فستیوال فیلم برلین یا برلیناله که یکی از سیاسیترین فستیوالها در میان فستیوالهای فیلم اروپایی است، امسال برنامه ویژهای را در حمایت از جنبش اعتراضی اخیر ایران با محوریت زنان و شعار زن، زندگی، آزادی تدارک دیده است که به خاطر حضور گلشیفته فراهانی در هیئت داوران فستیوال و سخنان تند و جسورانه او در کنفرانس مطبوعاتی فستیوال، طنین گستردهای یافته است. نمایش فیلم مستند «هفت زمستان در تهران» (Seven Winters in Tehran) ساخته اشتفی نیدرزول کارگردان آلمانی که دیشب در بخش پرسکپیتو فستیوال به نمایش درآمد نیز بخشی از این برنامه بود که با حمایت امنستی اینترنشنال برگزار شد. فیلم، روایتی تلخ و غمانگیز درباره حکم قصاص و اعدام ریحانه جباری است. زن جوانی که به جرم قتل یک پزشک جراح که قصد تجاوز به او را داشت، بعد از هفت سال تحمل زندان و به رغم تلاش خانوادهاش و جمعیتهای جهانی مخالف اعدام برای نجات جان او سرانجام به چوبهدار آویخته شد. فیلمساز با استفاده از فایلهای صوتی مکالمات تلفنی شعله پاکروان مادر ریحانه با دخترش در زندان و تصاویر موبایلی که خانوادهی ریحانه در سالهای زندانیبودنش پنهانی ضبط و مخفیانه از ایران خارج کردند و نیز نامههای ریحانه از زندان که درباره وضعیت خود و همبندانش و نیز آرزوهایش نوشته است و با صدای زهرا امیر ابراهیمی در فیلم شنیده میشود و همچنین گفتگوهای تصویری با پدر و مادر و خواهران ریحانه و وکیل آنها، توانسته گزارشی دست اول و تاثیر گذار از این پرونده پیچیده جنایی که با ابهامات بسیاری آمیخته است ارائه کند. هرچند به اعتقاد من فیلم نتوانسته به برخی ابهامات موجود در این پرونده پاسخ دقیقی بدهد. مهمترین مشکل فیلم این است که روایتی یکجانبه از این پرونده ارائه می کند و فیلمساز اجازه نمی دهد تا ماجرا را از دید خانواده سربندی یعنی همان مقتول بشنویم. جز در یک صحنه که مسیح علینژاد از آمریکا به جلال پسر مقتول زنگ می زند و از او می خواهد که رضایت بدهد تا ریحانه اعدام نشود اما جلال نمی پذیرد و می گوید تنها در صورتی حاضر است ریحانه را ببخشد که اعتراف کند پدرش قصد تجاوز به او را نداشته اما ریحانه زیر بار نمی رود و ادعایش را پس نمی گیرد و در نتیجه قصاص می شود. برای یک فیلم مستند درباره یک پرونده جنایی، قاعدتاً مستندساز باید اجازه دهد روایت های هر دو طرف یعنی هم قاتل و هم مقتول در فیلم شنیده شود. نمونه عالی و درخشان این نوع فیلم، مستند تلویزیونی تکان دهنده ورنر هرتزوگ با نام « در انتظار اعدام» (On Death Row) درباره مجازات اعدام در آمریکاست. روایت حضور مادر ریحانه و خواهر او در جلسه پرسش و پاسخ بعد از نمایش فیلم، بسیار متاثرکننده بود و همدردی عمیق تماشاگران جشنواره را برانگیخت. مادر ریحانه گفت که حالا دیگر باور کرده که ریحانه دیگر برنمیگردد و او حالا وظیفه دارد که مانع اعدام دختران و پسران جوانی شود که در لیست اعدامیها قرار دارند و بسیاری از آنها قربانی خشونت و تجاوز جنسی بودهاند.
«دشمن» (Opponent) ساخته میلاد عالمی، فیلمساز ایرانی مقیم سوئد که در بخش پانورامای برلیناله ۲۰۲۳ به نمایش درآمد ملودرامی خانوادگی با پس زمینهای سیاسی درباره مهاجرت است. فیلم درباره کشتیگیری ایرانی به نام ایمان(با بازی پیمان معادی) است که بعد از مشکلات سیاسی که در ایران برایش پیش میآید به همراه خانوادهاش به سوئد میگریزد و آنجا درخواست پناهندگی میدهد. کارگردان که خود از کودکی به همراه خانوادهاش به سوئد پناهنده و در کمپهای پناهندگی و در فضای سرد و یخ زده و تاریک سوئد بزرگ شده، شناخت خوبی از زندگی پناهندگان خارجی دارد و در واقع بخشی از تجربیات شخصی خود را فیلم کرده است. ایمان او و خانواده اش پس از مدت ها اقامت در سوئد، همچنان در گرداب نظام اداری و مهاجرت سوئد گیر افتاده و منتظر پذیرش درخواست اقامتشان هستند. فیلمساز از کلیشههای معمول این دسته از فیلمها درباره پناهندگان ایرانی اجتناب کرده و تصویری رئالیستی از زندگی سخت پناهندگان در مجتمعهای شلوغ مسکونی و اتاقهای تنگ و دلمرده کمپها و چالش آنها با بوروکراسی، زبان و خانواده از یک سو و چالش درونی آنها با خودشان از سوی دیگر ترسیم کرده. کاراکتر اصلی فیلم نه تنها با مشکلات پناهندگی درگیر است بلکه درگیر بحران هویتی و جنسی است که باعث ایجاد تنشهایی عمیق در زندگی زناشویی و زندگی حرفهای او به عنوان یک کشتیگیر شده است. کشتی، اساساً ورزشی خشن و مردانه است و دوربین با تاکید بر تماس بین بدنهای لخت مردان و درهم رفتن عضلات و ماهیچههای آنها بر روی تُشک کشتی و زیر دوشهای گروهی، به شکل غیرمستقیم بر همجنسخواهی ایمان صحه میگذارد. هر چند فیلم در بیان صریح گرایش جنسی ایمان و رابطه او با حریفان مردش چه در ایران و چه در سوئد محافظه کاری به خرج میدهد و ابهامات زیادی ایجاد میکند که تا آخر فیلم حل نمیشوند. مشکل دیگر فیلم این است که بیش از حد لازم طولانی است و میتوان چندین پایان برای آن درنظر گرفت. بازگشت دوباره ایمان به تشک کُشتی اگرچه وسیلهای است که او را به زندگی در مهاجرت امیدوار میسازد و فکر میکند که به این طریق شاید بتواند شانس پذیرش درخواست پناهندگیاش را افزایش دهد اما باعث برانگیختن تمایلات جنسی پنهان و سرکوب شده او میشود. بازی درونگرای پیمان معادی به رغم همه چالشهایی که به نظر میرسد با این نقش دشوار دارد، در مجموع خوب و تاثیرگذار است. کورئوگرافی سکانسهای کُشتی نیز با اینکه زیباست اما از بس تکرار میشود تاثیرش را به تدریج از دست میدهد. فیلمساز ایمان را در موقعیتهای دراماتیک مختلف قرار میدهد. او درگیر احساسات درونی متضادی است. اینکه به رغم خطراتی که ممکن است برای او پیش بیاید، با همسر و فرزندانش به ایران برگردد یا تنها در سوئد بماند و زندگی تازهای را شروع کند.
یکی از فیلمهای خوبی که در این چند روز در برلیناله ۲۰۲۳ دیدم فیلم «برج بیسایه» (The Shadowless Tower) ساخته فیلمساز کهنهکار چینی ژانگ لو است که متاسفانه قبلاً فیلمی از او ندیده بودم. ژانگ لو برخلاف گرایش غالب سینماگران چینی به ساختن حماسههای ملی و تاریخی، بر روی لحظههای پیش پا افتاده اما عاطفی و دردناک زندگی آدمهای ساده و معمولی در چین امروز و شکاف بین نسلها متمرکز شده است. «برج بی سایه»، روایتی ملانکولیک دربارۀ کنار آمدن با سایههای گذشته است. فیلمی که همانند فیلمهای جیا ژانکه به شیوهای مینیمالیستی روایت میشود و درباره مرد میانسال تنهایی به نام «گو» است که بعد از جدایی از همسرش، دختر کوچکش را برای نگهداری به خواهرش سپرده و خود در آپارتمان تنگی که از مادرش به ارث برده زندگی میکند. «گو»، شاعر شکست خوردهای است که حالا کارش نقد غذاهای رستورانها است. او از یک سو در پی ایجاد رابطهای جدید با دختر جوانی است که درک متفاوتی از زندگی با او دارد و از سوی دیگر به دنبال پدری است که چهل سال قبل بر اثر اتفاقی رد او را گم کرده است. فیلمساز، ارتباط آدمها با مکانها را به خوبی ترسیم کرده و لحظههای تاثیرگذاری از تنهایی پروتاگونیستاش و وضعیت بغرنج او و تلاش او برای مرور زندگی گذشتهاش و مواجهه دوباره با آدمهایی که سایههای پهناور اما نادیدنیشان را همانند برج بدون سایه روی زندگی او انداختهاند، خلق کرده است. «گو» لحظات تنهاییاش را با دختر جوانِ عکاسی به نام «اویانگ» که همکار او در مجله است میگذراند. «اویانگ» عاشق اوست اما «گو» آنچنان افسرده و غمگین است که حتی عشق «اویانگ» نیز نمیتواند او را از این اندوه درآورد، هرچند اویانگ سعی دارد تا با آشتی دادن پدر و پسر، شکاف قدیمی بین آنها را از بین ببرد. ساختار فیلم مثل اغلب فیلمهای مینیمالیستی، متکی بر زمانهای مرده و پر از اندوه و جزئیات به ظاهر پیشپا افتاده و غیر روایی مثل تکرار موتیفهای خاصی مثل تصویر برج بدون سایه از زاویههای مختلف، پیاده روی های طولانی «گو» و «اویانگ» و قدم زدن رو به عقب آدم ها است. یکی از زیباترین و ملانکولیکترین صحنههای فیلم، صحنهای است که «گو» و همکلاسیهای سابق او بعد از سالها در میخانهای جمع میشوند و به مرور خاطرات گذشته میپردازند و ترانه غمناک «پکن به شما خوشامد میگوید» را با هم میخوانند و اشک میریزند.