دوازدهمین فیلم بلند «دیوید فینچر» بی شک یکی از نقاط اوج کارنامه او محسوب میشود. تجربه کمنظیر دیدن این اثر به شکلی است که انگاری فینچر در «قاتل» پس از سه دهه تجربیات بیشمار در جهان تصویر به یک معرفت تازهای دستیافته است و در آغاز دهه چهارم این سفر بصری به جایگاه بالاتری ارتقا یافته و در جستجوی سرزمینهای نوست.
«قاتل» با اولین شعاعهای خورشید در سکانسی فوقالعاده از طلوع در پاریس آغاز میشود. همگام با چهره جدی و مصمم «مایکل فاسبیندر» که یکی از بهترین بازیهای کارنامهاش را ارائه داده است. شروعی غافلگیرکننده با اینرمونولوگهای او درباره زندگی و مرگ با بنمایههای فلسفی برای پاسخدادن و به چالش کشیدن سؤالهای سخت و باورهای کهن آدمی. حافظه تاریخی ما از پس فضاسازی تیرهوتار با نورپردازی مسحورکنندهاش ما را به یاد شاهکار سالهای ابتدایی ورود فینچر به سینما یعنی «هفت» میاندازد. یکی از دلایل این رجوع این است که فیلمنامه را «اندرو کوین واکر» فیلمنامهنویس «هفت» نوشته است، همکاری دوباره پس از گذر نزدیک به سه دهه که محصولش یکی دیگر از آثار ماندگار کارنامه هر دوشان شده است. – واکر آن را بر اساس رمان گرافیکی به همین نام، نوشته و طراحی الکسیس متز نگاشته است.- قاتل هیاهو را از بیرون به درون منتقل کرده است. همان تلاشی که فینچر در سریال درخشان «شکارچیان ذهن» به انجام رسانده بود. کاوشی عمیق در ذهن جنایتکاران و قاتلان زنجیرهای. آنچه تا مدتها برای دستگاههای قانونی اهمیت چندانی نداشت و آنها تنها درصدد اعمال قانون و پاسخدادن خشونت با خشونت بودهاند نه درصدد کشف و ریشهیابی آن. اما در قاتل آنقدر به این آدمکش حرفهای نزدیک شدهایم که حتی صدای نفسهایش را هم میتوانیم بشنویم و با نواهای درونیاش همراه شویم. آنجا که با دیالوگی خط بطلانی میکشد بر قرنها تلاش دین برای حقنهکردن مفاهیم اختراعیاش. «کشته میشوی؟ یا میکشی؟ آیا این طبیعت حقیقی بشر نیست؟ آنهایی که ذات بشر را پاک میدانند بر اساس چه منطقی چنین نظریهای دارند؟ بر اساس چی؟…» قاتل از همان سکانس ابتدایی تکلیفش را با ما مشخص میکند. در حال تماشای یک فیلم معمولی از آدمکشهای اجیر شده معمولی نیستیم. حرکت قاتل که حتی اسمی هم در فیلم ندارد. به سمت نوعی خودشناسی فلسفی است. او که در لحظه چکاندن ماشه درگیر تاریخ عصیان بشری است. یک خطا در محاسبه کلید ورودش به لابیرنتی پیچیده از انتقامگیری و چرخه خشونتی بیحدوحصر میشود. انسانی عاصی که میکشد که زنده بماند. متنفر است برای اینکه عشق بورزد. خشمگین است برای اینکه به آرامش رسد. به قول خودش در همان اینر مونولوگهای فوقالعاده سکانس افتتاحیه «مطمئن شو که یک در میلیون هستی نه یکی از میلیونها…».
درعینحال نباید از استادی فینچر در بهکارگرفتن دوباره نور و سایه در قاتل گذشت. کاری که به مدد تبحر بالای «اریک مسر اشمیت» که با فیلمبرداری استادانهاش در «منک» فیلم قبلی فینچر جایزه اسکار را ربود، ممکن شده است.-مجسمهای که هنوز دست خود فینچر به آن نرسیده است و تنها سه نامزدی را در کارنامهاش دارد – فیلمبرداری که به نظر میرسد «داریوش خنجی» جدیدی برای او باشد. او این تجربیات فنی را در سریال درخشان «شکارچی ذهن» با فینچر آزموده بود. این نورپردازی و قاببندیهای بینظیر بهشدت در پرداخت شخصیت قاتل تأثیر داشته است و در حقیقت هر چه فیلم بهپیش میرود. اثر در عین اینکه داستان خود را روایت میکند، بهنوعی سفر خودشناسانه بدل میگردد. استفاده بسیار اندک از دیالوگ و شخصیتهای محدود باعث شده تا فرصت همراهی بیشتری با قاتل برای ما حاصل گردد. حتی موسیقی اثر نیز بیشتر به ندای درونی او شباهت پیدا کرده است تا پسزمینهای برای فیلم. عملیات ناموفق ابتدایی باعث میشود تا او آن پوسته سابق را بشکند و دگردیسی تازهای پیدا کند. مدام در تلاش است تا یکقدم از دشمنانش جلوتر باشد. جملهای که بارها تکرار میکند. «پیشدستی کن، بداهه کار نکن» و بدین شکل است که در حقیقت از درون به بیرون سفر میکنیم. در بخشهای بعدی پس از حادثه فینچر به همان سبک و سیاق همیشگی با نمایش برخی عناصر و نشانهها در حقیقت لایههای تازهای را در قاتل به معرض نمایش میگذارد. شکلی از نمایش جهان سرمایهداری آمریکایی که نقدهای جدی به آن وارد است.-کاری که در باشگاه مبارزه آن را بهصورت تز ارائه داده بود – انگاری همه امکانات سطوح بالا برای تبهکاران طراحی شده است. هتلهای مجلل، امکان دسترسی آسان به اسلحههای غیرقانونی و ابزار و ادوات سرقتهای پیچیده که حال «آمازون» کار را برای تهیه آنها بسیار آسانتر کرده است. فنّاوری و امکانات گسترده برای باندهای مخفی تبهکاری که حتی در داخل سیستم هم نفوذ کرده و بسیاری از امورشان را در شکل قانونی پیش میبرند. این نشانهها بدون اینکه گل درشت باشند بهسادگی معنای خود را منتقل میکنند. انگاری باکلاس درس کارگردانی مدرن طرف هستیم. با ردپاهایی ظریف و درعینحال بههمپیوسته که در کمال دقت و ظرافت چیده شدهاند. قاتل نداهای درونش را جدی میگیرد و انگاری آنها هدایتش میکنند. اینجاست که باید گفت اثر بر روی این فرم درخشان سوار شده است و موفق شده تا مانند پازلی گسترده تکههای این روان عاصی را برای ما به نمایش گذارد و داستایوسکی وار به کالبدشکافی روح او بپردازد. انگاری با هر قتلی صداهای تازهای به بایگانی ذهنش اضافه میکند. فینچر بدون اینکه قصد داشته باشد به این صداها جنبهای مذهبی دهد – در همان سکانس ابتدایی با رد هر گونه نظریه مذهبی تکلیف را روشن کرده بود – آن را به ندای درونی او بدل کرده است. در سکانسی قاتل نه بهصورت بصری بلکه تنها در پسزمینه صدای فریاد قربانیانش را میشنود. سکانسی بهشدت تأثیرگذار که یکی دیگر از اثر انگشتهای معروف فینچر در قاتل است. حضور نمادین «تیدا سوئینتون» در یکی از سکانسهای پایانی در نقش یک حرفهای دیگر که برای کشتن قاتل اجیر شده بود باب بنمایههای انسانشناسی و فلسفی دیگری را باز میکند. آنچه تفاوت دو سبک زندگی در یک مسیر را به تصویر میکشد. حفظ این نت و تقابلهای دیدنی آن باعث گشته تا پایان اثر مواجه با ادامه سؤالات ذهنی قاتل باشد. آن تصویر آرامش خیالی در ویلای مجللش در دومینیکن در کنار دوستدخترش که تنها آدم وفادار زندگیاش است. انگاری این تصویر از بقیه فیلم جداست. انگاری قاتل، دو وجود دارد و غایت همه این کشتنها و درگیریهای خونین برای رسیدن به این لحظه آرامشبخش است. تناقضی غریب که هضمش آسان نیست؛ اما قابلدرک است. چرا که جذابیت حضور نوع بشر بر این کره خاکی همین جمع اضداد است. میکشی که زنده بمانی و میگریزی که به آرامش رسی. در میان عظمت این جهان و کائنات همه تلاشی که برای بودن داری در لحظهای خلاصه میشود که نور میتابد و آفتاب صحنه تاریک را روشن میکند و باعث میشود لختی هم که شده جهان عاصی درونت آرام گیرد. چهره مصمم مایکل فاسبیندر در انتهای فیلم حکایت از ادامه این بازی مهیج و درعینحال پر ریسک دارد. اما لذتش برای قاتل این است که اوست که صحنه بازی را ترتیب داده است و از پایان این پرده نمایش لذت میبرد. اینکه چه بازیهای تازهای در راه باشد اهمیتی ندارد. بلکه آنچه مهم است این است که تا انتها بر روی صحنه حضور داشته باشی و اجازه ندهی کسی بازی تو را هدایت کند. بازی که با هزاران نقش و در بینهایت زندگی تکرار خواهد شد. این ساحت درون توست که چهره بیرونی بازی را تعیین خواهد کرد. یکی از میلیونها یا یک در میلیون. انتخاب با خود توست.