همانطور که از عنوان برمیآید، کتاب «مهیای رقصی در برفْ» روایت غیرداستانی زنان از دل زندانهای گولاگ است. «مانیکا زگوستاووا» نویسنده و مترجم اهل چک آن را از راه مصاحبه با زنانی گردآوری کرده که دورهای از زندگیشان را زندانی رژیم شوروی بودهاند. این مصاحبهها در منزل این زنان تهیه شده و در مجموع شامل نُه مصاحبه است. زن لوط، پنهلوپه در زنجیر، یودیتِ قرن بیستمی، مینروا در معدن، پسوخه در زندان، آنتیگونه دربرابر کرملین، اولیس در سبیری، آریادنه دختر هزارتو و اوریدیس در جهان مردگان عنوانهای جالبی است که زگوستاووا برای مصاحبههای خود در نظر گرفته و به نحوی با محتوای هر فصل ارتباط دارد. این کتاب را «مسعود یوسف حصیرچین» به فارسی ترجمه کرده است.
کتاب مهیای رقصی در برفْ بهعنوان هیجدهمین کتاب از مجموعهی خرد و حکمت زندگی نشر گمان، اخیراً در تابستان 1402 منتشر شده است. این مجموعه به گفتهی خود نشر گمان فلسفه را ساده نمیکند، بلکه از ابهت هراسآور آن میکاهد و تا به حال نوزده عنوان کتاب وارد بازار نشر کرده است. در این بین تعداد زیادی از این مجموعه به موضوع تمامیتخواهی و روایت زیست افراد در شرایط استبداد و پسااستبداد خصوصاً شوروی میپردازد. این کتاب نیز یکی از عنوانهای مرتبط با این موضوع است و از زبان زنان بازمانده از زندانهای شوروی روایت میشود. این زنان که بیشترشان سالهای نوجوانی و جوانی خود را در زندانها و اردوگاههای کار اجباری گولاگ گذراندهاند، حالا در میانسالی و کهنسالی از خود، خانواده و همبندهایشان میگویند.
شاید نام گولاگ بیش از هر چیز ما را یاد کتاب قطور، مهم، جذاب و غمانگیز «مجمعالجزایر گولاگ» نوشتهی «الکساندر سولژنیتسین» نویسندهی روسی برنده جایزه نوبل بیاندازد که روایت خاطراتش از ۸ سال کار اجباری در گولاگ و همچنین عملکرد رژیم شوروی برای سرکوب سازمانیافتهی مخالفانش است. گولاگ مخفف ادارهی کل اردوگاههای کار و اصلاح، نام نهاد ادارهکنندهی اردوگاههای کار اجباری در نواحی دورافتادهی اتحاد جماهیر شوروی چون مناطق یخبندان سیبری، استپهای قزاقستان و بیابانهای ترکمنستان در زمان حکومت استالین بود. در آن زمان افرادی که از سوی دولت برای جامعه خطرناک تشخیص داده میشدند، در صورت تیرباران نشدن، محکوم به تبعید به گولاگ بودند. گفته میشود که این اردوگاهها از هولوکاستِ هیتلر خطرناکتر و گستردهتر بوده است. کتاب مهیای رقصی در برفْ نیز روایتهایی است از نحوهی زندانیشدن، شرایط سخت زندگی در دوران اسارت، خانواده و همچنین زندانیهای دیگر، نحوهی آزادشدن، فروپاشی شوروی و درنهایت زندگی آنها در دوران پسازندان است.
مانیکا زگوستاووا در مقدمهی کتاب مهیای رقصی در برفْ دربارهی اینکه چطور به فکر گردآوری این مجموعه افتاده مینویسد. او در سال 2008 به مسکو سفر میکند و به جلسهی زندانیهای سابق گولاگ میرود. برخلاف تصورش میبیند این افراد چطور با تمام بیماریهای جسمی و پیریْ سرزنده به نظر میرسند. همانجا تصمیم میگیرد با آنها مصاحبه کند و این کتاب را در سال 2020 منتشر میکند. او با مصاحبههایی که انجام داده درواقع بخشی از تاریخ شفاهی گولاگ و سازوکار استبداد رژیم شوروی را از زبان زنان زندانی نشان میدهد. اینکه بسیاری از اتهامات ساختگی بوده، تسویه حساب با افراد نزدیک به آنها بوده، اینکه چطور رژیم شوروی افراد خطرناک را با مسمومیت در بیمارستان نگه میداشته، اینکه زنان حتی اگر باردار بودند مجازات سنگینشان را باید تحمل میکردند، چنانکه زنان باردار یا در گولاگ بچهشان را از دست میدادند یا با مشقت زیاد و بدون امکانات کافی همانجا فرزندشان را به دنیا میآوردند و آن بچه سالهای اولیهی زندگیاش را در گولاگ سپری میکرده، مانند آنچه در فصل هشتم با عنوان آریادنه دختر هزارتو از زبان گالیا سافانووا میشنویم.
زگوستاووا در مهیای رقصی در برفْ از طرفی نشان میدهد که زنان چطور این دوران سخت را پشت سر گذاشتهاند و چطور با خواندن و حفظ کردن شعر، با گوش دادن به موسیقی، با رقص و در حقیقت با زبان هنر با هم ارتباط برقرار کردهاند. انگار این زنان و همبندهایشان توانسته بودند دربرابر تحقیر و درهم شکستن روانشان راهی برای زنده ماندن پیدا کنند و این مرحلهی تلخ را به تجربهای مفید برای ادامهی زندگیشان در خارج از زندان تبدیل کنند. این میتواند الهامبخش این باشد که همیشه در بدترین شرایط هم کورسوی امیدی وجود دارد که آدمی را به تاب آوردن و ادامهی زندگی وادارد.
زگوستاووا هر فصل را با مقدمهی کوتاهی در رابطه با محل زندگی هر زن و تعاملاتش با آنها شروع میکند و سپس اجازه میدهد روایت را از زبان خود زنان بشنویم. او در پرداخت مصاحبهها کمتر دخالت میکند، کمتر روایت میکند و بیشتر حجم هر فصل به شرح زندگی این زنان از زبان خودشان میگذرد. این زنان بعضی اتفاقات را با جزئیات و صحنهپردازی روایت میکنند و در عوض از روی بعضی دیگر باسرعت و بدون شرح کافی میگذرند. با کمی دقت میتوان مهمترین دلایل آن را در میزان غمانگیزی آن صحنه، اثر گذر زمان و حافظه با توجه به در دسترس نبودن کاغذ و قلم کافی جستوجو کرد. مثلاً در فصل اول با عنوان زن لوط زایارا وسیولایا صحنهی مهمانی و خصوصاً میز شام شب دستگیریاش را با جزئیات تمام شرح میدهد، درحالیکه از کار اجباریاش در قزاقستان یک جمله بیشتر نمیگوید. این عدم تناسب در نحوهی روایت در تمامی فصلها کموبیش وجود دارد.
اما نکتهی مهمی که در تمام فصلهای کتاب با آن مواجه هستیم این است که این زنان در عین شاعرانگی و ظرافتی که دارند چطور بردبارانه از این دوران طاقتفرسای تحت شکنجه در سرمای شدید گولاگ جان __نه چندان، سالم به در بردهاند و توانستهاند پس از زندان به زندگی و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی خود ادامه دهند. در همین فصل زایارا از مردی یاد میکند که در اردوگاه ویولنی با خود دارد. او که نامش نیکولای است به جای کت زمستانیاش با خود یک ویولن آورده. این نشان میدهد که هنر میتواند بیشتر از کتی که او را در برابر آن سرما حفظ میکند نجاتدهنده باشد. زایارا با ابراز علاقهاش به قطعهی ویولن کنسرتوی آلگرو مولتو که نیکولای معمولاً برایش مینواخته، در حقیقت اعتراف میکند که پس از گذشت آن همه سال هنوز علاقهاش به نیکولای را از دست نداده و این باعث عجین شدن زندگیاش با موسیقی شده است.
در فصل دوم با عنوان پنهلوپه در زنجیر ما با زنی به نام سوزانا پچورو روبهرو هستیم که به واسطهی دوستی با پسری به نام بوریس اسلوتسکی در سازمان کوچک دگراندیشان مخفی عضو میشود. او در سن هفده سالگی به زندان و سپس در محاکمهای در سازمان نظامی دادگاه عالی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که در آن زندانیها حق دفاع نداشتند به سپری کردن بیستوپنج سال کار اجباری در گولاگ محکوم میشود. او تمام سالهای اسارتش را به امید دیدن دوبارهی بوریس سپری میکند و بعد از آزادی متوجه میشود که او تیرباران شده. سوزانا بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به نهادی تازهتأسیس به نام موسسهی مموریال ملحق میشود که نهادی است برای ثبت یاد قربانیان کمونیسم. او فرزندان و نوههای خود را مطابق آنچه فکر میکند بوریس اعتقاد داشت تربیت میکند.
در این بین آخرین روایت کتاب با عنوان اوریدیس در جهان مردگان مصاحبهایست با ایرینا امیلیانووا دختر الگا ایوینسکایا. الگا، زن شاعری که الهامبخش شخصیت لارا در رمان «دکتر ژیواگو» بود. در این فصل بیش از هر چیز از زبان ایرینا دربارهی بوریس پاسترناک میشنویم. روایت جالبی میخوانیم از نحوهی آشنایی و روابط الگا و پاسترناک، به زندان رفتن الگا به واسطهی رابطهاش با پاسترناک، نوشتن رمان دکتر ژیواگو، سپردن آن به ناشر ایتالیایی برای اولین انتشار و فروش آن به ناشران دیگر، اعلام نام پاسترناک به عنوان برندهی جایزهی نوبل ادبیات و عدم قبول آن، بیماری و مرگ پاسترناک و به زندان افتادن ایرینا و الگا پس از مرگ پاسترناک برای تسویه حساب با پاسترناک. این فصل به دلیل اینکه روایت نزدیکی است از زندگی بوریس پاسترناک برای علاقهمندان جدی ادبیات و بهخصوص ادبیات روسیه میتواند جذابترین بخش کتاب باشد.
درنهایت میتوان گفت کتاب مهیای رقصی در برفْ علیرغم روایتگری نه چندان گیرای نویسنده، محتوای جذاب و در عین حال غمانگیز و از طرفی امیدبخش و آموزندهای دارد. فصلهای کتاب هریک روایتی است از زن میانسالی که بخشی از مهمترین سالهای زندگی خود را در زندانها و اردوگاههای کار اجباری گولاگ گذرانده و در دوران پساشوروی به زندگی خود ادامه داده. در کتاب مهیای رقصی در برفْ میبینیم که چطور عشق، ادبیات و هنر از جمله موسیقی و رقص توانسته به این زنان که سالهای سختی را در زندانها و اردوگاههای کار اجباری شوروی گذراندهاند، امید و توان ادامهی زندگی بدهد. بیشتر این زنان معتقدند همانقدر که سالهای اسارتشان بسیار سخت و وحشتناک بوده، زندگیشان را به تجربهی مهمی مجهز کرده که بدون آن ناقص میشد.