بلیک موریسون نویسنده، شاعر و رماننویس مشهور بریتانیایی است که به خاطر فعالیتهای ادبی متنوع خود از جمله نگارش کتاب «راستی آخرین بار پدرت را کِی دیدی؟»، «چیزهایی که مادرم هرگز به من نگفت» و «دو خواهر» که روایتی دلخراش از مرگ نابهنگامِ خواهرانش است شهرت دارد. موریسون همچنین استاد نویسندگی و زندگینامهنویسی خلاق در کالج گلداسمیت است و با نشریات معتبر ادبی مختلفی همکاری کرده است. نوشتههای او اغلب مضامین خانواده، روابط و زندگیِ شخصی را مورد بررسی قرار میدهد و منتقدان، او را به خاطر استعداد شاعرانهاش و تواناییاش در ساختن روایتهایی گیرا تحسین میکنند. با بلیک موریسون در مورد آثارش به ویژه کتاب «راستی آخرین بار پدرت را کِی دیدی» گفتوگو کردهام.
همیشه دلتان میخواست نویسنده بشوید؟
نه. پدر و مادر من زیاد اهلِ کتاب نبودند و با وجود اینکه در خانه کتابهایی داشتیم ولی من علاقهای به آنها نشان نمیدادم. مثل بسیاری از نویسندگان که از دوران کودکی خود، خوانندگان خوبی هستند اما من این طوری نبودم و بعدتر علاقهمند شدم. میتوانم بگویم سه چیز الهامبخش من برای نوشتن شد: ۱) نوشتنِ یک شعر به عنوان تکلیف مدرسه که به من محول شد و برایم لذتبخش بود(برای نوشتن شعر، تنها به قبرستان روستا رفتم) و این فکر را در ذهنم برانگیخت که میتوانستم به میل خودم و آزادانه برای بیان خود یا کمدی یا مرثیه شعر بنویسم، ۲) داشتن دو معلم انگلیسی الهامبخش، که سلیقهی آنها مدرنیسم بود جوری که من خیلی زود با تامس هاردی، دی.اچ لارنس، تی اس الیوت، جیمز جویس، ویلفرد اوون و دبلیو اچ اودن که همگی نویسندگان بزرگی بودند آشنا شدم و ۳) داشتن یک دوست صمیمی، در سن حدودا ۱۶ سالگی، که او نیز شعر میگفت و مرا با ادبیاتِ معاصر آشنا کرد. اعتماد به نفس این را نداشتم که فکر کنم آثارم چاپ خواهد شد (اواسط دههی بیستم زندگیام به تواناییام ایمان آوردم) اما از نوجوانی به بعد میدانستم که نوشتن بخش مهمی از زندگیام خواهد بود.
سرنوشت آن دوست ۱۶ ساله چه شد؟
ارتباطم با او را از دست دادم اما متاسفانه از طریق یک نفر شنیدم که از دنیا رفته.
کدام یک از نویسندگان روی شما تاثیر گذاشتند؟
جدای از اسامی که بهشان اشاره کردم، فیلیپ لارکین، شیموس هینی، جرج الیوت، شارلوت و امیلی برونته و فیلیپ راث. همچنین نویسندگان دیگری هستند که در سالهای اخیر آنها را تحسین کردهام، از جمله کارل اوه کناوسگارد که روی من خیلی تاثیر گذاشت.
چه چیزی شما را به نوشتن این خاطرات در مورد پدرتان ترغیب کرد و چطور تصمیم گرفتید چنین جزئیات شخصیای را در مورد رابطهی خود با او به اشتراک بگذارید؟
اگرچه پدرم در آن زمان ۷۵ ساله بود و من ۴۰ ساله، اما مرگش عمیقا متاثرم کرد – کاملا غافلگیر شده بودم. شاید هیچکس وقتی برای بار اول برایش اتفاق میافتد هیچوقت نتواند کاملا برای این موضوع آماده باشد. فکر میکردم که او برای همیشه زنده خواهد ماند. ما رابطهی پرچالشی داشتیم اما با هم صمیمی بودیم و پس از مرگش، او تنها فکری بود که در سرم وجود داشت: در مورد چه چیز دیگری میتوانستم بنویسم؟ چه چیز دیگری میتواند به این اندازه مهم باشد؟ من به سرعت کتاب را مابین وظایف یک شغل تماموقت در روزنامه و مراقبت از یک خانواده با بچههای خردسال (سه فرزند) نوشتم. کتاب در مدتِ یازدهماه تمام شد. اندوه من آنقدر زیاد بود که کمتر نگران به اشتراک گذاشتنِ جزئیات مربوط به حریم خصوصی بودم: من خودسانسوری نمیکردم و نگران نبودم که دیگران چگونه واکنش نشان میدهند. پدرم قدیس نبود، بنابراین من از درج جزئیات شرمآور – در مورد او و همچنین (برای حفظ تعادل) در مورد خودم، تردید نکردم. پیشنویس کتاب را به مادرم نشان دادم و به خودم گفتم که اگر از آن متنفر باشد، کنار میگذارمش. خوشبختانه، اگرچه جزئیاتی وجود داشت (مثلاً در مورد رابطه او با “بیتی”) که خیلی خوشش نمیآمد اما اعتراضی نکرد و اجازه داد ادامه بدهم.
روند نگارش کتاب بسیار سریع و روان پیش رفت طوریکه به خاطر نمیآورم مجبور بوده باشم تصمیمهای آگاهانه زیادی در مورد اینکه چه چیزی بنویسم یا چگونه بنویسم بگیرم. درستی یا نادرستی به اشتراک گذاشتن این جزئیات شخصی کمترین اهمیت را برایم داشت. همه چیز غریزی بود – خط داستان، چارچوب زمانی و ساختار داستان که به طور طبیعی شکل گرفتند بیاینکه من هدفمند روی آنها کار کنم.
تصور میکنید اگر پدرتان زنده بود و این کتاب را میخواند چه واکنشی نسبت به آن نشان میداد؟
فکر میکنم از مدلی که در موردِ آخرین ماههای زندگیاش، زمانی که بیمار بود صحبت میکردم متنفر میشد. بخشهایی را که دربارهی او بهعنوان یک مرد در دوران اوجش تعریف میکردم را دوست میداشت. کاریزماتیک، کنترلکننده، خستگیناپذیر و شخصیتی خارقالعاده و تاثیرگذار و در عین حال بامزه و سرگرمکننده داشت اما شاید مرا سرزنش میکرد که چرا در مورد همهی تفریحاتی که با هم داشتیم بیشتر نگفتم.باید اضافه کنم که او این کتاب را خیلی بیشتر از دو خاطرات بعدی، در مورد مادر و خواهرانم، که با جذابیت کمتری و به عنوان یک فردِ آسیبزننده در عوضِ یک آدمِ جذاب به تصویر کشیده شده دوست میداشت. با این حال، هر عیبی که داشت، دوستش داشتم. او بهترینها را برای بچههایش میخواست و با من بسیار سخاوتمند بود، هم در موردِ پول (که به من کمک کرد جایی برای زندگی بخرم) و هم در موردِ ماشین (مدلهای دست دوم ماشیناش را به جای این که بفروشد به من میداد)
در کتاب خاطراتتان، «دو خواهر»، به زندگی و مرگ نابهنگامِ خواهرانتان، گیل و جوزی پرداختید. نوشتن در مورد زندگی آنها و روابطتان با آنها چگونه به شما کمک کرد تا غم خود را تسکین دهید و با درگذشت آنها کنار بیایید؟
کتابی که بیشتر به کنار آمدن با سوگم کمک کرد کتابی بود که دربارهی پدرم نوشتم. بقیهی کتابها هم کمک کردند اما همانطور که دیلن تامس گفته: «بعد از اولین مرگ، هیچ چیزی با آن قابلمقایسه نیست». هیچ مرگی به هماناندازه تو را شوکه نمیکند. در مورد خواهرم گیل و خواهر ناتنیام جوزی مساله چیز دیگری بود که باید باهاش کنار میآمدم: چرا آنطور خودویرانگر و نابهنگام مُردند. گیل ۱۶ماه از من کوچکتر بود. ما تقریباً شبیه دوقلو با هم بزرگ شدیم. اما مسیرِ زندگی ما به طور قابلتوجهی از هم جدا شد و او بیشتر از سهم خودش، مساله و مشکل داشت از جمله اختلال در بینایی که منجر به نابیناییاش شد و اعتیاد به الکل که زندگی با شوهر و فرزندانش را نابود کرد. جوزی هشتماه پس از اینکه ما با آزمایش دی اِن اِی ثابت کردیم که خواهر و برادر ناتنی هستیم، خود را کشت – او همیشه مشکوک بود که پدر من پدر او هم هست اما والدین او و والدین من هر دو آن را انکار میکردند.
این کشفِ حقیقت نبود که باعث خودکشی او شد(عوامل دیگری هم وجود داشت) اما من با این وجود احساس گناه میکردم – او با یک دروغ بزرگ شده بود. خاطرات دو خواهرم و خاطرات مادرم، کتابهایی بودند که به جای سوگواری در مورد جستوجو بودند. اما هر سه خاطرات یک هدف درمانی داشتهاند: از نظر روانشناختی به من کمک کرد که در مورد آنها بنویسم. همانطور که دی اچ لارنس گفته، نوشتن میتواند برای زخمهای ما تسکیندهنده باشد.
واکنش خانوادهتان به انتشار این خاطرات چه بود؟ نگرانیای در مورد برداشت آنها از خاطراتتان نداشتید؟
در موردِ «دوخواهر» نگرانی اصلی من این بود که بچههای بزرگ گیل چه احساسی پیدا میکنند. من پیشنویس کتاب را به آنها نشان دادم، تا بتوانند تغییراتی در آن اعمال کنند و اضافات یا اصلاحاتی انجام دهند، همانطور که پیشنویس کتاب دربارهی پدرم را به مادرم نشان داده بودم. آنها به تلاشهای من در بیان حقیقت احترام میگذاشتند، حتی اگر خودشان دیدگاه متفاوتی داشتند. در مورد خانوادهی جوزی من کمتر نگران بودم چون به او یک نام مستعار داده بودم (همانطور که مادرش نام مستعار بیتی دارد) بنابراین جزئیات خصوصی خانواده فاش نشد.
«راستی آخرین بار پدرت را کِی دیدی؟» الهامبخش موج جدیدی از خاطرات خودافشاگرانه شد. نظر شما نسبت به این تاثیر چیست؟
خاطرات اعترافگونهی بسیاری قبل از من وجود داشت، از سنت آگوستین گرفته تا روسو و جی. آر. آکرلی. اما این درست است که اعترافگرایی در دههی ۱۹۹۰ به نوعی مرسوم شد. من فکر نمیکنم که ابداعگر این ژانر باشم(نه ارزش کارم را بالا میبرد نه پایین میآورد). یک روندِ گستردهتر بود. نمایشهای اعترافگونه (جری اسپرینگر و دیگران) در تلویزیون و ستونهای اعترافی در روزنامهها و تغییر به سمت مستندهای صریح به دور از فانتزی وجود داشت. پس از مرگ پرنسس دایانا در سال ۱۹۹۷، حتی انگلیسیهایی که عادت ندارند احساساتشان را بروز دهند هم اشکشان سرازیر شد. راجع به خاطرات درد و رنج باید بگویم که من آدمی نیستم که فقط از درد و رنج بگویم – من در کارم طنز هم میخواهم. اما داستانهای خانوادگیای که روایت کردم غمانگیز و گاهی تراژیک بودند و خوانندگان با آنها ارتباط برقرار کردند.
شگفتانگیزترین چیزی که در مورد پدرتان یا رابطهتان با او در حین نوشتن کتاب کشف کردید، چه بود؟
بزرگترین شگفتی این بود که از تاثیر و نفوذِ پدرم کاملا رها نشده بودم. من آنطور که او امیدوار بود، پزشک نشدم و همانطور که او همیشه امیدوار بود در یورکشایر نمانده بودم و با دختر همسایه ازدواج نکرده بودم. من از طریق تحصیل دانشگاهی، روزنامهنگاری و شعر، زندگیای ساخته بودم که در نقطهی مخالف زندگی او قرار داشت. با نوشتن امیدوارم خود واقعیام را پیدا کنم، نه این که یک کپی از پدرم بشوم اما خاطرات ثابت کرد که از تاثیر او رها نشده بودم. او هنوز تاثیرگذارترین آدم زندگی من بود – موضوع اولین کتاب موفق من. اینطوری او از من انتقام گرفت.
تنها چیزی که دوست داشتید الان به پدرتان بگویید؟
هر چقدر هم که ممکن است گاهیاوقات تو را در بعضی از نوشتههایم ناخوشایند به تصویر کشیده باشم، اما تو را دوست داشتم پدر.
خاطرهای که از پدرتان بیشتر از همه دوست دارید؟
حقهای که برای جلو رفتن از صف در یک پیست اتومبیلرانی استفاده کرد و بدون پرداخت هزینه برای ما صندلیهای اصلی را در سکو به دست آورد. اگرچه او از طبقهی متوسط بود، اما خودش را مخالف و دشمن صاحبان قدرت میدانست و دوست داشت آنها را گول بزند. او این کار را بارها و به روشهای مختلف انجام داد، اما حقهبازی اتومبیلرانی اولتن پارک (که خاطرات کتاب را با آن شروع میکنم) به بهترین وجه ممکن آن را بیان میکند.
فکر میکنید کتابتان چطور میتواند به کسانی که تجربهی مشابهی را از سر گذراندهاند کمک کند؟
در زمانی که داشتم آن را با چنین جزئیات شخصیای مینوشتم، با غرور فکر میکردم که این کتاب میتواند به افراد دیگر کمک کند. اما پس از انتشار، نامههای بیشماری عمدتاً از افراد کاملاً غریبه دریافت کردم که از من برای نوشتن آن تشکر میکردند. بعضی از آنها پدرانی مانند پدر من داشتند و از دیدن شباهتها لذت میبردند. اما بیشتر آنها از من برای بیان احساسات و ایدههایی که داشتند اما در قالبِ کلمات قادر به بیان آنها نبودند تشکر کردند. یکی از مهمترین دلایلاش این است که مرگ، یک موضوع تابو است اما سوگ تابوی مهمتری است. رنجی که هنگام مرگ یکی از نزدیکانتان تجربه میکنید و پس از آن، سوگ. در کتاب؛ آرامشی برای افرادی وجود دارد که آنچه را که من از سر گذراندهام تجربه کردهاند. به عبارتی اکثریت قریب به اتفاق ما.
آیا روند نوشتن در مورد از دست دادن پدر و خواهرانتان به عنوان نوعی کاتارسیس برای شما عمل کرد؟ و به شما مجال این را داد که با غم خود کنار بیایید؟ به عبارتی از طریق نوشتنِ این تجربیات احساس کردید زخمتان شفا یافته یا کاملاً حل و فصل شده؟
این که کاملا حل و فصل شود نه. فکر نمیکنم که تو هیچوقت به آن برسی. اما تسکین و شفا، بله. آنچه را که از سر میگذرانید در قالب کلمات بیان میکنید و بدینترتیب احساس بهتری پیدا میکنید و وقتی دیگران نوشتههای نویسنده که ابتدا به عنوان یک بیان شخصی شروع شده را میخوانند خوشبختانه احساس بهتری نیز پیدا میکنند.
شما نقشهای متعددی را به عنوان شاعر، رماننویس، مدرس و منتقد با موفقیت پشت سر گذاشتهاید. چه راهبردهایی را برای حفظ این طیف متنوع از علائق به کار میگیرید و چگونه آنها با یکدیگر همپوشانی دارند و یکدیگر را تکمیل و تقویت میکنند؟
سوال خوبی است. در رمانها چیزهایی خلق میکنم درحالیکه در خاطرات، رویدادهای واقعی را حول محور شخصیتهای واقعی روایت میکنم: دو مقولهی کاملاً متفاوتاند، اگرچه مضامین و تمهای مشابه تکرار میشوند. نقد نیز یک حرفهی جداگانه است: تو خود را درگیر کار شخص دیگری میکنی و آن را قضاوت میکنی. نقطهی تلاقی واقعی، میان خاطرات و شعر است، زیرا هر دو مبتنی بر خودِ فرد هستند و از روایتِ اول شخص استفاده میکنند و تجربهی شخصی صمیمیای را به تصویر میکشند. وقتی به عنوان شاعر شروع کردم لحنام نسبتاً غیرشخصی بود. خاطرات به من اجازه داد تا خودم را بیان کنم و لحن شعرهایی را که بعد از آن گفتم شخصیتر و صریحتر کرد.
در مورد تأثیر نویسندگانی چون فیلیپ لارکین و تد هیوز بر کار خود صحبت کردید. فکر میکنید این تأثیرات چگونه بر سبک نوشتن شما تاثیر گذاشته؟ و آیا نویسندههای معاصری هستند که الهامبخش شما باشند؟
یک مبارزهی واقعی برای من بوده است که مقلدِ لارکین نباشم. او بزرگترین شاعر اواخر قرن بیستم است و لحن و سبک او بسیار اغواکننده است. من با تد هیوز که در یورکشایر بزرگ شده، اشتراکات بیشتری دارم اما هرگز از او تقلید نکردهام: با لحن استادانه و بسیار آراسته او هرگز نمیتوانستم برابری کنم. من آثار رماننویسان، شاعران و نویسندگان نانفیکشن معاصر زیادی را میخوانم که از آثارشان لذت میبرم اما فکر نمیکنم تأثیری بر نوشتار من داشته باشند.
و نویسندگان زنی که تحسینشان میکنید؟
در میان نویسندگان قدیمی، جین آستین، جرج الیوت و خواهران برونته. در میان نویسندگان قرن بیستمی ویرجینیا وولف، سیلویا پلات و الیزابت بیشاپ. در سالهای اخیر، آنی ارنو، ریچل کاسک، فیونا بنسون، دبورا لوی و النا فرانته.
حتما چهارگانهی ناپلیِ النا فرانته را خواندهاید. اگر جای فرانته بودید به همین تلخی مینوشتید؟
من ابتدا چهارگانهی ناپلی را خواندم و سپس تمام رمانهای دیگر او را هم خواندم که دو تای آنها واقعاً خیلی تلخاند. آنچه چهاگانهی ناپلی را در مقایسه با دیگر آثارش ارزشمندتر میکند گسترهی موضوعاتی است که به آن میپردازد از جمله سیاست و حس خوشبینی خاصی که حتی در مواجهه با موقعیتهای دشوار به چشم میخورد که به روایت عمق میبخشد. اصلیترین و جذابترین عنصر این مجموعه، رابطهی پیچیدهی بین دو شخصیت اصلی زنِ قصه است.
فرایندِ نوشتن خاطره در مقایسه با رمان را چگونه میبینید؟ آیا تکنیک یا راهبردِ خاصی وجود دارد که برای هر کدام از آنها استفاده میکنید؟
در خاطرات؛ حقیقت را بگویید. دربارهی زندگی خود، خانواده یا دوستانتان در یک رمان ننویسید چون اگر آغشته به عنصر تخیل نباشد، فقط یک ترفند سطحی و فاقد اصالت است.
وقتی برای اولینبار فیلم اقتباسی از خاطراتتان «راستی آخرین بار پدرت را کِی دیدی؟» را روی پردهی بزرگ تماشا کردید، چه احساسی داشتید؟
حیرت. جیم برودبنت خیلی خوب نقش پدرم را بازی کرد. همچنین قابلیتهای منحصربهفردی که فیلمها در مقایسه با کتابها دارند را تحسین کردم. بهترین صحنهی فیلم، نوجوانی بلیک است که در ساحل رانندگی میکند و پدرش در کنارش است. در کتاب یک جمله است اما در فیلم مدت زمان زیادی طول میکشد.
چه راهنماییای برای نویسندگانی دارید که میخواهند خاطرات شخصی خودشان را بنویسند و چگونه میتوانند داستان زندگی خود را به شکل تاثیرگذاری به خوانندگان منتقل کنند؟
شجاع باشید. صادق باشید. به نقاط تاریکی بروید که از ورود به آن میترسید. و هنگامی که غرقِ کار روی پیشنویستان هستید اجازه ندهید واکنش احتمالی دوستان و خانواده مانع روند نوشتن شما شود. در صورت نیاز، همیشه میتوانید بعداً با آنها مشورت کنید.
با ظهور رسانههای آنلاین و تغییر عادات خوانندگان، بزرگترین چالشها و فرصتهای نویسندگان در عصر حاضر را در چه میبینید و فکر میکنید نویسندگان چگونه میتوانند با این تغییرات خودشان را سازگار کنند؟
هوش مصنوعی بزرگترین چالش است. در حال حاضر، نوشتههای خلاقانه توسط سیستمهای هوش مصنوعی، خام و ابتدایی است، اما تصور اینکه رمانها و حتی اشعارِ هوش مصنوعی پیچیدهتر شوند و رماننویسان و شاعران واقعی را از دور خارج کند، آسان است. تاریخ، جغرافیا، جامعهشناسی و … هم همینطور. چیزی که هوش مصنوعی نمیتواند تولید کند، خاطرات خانوادگی است. حداقل نویسندگان انسانی هنوز نقشی برای ایفا دارند.
چه چیزهایی به شما کمک میکند تا از استرس رها شوید و احساس آرامش کنید؟
من تنیس بازی میکنم. ممکن است پیشپاافتاده به نظر برسد اما به حواسپرتیای که ایجاد میکند و تمرین بدنی احتیاج دارم. کمی هم میدوم و دوچرخهسواری میکنم. زمان زیادی را در سافک، در کنار دریا میگذرانم: آرامش و زیباییای در چشمانداز و منظرهی دریا وجود دارد که در دوران بزرگ شدنام در یورکشایر دیلز هم پیدا میکردمش.
چهار دهه از ازدواجتان میگذرد. رمزِ پایداریِ عشق و رابطهتان چه بوده؟
گذشت متقابل. علائق و درک مشترک به علاوهی استقلال.
در حال حاضر روی میزِ کنار تختتان چه کتابی دارید؟
رمان لانگ آیلند اثر کولم تویبین.
الان روی چه کتابی کار میکنید؟
من مجموعه شعری دارم که سال آینده منتشر خواهد شد، با انتشارات چَتو اَند وینداس (Chatto & Windus) که آخرین مجموعهی کامل من، «خیابان شینگل»، را در سال ۲۰۱۵ منتشر کرد. در آن شعرهایی از دو دفترچهای که سال گذشته منتشر کردم، «پوست و تاول» و «هرگز زمان مناسبی نیست» و شعرهای جدیدم است – من تا آخرین لحظه به اصلاح و بازبینی ادامه میدهم. همچنین کتابی دربارهی شیوهی نگارش زندگینامهنویسی دارم که مدت کوتاهی پس از آن منتشر میشود. هرگز تصور نمیکردم که یک کتابچه راهنمای نوشتن تهیه کنم و امیدوارم چیزی بیشتر از آن باشد – کتابی برای خوانندگان و همچنین نویسندگان مشتاق. اما از سال گذشته که دانشگاه گلداسمیت را ترک کردم، در مورد خاطرات، اتوفیکشن، نانفیکشن خلاق و بیوگرافی فکر میکردم و آنها را در یک A تا Z کنار هم قرار دادم.