آن طور که تاریخنگاران روایت کردهاند انسان همواره بیان هنرمندانهی خود را با ابزاری به شکل زبان آغاز کرده است. این زبان که شامل نقاشی، معماری، ادبیات، موسیقی و… است به شکل اساطیر نخستین و متعاقبا مراسم و آداب و آیین اولیه که بسته به ابزار در دست آن انسان از نقاشیهای دیواری در دل غارهای کهن یا ثبت آن مناسک و احکام بر روی پوست حیوانات یا خطهای میخی حک شده بر روی لوحهای سنگی و پاپیروسهای اولیه یا حتی مَتلها و داستانهایی که سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر نقل میشده، همگی در تلاش برای انتقال باورها و جهانبینی انسانهای آن دوران برای آیندگان و استمرار آن آیین یا باورها برای نسلهای بعدی است؛ که این میل به ثبت کردن بعدها در ادیان ابراهیمی به وسیلهی کتب مقدس انسجام و تحکم بیشتری گرفت.
شاید این طور بتوان گفت که هنر در تمامی اشکال ظهورش در آن دوران بیشتر در خدمت خدایان، الههها، ایزد بانوان، جادوگران قبایل از آناهیتا و میترا و شیوا و بودا در شرق و ماورای قفقاز گرفته تا اساطیر اسکاندیناوی و یونان باستان یک صدا در تلاش برای پرستش خدایان معنای منسجمتری پیدا میکرده است.
همان طور که پیشتر اشاره شد این شیوههای روایی هنر از تجسمی تا کلامی، در سیر تکاملی خود با استحاله در کتب مقدس به قرابتی با لحن تحکمآمیزتر ظاهر شد، که همچنان متکثر از جغرافیای برخاست آن روایتها و در عین حال مشترک از لحاظ محتوا بوده است و آن هم نقل داستانهای الهی یا پرستش خدایان است.
در اینجا مرزبندی وجود هر یک برای دیگری (یعنی هنر برای دین یا دین برای هنر) کمی پیچیده خواهد شد. همان طور که نورتروپ فرای -منتقد کانادایی- در کتاب رمز کل کتاب مقدس و ادبیات را در دو بخش با ساختاری متقارن، به سان آینههای رو به رو قرار میدهد، و به بررسی زبان، اسطوره، استعاره و نوعشناسی در کتاب مقدس میپردازد. او سعی میکند کتاب مقدس را از منظر نقد ادبی و با رویکردی اسطورهشناختی بررسی کند. فرای معتقد است که کتاب مقدس نیازمند خوانشی تمثیلی است و میخواهد نشان دهد که این کتاب گرچه به لحاظ هدف یا نقش خود، اثری ادبی نیست، ولی تمامی ویژگیهای ادبی در آن جمع آمده و به صورت گسترده بر آثار جریانهای ادبی تاثیر گذاشته است.
پس با توجه به رصد تاریخی هنر و ادبیات، تاثیر بیبدیل کتب مقدس در در چرایی خلق آن نیز کاملا مشهود بوده است. مثلا در قرون وسطی که نقاشی و معماری پیوندی عجیب با یکدیگر داشتهاند و جدا کردن یکی از دیگری امکانپذیر نبود، تمامی موزاییکهای کلیساها که با نقاشیهایی از انجیل رسم شده تا اکثر اشعاری که سروده میشده است همگی در خدمت دین بوده است. اما در همان دوران در اواخر قرون وسطی و اوایل رنسانس نوعی از ادبیات به وجود آمد که با فساد کلیسا در افتاد؛ و این اتفاق در واقع یکی از نقاط عطف در تغییر نقشپذیری هنر بوده است؛ یا به بیانی دیگر عصیانی است علیه آن طبقه مرسوم. بنابراین کم کم شاهد نمونههای دیگری همچون کمدی الهی دانته آلیگیری که از قضا منظومهی الهی نیز هست اما به دلیل اینکه خود دانته با نهادهای پاپ در ایتالیا در افتاده بود در بخشی از کتاب تصویری نشان داده میشود که پاپ بونیفیاچه هشتم در جهنم است که این تصویر با مرسومات آن دوران متضاد بود و حتی یک تصویر هجوآوری هم از چگونگی عذاب آن پاپ ساخته بود. اما این تضاد و عصیانگری از یک جهت بسیار حایز اهمیت است چرا که براساس متون الهی جای پاپ اساسا در جهنم نمیتواند باشد.
در سنت ایرانی هم آنجا که هنوز عطار و سنایی وارد ادبیات نشدهاند و در واقع آن حجم عظیم عرفان اساس سرایش نبوده، حتی شاهد نوعی ادبیات سکولار در شاهنامه فردوسی و ویس و رامین سروده فخرالدین اسعد گرگانی در قرن پنجم بودهایم. صادق هدایت در مقاله
چند نکته از ویس و رامین اشاره میکند: آنچه ویس و رامین را از سایر رمانهای عاشقانه باستان ممتاز میسازد نخست موضوع کتاب است، زیرا بر خلاف پهلوانان داستانهای عشقی قدیم که عموما از افسانه یا اشخاص تاریخی گرفته شدهاند و داستانسرا کوشیده که جزییات زندگی آنها به خواننده درس اخلاق و دلاوری و گذشت و غیره بیاموزد موضوع ویس و رامین بسیار گستاخانه انتخاب شده و گویا به همین علت پهلوانان آن خیالی است و با افسانه و تاریخ وفق نمیدهد.
بنابراین تاثرات جهان مذهب در اشعار و نثرهای این شاعران با انواع دیگر آن تفاوتهایی داشته است. از طرف دیگر سنت مشخصی که از یهودیت شروع میشود و در اینجا بحث دین به میان میآید، این دین از مدیوم ادبیات برای بیان خود استفاده میکند که در آغاز شفاهی نیز بوده که خود از انواع ادبی است.
یا مثلا در دین زرتشت که با مجموعه شعر شروع میشود و تفاوتش با یهودیت که نثر بوده در همین شیوه ی روایی است و این تفاوت شعر و نثر در بیان مفاهیم دینی، خود تفاوتی در خور توجه است (چرا که در نثر امکان روایت تاریخ و صدور احکام و قوانین به دلیل انعطافپذیری بیشتری که این مدیوم نسبت به شعر دارد بیشتر است، حال آن که در شعر، به واسطه پایبندی به وزن و قافیه از تحکم و قانونمداری آن میکاهد) نمونههای در هم تنیده ادبیات و دین قابل ردیابی است.
بنابراین کتب مقدس و الهی همواره در حافظه تاریخی راویان هنر بوده و نقش بسیار پر رنگی به واسطه حیاتِ خودِ این مدیوم داشته است ولو در جایی که ادبیات بخواهد با کتب مقدس سر ناسازگاری و یاغیگری داشته باشد.
از طرفی گرچه بسیاری از منتقدها بر این باور هستند که در عصر اکنون به لحاظ تغییرات بنیادین اساس فکری و روان آدمی انسان معاصر، دین و به نسبت آن کتب مقدس در آثار ادبی او نیز در این عصر آنچنان کارکردی ندارد اما رد کردن این مساله هنوز جای بحث دارد، چرا که انسان با تاریخچه چندین هزار ساله دینمداری و هویتی که از خود ساخته است در مقام قیاس با انسان امروز هنوز تحت لوای آن تاثرات، پیوندی ناگسستنی دارد و این پیوندها آنچنان عمیق هستند که همچنان رد آنها در آثار نویسندگان و هنرمندان کنونی قابل ردیابی و مستحضر است. در اینجا توجه ما به سمت نقش معکوسی که در جهت بروز این عصیانگری در متون نگاشته شده، کشیده میشود. گرچه مثالهای عیانتری در نویسندگان و نقاشان قرن بیستم بنا بر ایدیولوژی حاکم بر این قرن که شاید بتوان به طور کلی، اساسی ضد خدا و ضد دینی به خود گرفته قابل تامل است اما در این نوشته نظر به بازگشت به نمونههای پیشینتر است که هنوز متون الهی در اذهان کم و بیش به شکل کلیشهایتر حاکم بوده است.
پس پرسش اینجا است که در تاریخ ادبیات کی و کجا نویسندگان بر آن شدند تا با عصیانگری و شکاکیتی عیان برای اولین بار به وضوح به اصول دینی و کتب آسمانی بتازند و امکان نقد و زیر سوال بردن مفاهیم خداوارهی کهن به وجود آمده است. پاسخ به این پرسش هنوز به صورت قطعی امکانپذیر نیست و این خود مقولهای جدا است که نیاز به بررسیهای موشکافانهتری خواهد داشت اما شاید در ادبیات روس و فرانسه (به واسطهی این که مدیوم اصلی این دو کشور ادبیات است و تمامی ایدههایی که وجود دارد با این مدیوم یعنی ادبیات بیان میشده است برخلاف کشوری مثل آلمان آن دوران) بتوان نمونههای اولیهای یافت.
در آثار ادبی قرن ۱۹ روسیه در داستانهای چخوف که موضوع و درونمایه اصلی آن، حمله به ارزش های غلط رایج اجتماع، تضاد طبقاتی و عدم مقاومت در مقابل شر و مهار خشم که در اینجا میبینیم چطور چخوف تحت تاثیر آثار لئو تولستوی بوده شاید بتوان نشانههایی در این مورد پیدا کرد. کمی قبلتر در رمانهای تورگنیف که نخستین بار کشورهای غربی را با ادبیات روس آشنا کرد و آثار او تصویری واقعگرایانه و پر عطوفت از دهقانان روس و بررسی تیزبینانهای از طبقه روشنفکر جامعه روسیه، که در تقلای سوق دادن کشور به عصری نوین و چالشبرانگیز از منظر طرح پرسشهایی در ساختار یک اثر هنری و نه آن چنان عیان بلکه به شیوهای هنرمندانه، در باب مفروضات کتب الهیاتی بوده نیز مواردی قابل واکاوی ارایه شده است. شاید اصل چالشها و تقابل هنرمندان در زیست نوین آن دوران و پرسشهایی که همراه با شکاکیتهای فلسفی و ورود روانشناسی به عنوان یک علم جدید، دلایلی انضمامی برای ادبیاتی شفافتر نسبت به گذشته در مورد بدیهیات اصول عنوان شده در کتب مقدس به وجود آورده است.
در همین راستا برخی معتقدند که انسان اکنون به واسطهی از دست دادن آن سه لنگر معناساز بنیادین کهن که شامل: دین یا خدا، وطن و پادشاه است، با ورود به مدرنیسم از معنا تهی شده و لذا انسان جدید بین اقیانوسی از مفاهیم و پدیدههایی نو ظهور معلق مانده است. اینان باور داشتند که هر یک ازین سه لنگر در ایجاد حس تعلق و القای معنای زندگی نقش بسیار مهمی داشته است. حال انسان جدید مجبور خواهد شد که مسئولیت سرنوشت و اختیار خویش را در اتفاقات و پدیدههای رو به روی زندگی پذیرا باشد، چرا که دیگر در عصر اکنون نه باور به قضا و قدر آن چنان ممکن است و نه شمشیر زدن و فدا شدن زیر پرچم یک پادشاه آن چنان منطقی به نظر میآید. اما در مقابل این اظهارات اگزیستانسیالیستی که بر ادبیات و هنر نیز تاثیر ژرفی داشته گروهی دیگر معتقدند از آنجایی که این جنبشها، جنبشهایی هیبریدی هستند، لذا معطوف به وضعیت انسانی است یا به بیان بهتر، وضعیت را بیش از هر چیز، یک حالت روانی میشناسد و اختلافش با جنبشهای مارکسیستی آن دوران در همین است یعنی این نوع فردگرایی افراطی آنها را تماما به سمت روانشناسی مطلق سوق میدهد نه به شکل یک اجتماع، و همین مساله در خلق ادبیات و هنر بیتاثیر نبوده است چرا که در شکلگیری نوعی از تکافتادهگی عظیم و همهگیر در آثار هنری، نقش بسزایی داشته است. در هر حال این زمان بیکران انسان امروز که مجال برای اندیشیدن و ورود به ساحاتی دور افتاده چه در درون خویش و چه در برون مسالهای است که پرسش و پاسخهای بیکرانی از بسیاری نظرگاهها دارا است. اما در نهایت چیزی که اکثرا با آن به توافقی نسبی رسیدهاند تاثیرگذاری کتب مقدس و الهی در متون ادبی و هنری از هر نوع است،حال چه بر سر جدال و عصیانگری با آن متون، که میتوان گفت توامان پیوندی عجیب با سنت و فرهنگ هر مرز و بوم نیز دارد و چه بر سر تایید آن. هنوز هم به موزات این چالشهای نوشتاری با جهانی مواجه هستیم که در قرن بیست و یک پدیدههایی چون داعش یا طالبان همچنان مشغول یارگیریاند، بنابراین پایان این اثرپذیری تلقی دور افتادهای به نسبت مشاهدات امروز ما دارد هر چند که از آن نمونههای اولیهی بیچون و چرای خدمتگزاری هنر برای خدایان باستان هم که گذشته باشد باز هم بنا بر جبر جغرافیا و سرزمینی که آن نویسنده یا هنرمند در حال خلق آثارش است نسبت این تاثرپذیری و ارزشگزاری چه از طرف نهادهای قدرت حاکمه و چه از نظر آرای مردمی برای خوب بودن یک اثر هنری متفاوت خواهد بود. به عنوان مثال تاثیرپذیری یک شاعر یا نویسنده که در وسط جنگهای سوریه مشغول سرودن است به نسبت یک شاعری که همان لحظه مشغول تماشای شفق قطبی در یخهای امن آرام شمال این کره خاکی است از کتب مقدس در اثرش متمایز خواهد بود. شاید حتی مفهوم خدا هم برای هر یک از این دو تصاویر متناقضی است، شاید یکی از آنها مشغول کشتار خدایان در سرودههایش باشد و برای آن دیگری، آثارش در حال ستایش و ثنای پروردگاری رئوف و روزیرسان است.
این مطلب به کوشش تیم تحریریه مجله تخصصی فینیکس تهیه و تدوین شده است.
عالی و بسیار خواندنی ،
و دارای نگاه دانش مندانه ای به بخشی از مقوله بسیط هنر بود
بسیار عالی و جامع. صد البته پرداختن به جزییات این مقوله نیازمند مطلبی در حد چندین جلد کتاب است، ولی نویسنده مقاله در همین مجال اندک به خوبی به گرههای ذهنی مثل آینگی هنر و مذهب، اینکه کدام دیگری را بوجود آورده. و نیز موضوع عصیان هنر پرداخته. ای بسا عاصیانی که در طول سدههای کهن، تاریخ مذهبی نام و اثر آنها را حذف کرده. به نظر من یکی از مسایلی که در این نوشتار بدان اشاره نشده، شباهت عجیب الگوها و اساطیر و داستانهای خدایان در نزد ملل مختلف است که تنها در نام و جایگاه ترجیحی با هم تفاوتهای جزیی دارند.
جذابیت این مقاله اینجاست که دریچهی درستی رو به شناخت اگزیستانسیالیزم میگشاید. آنجا که هنر دست از سر کیفیت مرگ برمیدارد و به کیفیت زندگی میپردازد بدون شک دست مذهب اندکی از بشر کوتاه میشود.
به شدت از خواندن این مقاله ی کوتاه لذت بردم . بیان مفاهیم جدی با بیان روان و همچنین سوژه مندی کلیت نوشتار من رو مجذوب خواندن کرد .