«صورت زخمی» یکی از نمونههای مهم از آثاری است که در زمان اکرانش نقدهای منفی فراوانی دریافت کرد و به آن حملات بسیاری شد؛ اما بهتدریج به یکی از فیلم کالت های مهم تاریخ سینما بدل گشت. «دی پالما» با جسارت فراوان و دوریجستن از کلیشههای ژانر تصویری حقیقی از یک گانگستر کوبایی را روانه پرده سینما کرد. اثری که همچنان پس از چهار دهه به حیات داینامیک خود ادامه میدهد و در سیاهههای مختلفی در ردههای بالا قرار میگیرد. انیستتوی فیلم آمریکا آن را در رده دهم بهترین فیلمهای گنگستری تاریخ قرار داده است. دیالوگ مشهور فیلم «به دوست کوچولوی من سلام کن» در رده شصت و یکم برترین دیالوگهای ماندگار تاریخ سینما جا خوش کرده است. «اینترتیمنت ویکلی» آن را در رده هشتم پنجاه فیلم کالت برتر تاریخ سینما قرار داده است. در فهرست پانصد فیلم برتر تاریخ سینمای مجله «امپایر» در رده دویست و چهل و هشتم قرار گرفته است. در سال ۲۰۱۰ نیز شبکه “وی. اچ. وان” آن را در رده پنجمین فیلم برتر گنگستری تاریخ سینما قرار داد. اینها و بیش از این همه نشانگر این است که اثر موفق شده با همه حواشیاش جایگاه محکمی را برای خود در میان عشاق سینما دستوپا کند. جایگاهی که آن را مدیون جسارت فیلمنامهنویس آن که خود یکی از فیلمسازان برجسته خارج از جریان اصلی لقب گرفت یعنی «الیور استون» و نبوغ کارگردانش «برایان دی پالما» در کنار یکی از درخشانترین فیلمهای کارنامه بازیگرش «آلپاچینو» است. هر چند «صورت زخمی» بازسازی اثر کلاسیک «هوارد هاکس» کبیر به همین نام است. اما موفق شده به دلیل بهروز آمد کردن درخشانش و فاصلهگرفتن از کلیشههای هالیوود در جایگاه بالاتری قرار بگیرد. هرچند فیلم به «هاکس» و «بن هچت» فیلمنامهنویس نسخه ابتدایی تقدیم شده است. اما روایت از شیکاگو تاریخی که مرکز خلافکاران و گنگسترهای دهه سی میلادی بود به میامی گرم و آفتابی منتقل شده است. شهری که پس از سیل مهاجرت کوباییهای مخالف «فیدل کاسترو» به ایالات متحده به خاستگاه اصلی آنها بدل گشت؛ پیراهنهای هاوایی، کوکائین و خونریزی در کنار عطش قدرت و الفاظ رکیک مداومی که به گوش میرسد به مجموعهای از عناصری بدل شد که این نسخه بهروز آمده شده «هاکس» را به این جایگاه رفیع رساند.
«صورت زخمی» فیلم اندوه و بیهودگی است. آدمهای رانده شدهای که برای صعود دست به جنایت میزنند. اما هر چه بالاتر میروند نهتنها به آن آرامش و لذت حقیقی دست پیدا نمیکنند. بلکه هر آنچه را نیز دارند از دست میدهند.”تونی مونتانا” که نه سواد درستوحسابی دارد و نه چیزی از آداب اجتماعی میداند. بهواسطه درآمد کلان فروش کوکائین است که میخواهد خود را بهزور وارد طبقات بالادست کند. «الویرا» (میشل فایفر) نیز بهواسطه همین ثروت بادآورده است که جذب او میشود و البته جنبههای مردانه قدرت که او شیفتهاش است. هر چند بهتدریج به دلیل همین تبختر و غروری که تونی مونتانا دچار آن میشود. همه پلها را پشت سرش خراب میکند. این داستان صعود و سقوط کلاسیک در دستان «دی پالما» پیچوتابهای جذابی میخورد. فیلمبرداری درخشان «جان. جی. آلونزو» (که فیلمبردار محله چینیهای پولانسکی نیز بوده است) در کنار آهنگسازی «جورجیو مورودر» (برنده سه جایزه اسکار) فیلم را از لحاظ فنی کمنقص و مثالزدنی کرده است. «آل پاچینو» که ماهها روی لهجه خود کارکرده بود و با استایل منحصر به فردش موفق شد که تونی مونتانا را به یکی از ماندگارترین شخصیتهای شرور ژانر بدل کند. شخصیتی که بعدها چند بازی ویدئویی معروف (مانند جی. تی. ای) برای آن ساخته شد و باعث الهامات فراوانی در صنعت سرگرمی گشت. اما آنچه بازی پاچینو را برجستهتر میسازد درک درست او از شخصیت و تمرکز بر وجوه مختلف زبان بدن اوست. شاخصی که بازی او در «صورت زخمی» را به یکی از بهترین آثار کارنامهاش بدل کرده است. فیلمی که خود او نیز بسیار دوست میدارد و آن را جزو بهترین خاطرات دوران بازیگریاش میداند. دی پالما با دوربین پر تحرک و پویایش و استفاده درخشان از کنتراست و نماهای شب و همچنین نزدیکشدن بیش از حد به خشونت عریان و زبان شخصیتها به برجستهکردن بازی پاچینو کمک شایانی کرده است. درعینحال موجب شده که دست تدوینگران فیلم (جری گرین برگ، دیودی ری) نیز باز بماند تا بتوانند بهترین برشها را در فیلم بزنند. ریتم اثر بهقدری با گرما و هیجان خاصی همراه است که کمتر بینندهای است که بتواند آن را دنبال نکند. مگر اینکه مانند زمان نمایش فیلم از خشونت و بیپروایی کلامی فیلم منزجر شود.
امیرحسین بابایی, [۹/۸/۲۳ ۲:۵۲ PM]
در حقیقت دی پالما فیلم هولناک، ملموس و نفس گیری ساخته است که با گذر چهار دهه نهتنها از هیجان دیدارش کسر نگشته است؛ بلکه همچنان میتوان از گرمای میامی و پرسهزنیهای مونتانا لذت برد. فیلمنامه الیور استون هیچ پایبندی به قوانین درجهبندی هالیوود نداشته و اثری از محافظهکاری در آن دیده نمیشود و شاید همین نکته است که بسیاری از منتقدان و مخاطبان را در زمان نمایش خود آزردهخاطر ساخته بود. اما به نظر میرسد آنچه که «مارتین اسکورسیزی» درباره این فیلم به دی پالما در سالن نمایش گفته بود قول بسیار درستی است. (بچهها فیلم تون معرکه است. اما هالیوودیها ازش متنفر میشوند. چون درباره خود آنهاست) نمایشی از آمریکای دهه هشتاد. آمریکای پول، قدرت، سکس و مواد مخدر. صحنه ایی که هر چند بازیگران متعددی داشته است؛ اما هسته مرکزیاش همچنان به همان شکل به مسیر خود ادامه میدهد.
زوج پاچینو «استیون بائر» (در نقش مانی) که تنها کوبایی تبار حقیقی فیلم است نیز در این دوئت تماشایی سنگ تمام گذاشته است و این بازی تنها نامزدیاش در گلدن گلاب هم محسوب میشود. بازی او که با احساسات و عواطف خاص خود همراه است و نوعی بلاهت عامدانه در آن به چشم میخورد که به پرداخت شخصیتش بسیار کمک کرده است. در کنارش بازی “اف. مورای. آبراهام” در نقش عمر نیز بسیار ملموس از آب درآمده است. هنرپیشه ای که با بازی در نقش «سالیری» (در فیلم آمادئوس میلوش فورمن) سال بعدش جایزه اسکار را ربود و این فیلم سکویپرتاب او به سطح اول سینمای جهان محسوب میشد.
در حقیقت همه عناصر دستبهدست هم دادهاند تا اثری ساخته شود که بسیار به نمایش حقیقی نزدیک است و آنچه در جریان است را با جزئیات به مخاطب نشان میدهد و شاید ازاینجهت است که بسیاری را به واهمه در مواجه با این حقیقت عریان و تلخ انداخته است. تونی همه چیزهایی را به که به دست آورده از دست میدهد و همچنین همه کسانی را که دوستشان میدارد. چون اندیشهای در مغزش وجود ندارد رفتارهایش همه از سر تعصب و کوربینی عمیق است. برای همین است که اتللو وار مانی را میکشد بی اینکه بداند با خواهرش ازدواج کرده است. شاید تنها کسی که این سرنوشت را در آتیه او میدید مادرش بود که در آن سکانس معروف او را از خانهاش بیرون کرد. سکانس پایانی «صورت زخمی» از آن دسته سکانسهایی است که دی پالما در آن استاد است و نمونهاش را بعدها در «دستنیافتنیها» نیز میبینیم. تونی یکتنه مقابل مهاجمان با مسلسل تماماتوماتیک میایستد و در آخر درحالیکه روی میزش کوهی از کوکائین انباشته است کشته میشود و درست مانند نسخه هاکس که نئون «دنیا مال توست» پایان بخشش بود اینجا نیز اثر با این جمله به پایان میرسد. همه لذتهای پوچی که تو را از درون تهی میکند و این بالارفتن از نردبانی است که سقوط از آن به شکستن سخت استخوانهایت خواهد انجامید.