ی تاسیس یک دولت تازه نداشتند. این بصیرت هم در سران جریان چپ ایرانی وجود داشت هم چپ جهانی… لوکاچ در مقاله‌ی مشهور «تاریخ و آگاهی طبقاتی» خیلی صریح می‌نویسد که به صف کردن گروه‌های اجتماعی تحت یک نظم جدید، بدون خشونت ممکن نیست. او ایدئولوگ بلوک شرق بود اما با مخاطبش رودربایستی نداشت! در ایران هم وقتی احسان طبری می‌نوشت که حقیقت بی‌طرف یا عینی (ابژکتیو) نداریم و شما باید در جنگ داخل جامعه، به نفع گروه اجتماعی مدنظر خودتان، جهت بگیرید، بصیرتی واقع‌بینانه را طرح می‌کرد که اگرچه با اصطلاحات مارکسیستی بیان می‌شد، اما مضمون خیلی پیچیده‌ای هم نبود. ادعای اینکه من سازی دارم که همه با آن می‌رقصند، چیزی در حد ادبیات داستانی یا اسطوره‌ایست.

اما آنچه از این چپ به‌جا مانده، دیگر یک فرهنگ است و نه یک ایدئولوژی. بخش متجدد جامعه، الان اخلاق و فرهنگ چپ دارد بدون آنکه از بصیرت‌های عمیق‌تر آن برخوردار باشد. شما نگاه می‌کنید و می‌بینید همه‌ی آنچه رفیقتان می‌گوید نگرانی از این است که دولت بعدی، دیکتاتوری نباشد! کسی مطلقاً نکته‌ای نمی‌گوید از اینکه اصولاً این دولت بعدی را چطور باید تاسیس کرد!؟ یک نمونه‌ی ساده‌اش توافق بر رهبری واحد است. اپوزیسیونی که حذف کامل است و نیروهایش در خیابان تیر می‌خورند، بازداشت می‌شوند و حبس می‌کشند، هیچ اگر نداند و نتواند که بکند، اجماع بر سر یک رهبری واحد یا تحصیل یک وحدت رویه‌ی حداقلی‌ست. چپ مبارز سابق در این حد عملگرا شده بود که می‌گفت حمله به بانک و پاسگاه سیستم مستقر هم کاری‌ست! رهبرانشان می‌دانستند که فردای پیروزی، دشوارترین کار پالودن سیستم از پرسنل سابق است که با معیارهای متفاوتی استخدام شده‌اند. امروز چند نفر را می‌شناسید که به جز شعر و شاعری، نکته‌ی دقیق و عملگرایانه برای امروز و فردا در آستین داشته باشد!؟

بحث اینکه فرم نظام سیاسی آینده جمهوری باشد یا شاهنشاهی به کنار، من تصور می‌کنم مشکل ما دور افتادن طولانی از امر حکومتداری، حتی در مقیاس کوچک است. بخش متجدد جامعه، ذهنیتی برای نقد دولت دارد. اما با این ذهنیت دولت نمی‌توان درست کرد. عموماً ایده‌های راست‌گرایانه را ایده‌های معطوف به تاسیس دولت می‌دانند. همان‌طور که در اقتصاد، ایده‌های نوعاً راست‌گرایانه ایده‌های معطوف به تولید ثروت است. بنابراین در انتقاد از سوسیالیسم، گاهی گفته شده است که به توزیع عادلانه‌ی فقر برای همه‌ی شهروندان منجر می‌شود! کنایه از اینکه اگر سازوکارهای تولید ثروت، به کلی مختل یا متوقف شوند، ثروتی تولید نمی‌شود که نگران توزیع عادلانه‌ی آن باشیم. با همین منطق می‌توان گفت که دست‌کم بخشی از کنشگران و نیروهای سیاسی حاضر در صحنه، باید ذهنیت و عمل خود را معطوف به ساخت ساختارهای سیاسی بکنند. آنها باید وضع مستقر را تدارک کنند. بدون یک وضع سیاسی مستقر، انتقاد کردن بی‌معناست. وقتی هنوز مناسبات قدرت شکل نگرفته، نقد وسواس‌گونه‌ی آن، عمل سیاسی را فلج می‌کند و برآیندی جز صفر باقی نخواهد گذاشت.

ممکن است در بعضی جوامع یا در برخی مقاطع تاریخی، برعکس وضعی که تجربه می‌کنیم، فرهنگ سیاسی غالب راست‌گرایی باشد. در چنین شرایطی، طرح انتقاد از مقام بالادستی، ممکن است حتی نوعی قبح اخلاقی هم داشته باشد! به نظر می‌رسد که در نظام‌های فئودالی جاافتاده و قدیمی، مانند آنچه در کشور خودمان هزاره‌ها تجربه شد، مردم در حد «رعیت» باشند و آنچه این رعیت انتظار دارد، «بنده‌نوازی» و «بنده‌پروری» ارباب، خواجه یا سرور باشد. صحبت حق و حقوق پایین‌دستی جای خود را به تمنای بنده‌نوازی بدهد و منطق «هر چه آن خسرو کند، نیکو کند» عملاً پرسیدن و اعتراض کردن را معادل بی‌ادبی و گستاخی بگیرد.شاید بتوان خیلی کلی گفت که مشروطه‌شدن نظام‌های پادشاهی در جوامع متاخر از جمله جامعه‌ی خودمان، تعدیل آن وضع بود از راه جاانداختن امکان اعتراض. منظورم از «جاانداختن» اینجا تاسیس قانون و پارلمان به عنوان دو کانون قدرت است که بتوان به اتکاء آنها و داخل چارچوب آنها امکان مشارکت لایه‌های پایین‌تر جامعه را در امورات کلی کشور تدارک کرد.

اما در بخش‌های مختلف یک جامعه هم دوز راست‌گرایی و چپ‌گرایی همگن نیست! مشهور است که در محیط‌های دانشگاهی غرب، تمایل آشکاری به چپ‌گرایی دیده می‌شود و این وضع حتی پس از فروپاشی نظام دو قطبی در جهان هم تداوم پیدا کرده است. رابرت نازیک (Robert Nozick) فیلسوف آمریکایی تلاش کرده بود توضیح دهد که چرا دانشگاهیان به ویژه در بخش علوم انسانی، به ایدئولوژی‌هایی مانند مارکسیسم اقبال می‌کنند. خلاصه‌ی استدلال او این بود که اقتضائات صنفی دخیل است: دانش‌اموختگان علوم انسانی نهایتاً به زبان تسلط پیدا می‌کنند و اندوخته‌ی آنها دایره‌ی گسترده‌ی کلمات و اصطلاحات است. در نظام مبتنی بر بازار آزاد هم برای تسلط بر زبان و مهارت‌های زبانی پول زیادی نمی‌پردازند. این در حالی‌ست که فرهیختگی با زبان و درآمیختن با زبان عجین است. نتیجه این می‌شود که دانش‌آموختگان علوم انسانی، خود را در مقایسه با اصناف دیگر، بازنده و مورد اجحاف قرار گرفته می‌دانند و بنابراین به انتقاد تند و رادیکال از نظام حاکم بر ایالات متحده رو می‌کنند. من فکر می‌کنم این نظریه از حقیقت بهره‌ی خوبی دارد و شاید حتی بتوان تمام جنبش مارکسیستی قرن بیستم را اعتراضی صنفی تلقی کرد؛ اما نه فقط اعتراض صنف کارگر… بلکه بیش از آن، اعتراض فرهیختگانی که خواهان ایفاء ‌نقش جدی‌تر و عمده‌تر در اداره‌ی جهان بودند.

من فکر می‌کنم غلبه‌ی گفتمان چپ و چپ‌گرایی در جامعه‌ی ما هم محصول رشد و ظهور گروه‌های اجتماعی تازه است. این گفتمان در ایران احتمالاً نه چندان بر اثر ظهور صنف «کارگر» در معنای مدرن آن، بلکه بر اثر رشد دانشگاه و کلی‌تر، ظهور طبقه‌ی متوسط شهری رخ داد. اگرچه همواره گفته شده است – و درست هم هست – که جامعه ‌ی ایران هرگز مانند اروپای قرن نوزدهم، «طبقاتی» نشده بود که تحلیل طبقاتی بتواند توضیح‌دهنده‌ی وضع باشد، اما در این حد درست است که شهروندانی ظهور کردند که دیگر به هیچ معنا رعیت نبودند. آنها در محیط‌های کاری خود البته رییس و مدیر دارند. اما مناسبات میان آنها و مدیران و روسایشان مناسباتی مدرن است و از اخلاقیات نظام فئودالی فاصله‌ی قابل ملاحظه‌ای گرفته است. این بخش از جامعه، هنوز نتوانسته مُهر خودش را بر پیشانی تاریخ بچسباند و به ویژه، سیاست خاص خود را تاسیس کند. چون جوان است و در برابر نیروهای سنتی جامعه، از جمله قدرت سامان‌دهی سازمان‌های مذهبی، بسیار ضعیف عمل می‌کند. در نتیجه، ضمن اینکه از سطوح بالای قدرت سیاسی دور می‌ماند، هرچه بیشتر به مواضع چپ می‌گراید و اگر این دورماندن از قدرت طولانی شود، چپ‌گرایی هم هرچه انتزاعی‌تر و شعارگونه‌تر می‌شود. من گاهی شخصاً فکر می‌کنم که این بخش از جامعه اصولاً حکومت ضعیف را بیشتر می‌پسندد. چون نگرانی‌اش به ویژه پس از تجربه‌ی تمامیت‌خواهی مذهبی در چهار دهه‌ی اخیر، تمرکز قدرت در سطوح بالاست. اما آنچه در نقطه‌ی کور طبقه‌ی متوسط ایرانی‌ست، دشواری‌های حکومت کردن است. برایم جالب بود که محمدرضا نیکفر، به عنوان یک متفکر چپ‌گرا، در مصاحبه‌ای با رضا علیجانی، می‌گوید که جامعه‌ی ایران، «حکومت‌ناپذیر» است. او به سقوط یا فرار شاهان در تاریخ معاصر اشاره می‌کند و البته میل به گریز از قانون را هم مدنظر دارد. اگر کسی بتواند خود را در جایگاه یک مدیر کلان تصور کند، تصویری ذهنی از دشواری حکومت کردن پیدا می‌کند. مثلاً مدنظر بگیرید که در نبود یک نظام مالیاتی جدی که خودش حاصل اقتصادی مبتنی بر چاپ اسکناس بدون پشتوانه است، شهروندان تلقی و توقعی غیرواقعی از اقتصاد کسب خواهند کرد و فردا هر دولتی که بخواهد یک نظام مالیاتی دقیق تدارک کند، ای‌بسا حتی با شورش‌های خیابانی مواجه شود. اینها چیزهایی‌ست که باید از همین حالا به آنها فکر کرد.

چپ‌گرایی، نقد فرم است. راست‌گرایی، تاسیس فرم است. تا راست‌گرایی را در خودمان تقویت نکنیم، تا ابد در همین حاشیه باقی خواهیم ماند و نقدهامان هم به نق تقلیل پیدا خواهد کرد.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
نیما قاسمی
نیما قاسمی
در زمینه‌ی اسطوره‌شناسی و دین‌، پژوهش می‌کند؛ تک‌نگاری او درباره‌ی فرهنگ جهانی آیاهواسکا هنوز نیمه‌کاره است اگرچه بخش‌هایی از آن با نام «نوشابه‌ی خدایان» قبلاً منتشر شده است. از او، تک‌نگاری «طلسم تصویر» که تأملاتی در تأثیرگذاری عاطفی تصاویر است در راه انتشار است و در سالهای اخیر، علاوه بر تدریس «تبارشناسی اخلاق» اثر نیچه، به برگزاری دوره‌ای در تهران برای معرفی و تفسیر کتاب مقدس هم مبادرت کرده است. مطالعه در کتاب مقدس، دریچه‌های بیشتری برای درک و تحلیل محتوایی فیلم‌های سینمایی برای او گشوده و او را به سمت همکاری بیشتر با موسسات سینمایی سوق داده است.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights