هگل معتقد بود که هنر، بهواسطۀ ماهیت خود، بازتابدهنده فرهنگ دورانی است که در آن پدید آمده است. در واقع، فرهنگ و هنر جدانشدنی هستند، زیرا یک هنرمند محصول زمانۀ خویش است و بنابراین فرهنگ معاصر خود را به دوران اثر هنریاش منتقل میکند.
در گذشته، هنر باورهای مذهبی را به تصاویر حسی ترجمه میکرد و معنای جهان و فرهنگی که انسان در چارچوب آن میزیست را برایش بازنمایی میکرد. هنر در واقع همان فلسفه بود، اما در شکلی دیگر. هگل معتقد بود که در دنیای مدرن، این امکان برای هنر وجود ندارد و فلسفه این وظیفه را برای کسانی که دیگر نیازی به تصاویر مصور برای فهم جهان ندارند، انجام میدهد. این نکته، اساس تِز مشهور «پایان هنر» هگل بود.
شاهکار تاریخی تئودور ژریکو تحتعنوان «کلک مدوسا» یا «قایق الواری مدوسا» بیش از هر اثر دیگری بیانگر روح زمانۀ ماست. اگر مشخصۀ زمانۀ ما با آوارگی و بیخانمانی میلیونها انسان در سراسر جهان رقم میخورد، به جرئت میتوان گفت که هنر بهطور کلی و هنر رمانتیک بهطور خاص، در نشان دادن تسایتگایست یا روح زمانۀ ما، موفقتر و مؤثرتر از فلسفه بوده است.
با آغاز هزارۀ سوم، موج گسترده مهاجران به پنجاه میلیون نفر رسیده است. درصد ناچیزی از این آوارگان دل به دریا میزنند تا وارد کشورهای اروپای غربی شوند و در این سفر خطرناک تاکنون هزاران نفر جان خود را از دست دادهاند. این اثر، دویست سال پیش وجدان اروپاییان را دچار عذاب کرد و همزمان فراخوانی بود برای همدردی، همبستگی و همنوعدوستی.
مدوسا نام ناو جنگی فرانسوی بود که در کرانههای غربی آفریقا در میان امواج خروشان دریا غرق شد. ناخدای کشتی و همراهانش بر تنها قایق نجات سوار شدند و از نجار کشتی خواستند تا با الوار چوب کشتی درهم شکسته کلکی بسازد که باقیماندۀ پرسنل، حدود ۱۴۷ نفر، بر آن سوار شوند و به وسیلۀ طنابی توسط قایق کاپیتان یدک کشیده شوند. اما این نقشه در اجرا موفق نبود و کاپیتان مجبور شد طناب را پاره کند و آنها را به حال خود در دریای بیرحم آتلانتیک رها کند. تنها پانزده نفر جان سالم به در بردند. این تابلو تأثیر بسزایی در محکومیت خاندان سلطنتی و بیکفایتی آنان در این حادثه داشت.
ژریکوی نابغه وقتی این شاهکار خود را خلق کرد، ۲۷ سال بیشتر نداشت. او زمان بسیاری را برای خلق این اثر صرف کرد. حتی نجاری را که آن کلک را ساخته بود پیدا کرد و از او خواست مشابه آن را در استودیوی خود بازسازی کند. برای مطالعه حال و روز قربانیان این حادثه، ژریکو بهطور روزانه به بیمارستانی که بازماندگان حادثه در آن بستری بودند سر میزد، با آنها مصاحبه میکرد و تمامی گزارشهای مطبوعاتی و دولتی مرتبط با این حادثه را مطالعه میکرد. او چندین نسخۀ تحقیقاتی از این اثر کشید. در سال ۱۸۱۹ این اثر واقعاً انقلابی بود و همه را شگفتزده کرد.
منتقدان و نویسندگان محافظهکار، وحشتزده از اثر ژریکو، او را به خلق اثری نفرتانگیز و منزجرکننده متهم میکردند. نویسندگان پیشروتر که از رویکرد مدرن و رمانتیک حمایت میکردند، از نقاشی شوکآور ژریکو شگفتزده شدند. وقتی اوژن دولاکروا جوان، کسی که بعدها یکی از برجستهترین نقاشان جهان شد، تابلوی تکمیلشده «کلک مدوسا» را در استودیوی ژریکو دید، چنان شوکه شد که دیوانهوار به سمت خانه خود دوید. دولاکروا چیزی کاملاً جدید دیده بود که تمام انتظاراتش از نقاشی تاریخی را به چالش میکشید و با نوعی نقاشی در مقیاس بزرگ مواجه شده بود که کاملاً نوین و نماد رمانتیسم بود.
رمانتیسم وحدت و کثرت است؛ وفاداری به جزئیات است، خواه در «کلک مدوسا»، خواه در پردۀ نقاشی «مرگ سارداناپالوس» اثر دولاکروا و خواه در موسیقی برلیوز و اشعار پهلوانی بایرون. رمانتیسم زیبایی و زشتی است، هنر برای هنر است و هنر همچون ابزاری برای رستگاری اجتماعی.
***
دسترسی به مطالب پیشین:
تاب بازی اثر ژان اونوره فراگونار
ونوس و مارس اثر ساندرو بوتیچلی
این یک نقاشی نیست! اثر رنه مارگریت