نام فیلم: آواز زیر باران 1952
کارگردان: استنلی دانن
منتقد: کلود شابرول
مجله کایهدو سینما 28 – نوامبر 1953
بگذار شادی من دوام بیاورد
رقص یکی از طبیعیترین ابزارهای مردم برای بیان آنچه که کلمات نمیتوانند بیان کنند است. آنچه مردم غالباً علیرغم شیوایی که در مشکلات و ناامیدی دارند با کلمات بیان نمیکنند، شادی آنهاست. این فیلم که توسط یک رقصنده ساخته شده است، جشن شادی است. منظور من این است که تمام عناصر آن، به تعداد غذاهای بوفه برسان، بیانگر این حالت شادی است که به ندرت شاعران را برانگیخته است. ممکن است هیچ فیلم موزیکالی به عمد این فیلم وجود نداشته باشد که صرفاً به دنبال لذت بردن از حواس نیست (همانطور که «یک آمریکایی در پاریس» اغلب به آن دست مییابد) بلکه میخواهد قلب را در سطحی عمیقتر لمس کند.
هیچ چیز در “آواز در باران” ذاتاً زیبا یا مسحورکننده نیست. هیچ چیز سعی نمیکند اینطور باشد. به عنوان مثال، باله پایانی که با شکوه مرسوم ژانر خود (و در رنگهای به همان اندازه جسورانه) ساخته شده است، ما را مجذوب چشم نمیسازد. در عوض، رضایت مستمر و عمیقی را برای ما فراهم میکند. این به خاطر معجزه نیست. کارگردان عمداً به این شکل فیلم را شکل داده است (برای این زمان، این واقعاً یک فیلم مولف است، در چنین تولیداتی نادر است)، جین کلی مشهور، که همان کاری را که چارلی چاپلین برای “روشنایی شهر” انجام داد (به استثنای موسیقی) انجام داد، این فیلم هم به همان اندازه فوق العاده است. فیلمساز (با همکاری دوستش استنلی دانن، که نقشی مشابه رابرت فلوری در فیلم «موسیو وردو» در ساخت فیلمهایش بازی میکند) اکنون دومین کار خود را به پایان رسانده است، اولین اثر جذاب «در شهر» است. با این حال، او با حضور و ایدههای خود به درخشش بسیاری از همکاران کم استعداد خود افزوده است.
نکته قابل توجه در مورد او این است که در حالی که بیشتر فیلمهای رقصی که قبل از او ساخته شده بودند، دوربین را در خدمت جهشها قرار میدادند، بسیاری از سکانسهای «روی شهر» (آنهایی که ما را مجذوب خود کردند) رقص را به عنوان یک وسیله بیانی سینمایی نشان داد. با این حال، هیچ مقایسهای بین اولین فیلم او و «آواز در باران» که بدون شک از ابتدا تا انتها کار یک فیلمساز است، وجود ندارد. او ابزار جدیدی ندارد، اما کاربردهای جدیدی را درک میکند که به او اجازه میدهد زودگذرترین و در عین حال شگفتانگیزترین منبع روح را با دقتی گیرا بیان کند.
این فیلمساز-رقصنده میفهمد که هدفش روشها و مجوزهای خاصی را ممنوع میکند. دستگاههای نامرتبی، موسوم به “سرگرمی سالم”، و عاطفی بیش از حد ممنوع هستند. او از استفاده از استهزاهای نفرتانگیز، پارودیهای خجالتآور، و ابزارهای شرورانه ممنوع است. بنابراین، هر نوع کمدی قبل از تصور، توده کیفیت و خنده مکانیکی برگسونی ممنوع میشود. قابل ذکر است که کلی توانسته از این تلهها جلوگیری کند، حتی بیشتر از دورانی که انتخاب کرده است، که اجازه تمام اشکال نامناسب را میداد – روزهای پایانی سینمای بیصدا، اولین کلمات، خطاهای ابتدایی هنر جدید، همه موضوعات غنی برای متوسطگرایی شکیل در دسترس بودند. با این وجود کلی از آنها به طور متفاوت استفاده میکند، و خندهای که از ما به وجود میآورد خالی از شرم و بدخواهی است؛ این خنده که فرد را در مقابل اتفاقات جالب بیدار میکند، خندهای است که از شادی زندگی، کشف و دستیابی به وجود میآید. دقایق ابتدایی فیلم، با فراخوانی انتشار فیلم در سال ۱۹۲۷، ما را سرگرم نمیکند چون وحشتناک است و به دلیل صادقانه بودن شگفتانگیز و تازه رخ مینمایاند. بزرگنماییهای مردانگی و آرایش اکسپرسیونی موجود نیستند بلکه رضایتبخش و سرگرمکننده میشوند. این دقایق اولیه، پر جنب و جوش و شاد، ما را در حالت پذیرش کامل قرار می دهد. صرف نظر از مخالفت اولیه یا بار ذهنی ما، آنها بدون هیچ مقاومتی به طور جادویی ناپدید می شوند. ظاهر زیبای دبی رینولدز به سادگی قلب ما را مجذوب خود میکند. پیچ و تابهای لذت بخش طرحی که در آن همه چیز هر پنج دقیقه سر جای خود قرار می گیرد، جایی که هیچ چیز جدا نشدنی نیست، جایی که هیچ اشکی بیشتر از زمانی که برای یک آهنگ طول می کشد دوام نمی آورد و خوش بینی ما را تقویت میکند. و تیک آف بی سر و صدا از همان اولین حرکات آکروباتیک دونالد اوکانر اتفاق میافتد، که به راحتی از گرانش سرپیچی نموده و فقط میافتد تا بهتر به عقب برگردد. از آن زمان به بعد، هر بینندهای خود را در خلسهای تقریباً غیرقابل تعریف میبیند: دوئتهای عاشقان مهتابی، رقصهای بدون بهانه، غوغا کردن، صفحه نمایش کاملاً صورتی که اغلب اوقات باعث آزار و اذیت میشد، اکنون چیزی است که بیش از همه جذابیت دارد. و در نوبت یک تصویر، بدون هیچ هشداری، شخص خود را در برابر شاید ظریفترین ابراز شادی میبیند. در باران مردی آواز میخواند و میرقصد. مردی با آب، که اغلب در باران از آن میترسد، وارد یک باله زیبا میشود. تماشاگر، همدست او، در زیر نگاه حیرت زده پلیس با او آواز میخواند و میرقصد. و هنگامی که مرد روی پرده، چتر به سمت آسمان، پرشور از تیر چراغ برق بالا میرود، همراهش در تاریکی تئاتر سعی میکند از او تقلید کند. این را فقط میتوان با معرفی هنرمندی که دارای روحی معجزه آسا ملایم است توضیح داد، که دوربینش، منعطف و سبک مانند او، می.داند که چگونه خلوص لطیف چیزها و احساسات عمیق موجود در همه شادی را به ما وادار کند.
هنگامی که صفحه نمایش با رنگهای متضاد شدید در طول باله میترکد، جین کلی قصد دارد مسحور کند. این تلاش متهورانه لحن عمدی کل فیلم را توجیه مینماید. استدلال این باله به اندازه رقص آن نقش مهمی دارد و صحنهپردازی آن نیز به اندازه استدلال آن، در راستای نیت نویسنده حیاتی است. او مسئولیت کامل آن را بر عهده گرفته و با آزادی کامل بر ساخت لباس و دکور نظارت دارد. بیهوده نیست که این مراحل رقص را بیان دقیق یک فکر بدانیم.
من در اینجا خلاصهای ارائه نمیکنم، اما میخواهم تأکید کنم که این درباره مرد جوانی است که شانس خود را در برادوی امتحان میکند. او از امپرساریو به امپرساریو میخواند: «من دوست دارم برقصم». او به سرعت یاد میگیرد، این روح پاک، که آهنگها همه چیز نیستند و عشق اغلب هزینه دارد. (در اینجا، ادای احترام ظریف به هوارد هاکس مشهود است.). با بیرون آمدن از یک رویای بت به همراه Cyd Charisse شگفت انگیز، او ناخواسته درهای جهنم را میزند: او ناامید فرار میکند و با گریه روی چمدانش مینشیند. در کنار مرد جوانی میآید که مانند یک برادر به او شباهت دارد و همچنین عاشق رقصیدن است. او لبخند زدن را دوباره یاد میگیرد و شادی جدید و قطعی او را همراه با همتای خود میبرد.
***
دسترسی به مطلب پیشین: