تکههایی از یک زن شاید یکی از بهترین ملودرامهای امسال باشد. فیلمی ساده درباره انسانهای عادی که با بحرانی مواجه میشوند. البته نه آنچنان ساده در نحوه ساخت حس از حسها و عواطف جاری درون خود. درحقیقت فیلم نمایندهی این جمله است که سادهساختن و نمایش یک چیز ساده چقدر پیچیده و سخت است. نمایش احساسات در آن در اولویت کار قرار دارد و کارگردان چنان آن را به زیبایی در لابلای داستان قرار میدهد که جایی برای این نمیماند تا حرفهای شعاری که به مد روز خوش آید بزند. از این رو تکههایی از یک زن نه تنها بیریاست بلکه حتی رادیکال هم هست. در اینجا ما درحال تماشای قصهی مادری هستیم که فرزند خود را در هنگام زایمان از دست میدهد و سپس تقابل او با وضعیت و در ادامه گذار و گذر از بحران را شاهدیم.
فیلم که از همان دقایق اولیهش ما را وارد سکانسی سنگین میکند -شاید طولانیترین سکانس زایمان در سینما- چند چیز را در ابتدای کار خود برای بیننده روشن میکند. یکی مسئلهی فیلمساز است. اینکه قصد او به کلاسیکترین شیوهی کلمه صرفا قصه تعریف کردن است؛ در بستری ملودرام با شخصیتهایی که میتوانند بنابر شرایطی که دارند خلقوخوی درونی خود را نشان دهند. و با بازیهای درجه یک تیم بازیگری فیلم این کار به راحتی قابل مشاهده است. ما در همان آغاز فیلم با رسیدن پدر و کمکرساندن به همسر/شریک زندگی خود و در ادامه سر رسیدن پرستار تمام اینها را در یک میزانسن میبینیم. میزانسنی که سعی دارد در ۲۴ دقیقه کموبیش بدون کات با تمام جزییات کل فراروند زایمان را نشان دهد. شگردی که شاید باعث شود مجاری بودن فیلمساز پررنگتر شود، از آنجا که دوتا از مهمترین کارگردانهای مجارستان بلا تار و میکلوش یانچو در کنار ویژگیهای منحصر به فردی که داشتند استاد نماهای بلند نیز بودند. اینجا کورنل موندروتسو در نخستین فیلم انگلیسیزبان خود دست به چنین آزمونی میزند. آزمونی که پردهی نخست فیلم را در بر میگیرد.
مسئلهی حایز اهمیت دیگر شخصیتها و بازیگرانی که ایفای آن را برعهده دارند است. یکی از نکات مثبت و درخشان فیلم در تقسیم اهمیت شخصیتپردازی و نمایشهای لایههای مختلف ذهنی آنها حتی در فرعیترین کاراکترها است. حتی شخصیتی که بنی سفدی دارد از تمام وجنات فیلمنامهای پیداست که نیازی به پررنگکردن آن ندارد، با این حال او نیز جدا نمیماند. در سکانسی که بیننده متوجه به خیانت شان شیا لابوف میشود اندکی بعدتر در همانجا او یکی از حسانیترین دیالوگهایش را که از تماشای عکس پل به تاثیر گرفته به نمایش میگذارد. بهدرستی، نه کارگردان و نه فیلمنامهنویس نه چیزی را لفت میدهند و نه کش. و درمقابل سعی نمیکنند شستهرفته و تکبعدی به جهانی که خلقکردهاند نگاه کنند.
اکثر واکنشهای به فیلم برآمده از الگوی داستانی آن است. دراینجا ما فیلمی خلاف فیلم های امروزهی هالیوود تماشا میکنیم. و بدون کلایمکسها و نقاط فراز و فرود قابل پیشبینی و شخصیتهای تیپشدهی کلیشهای، به تماشای یک چیز تازه نشستهایم. چیزهای تازه ای که، در واقع، پیش از این نیز بودهاند اما نگاه نافذ کارگردان برگی تازه به آن افزوده. همچون نمای طولانی شروع فیلم که شاید اصلا به چشم بیننده نیاید. ایراد وارد شده برخی به چنین تکنیکی را علت دوپارهگی داستان و از رمق افتادن آن در ادامه دانستهاند. اما موندروتسو بجای آنکه کل فیلم را بدل به پلان-سکانس کند ـآنچه امروزه خیلی طرفدار پیدا کرده- با هوشیاری کلایمس داستان را به آغاز فیلم میآورد و با نمایش پلهبهپلهی آن فضای روانی را برای تماشاگر آماده میسازد. در حقیقت، فیلم با زبانههای آتش شروع میشود و در ادامه مشاهده میکنیم که پس از خاکستر چه شد. هر آنچه بعد از آن میبینیم حس عمیقتری به آن داریم. با طولانی کردن واقعه کارگردان ما را با شخصیتهایش همراه میکند و باعث میشود بیشتر به آنها نزدیک شویم. از اینرو حتی درهنگامی که خطاها و ضعفهای آنان را مشاهده میکنیم تنها به یک قضاوت عجولانه دست نمیزنیم و به جای آنکه آنها شماتت کنیم با آنان همدلی میکنیم. شاید بههمین دلیل باشد که اسکورسیزی -که تهیهکنندهی فیلم است- پس از آنکه فیلم را برای نخستینبار تماشا کرد بیشتر آن را یک «تجربه» میدانست تا فیلم. ما در اینجا تنها به تماشای داستان از دست دادن نمیشینیم. همچون خود شخصیتها آن را تجربه میکنیم.
فیلم که در وهلهی اول نمایشنامه بوده، توسط همسر کارگردان، کاتا وبر، نوشته شده و سالها کار در تئاتر مجارستان هم موجب شهرت این زوج شده و هم آنها را در بازیگرفتن، هدایت و شناخت بازیگر از نقش و چگونگی ایجاد یک اتمسفر یاری کرده است.
در تصویر کلی، تکههایی از یک زن داستان یک فروپاشی است و سپس چگونگی مقابله با آن و از صفر شروع کردن و درنهایت ساخت دوباره.
این مطلب به کوشش تیم تحریریه نشریه فینیکس تهیه شده است.