رویاقاپ مجموعهای است از یازده داستان کوتاه که نویسندهی ترکیهای، جمیل کاووکچوو، آن را در سال ۲۰۰۹ نوشته است. نشر مان کتاب بهتازگی رویاقاپ را با ترجمهی مستقیم از زبان ترکی مژده الفت به فارسی منتشر کرده است.
جمیل کاووکچوو یکی از معروفترین نویسندههای حال حاضر ادبیات مدرن ترکیه است. او که اکنون ۷۲ سال دارد، مجموعهداستانها و رمانهای زیادی به زبان ترکی منتشر کرده است. تا کنون رویاقاپ دومین کتابی است که از این نویسنده به فارسی ترجمه میشود. پیش از این کتاب «ایستگاه آخر میموزا» از او توسط نشر حکمت کلمه منتشر شده بود.
جمیل کاووکچوو از سال ۱۹۸۳ فعالیت خود را آغاز کرده و در کارنامهی صفحهی ویکیپدیایش بیستوهفت مجموعهداستان و یازده رمان دیده میشود. جمیل کاووکچوو درمورد نوشتن داستان کوتاه میگوید: «تابهحال نشده داستانی بنویسم که از قبل همهی جزئیاتش را بدانم و تا جملهی آخر آن را در ذهن داشته باشم. همیشه در من چیزی شروع میشود. سرنخی پیدا میکنم، چیزی که مرا متأثر کرده؛ ممکن است صدایی باشد یا موسیقیای که در گذشته شنیدهام و دوباره به گوشم میخورد، یا بویی باشد… اینها دری بهروی من میگشایند. در که گشوده شد، چیزی را که دیدهام مینویسم. این یکیدو جمله است. نه اول داستان است نه آخر آن، اما متعلق به بخشی از داستان است. حتی این را نمیدانم که متعلق به کدامیکی از داستانهایم است.»
داستانهای مجموعهی رویاقاپ کموبیش به هم مربوط هستند. نمیتوان عنوان «مجموعهداستان بههمپیوسته» را به این کتاب اطلاق کرد. پیوند داستانهای این مجموعه از طرق مختلف برقرار میشود. مثلاً داستان اول این مجموعه یعنی «دو نقطه روی هم» ما را با دو شخصیت جِیدا و فاتیح آشنا میکند. این داستان برههای بسیار حساس از رابطهی این دو شخصیت را نشان میدهد؛ زمان جدایی آنها پس از سپری شدن مدتی مدید. فاتیح در این داستان، بهدروغ، به جیدا میگوید که به روسیه خواهد رفت. سروکلهی شخصیت فاتیح در داستان بعدی، «دُچ» پیدا میشود. دُچ نام سگ پیری است که فاتیح بعد از ترک جِیدا و رفتنش از شهر پیدا میکند و تنهاییاش را با این سگ شریک میشود. فاتح و سگ پیر او در داستان بعدی هم حضور پررنگی دارند. ماجرای این داستان، یعنی داستان «دوقلوها» از مجموعه داستان رویاقاپ دربارهی تعمیر سقف خانهی فاتیح است. سپس در ششمین داستان مجموعه، «حشرهی رمنده»، فاتیح فقط در یک صحنه حضوری فرعی دارد. او دوستِ راوی این داستان است و اتفاقاً در همین داستان به جدایی جِیدا از فاتیح نیز اشاره میشود:
«بیحوصلگی فاتیح توجهم را جلب کرده بود. صمد کنار گوشم گفت: “با جِیدا به هم زدهن.” زیرچشمی فاتیح را نگاه کردم. خسته به نظر میرسید. گویا کارش را هم رها کرده بود و میخواست استانبول را ترک کند. صمد کنار گوشم گفت: “دیوونگی محضه. آدم تحت هیچ شرایطی نباید این شهر رو ترک کنه.”»
البته این داستان با داستانهای پیش از خود تشابهها و وجوه اشتراکات دیگری نیز جز حضور فاتیح در آنها دارد. بهعنوان مثال تقابل میان تمدن/طبیعت، شهر/روستا، تنهایی/شلوغی و همچنین مضمون عدمقطعیت در آنها مشترک است.
کاووکچوو در داستانهای بعدی مجموعه نیز به طبیعت توجه ویژهای دارد. او در بخش دوم داستانها شخصیت «معدنچی» را میآفریند و با او حتی به کشور لائوس هم سفر میکند. یک ترکیهای در دل طبیعت وحشی و بدوی لائوس. یک «دیگری»متمدن و محافظهکار در میان انسانهایی که بیشتر از روی غریزه زندگی میکنند و شاد هستند:
«اولین بار بود با آدمهایی به آن آرامی مواجه میشدم. هیچکس مضطرب نبود. دعوا و مرافعه که هیچ، حتی صدایشان را سر همدیگر بلند نمیکردند. تنها کارشان نوشیدن و خندیدن بود.»
جمیل کاووکچوو گاه شخصیت معدنچی را، مانند نمونهای که بالاتر ذکر شد، راوی داستان میکند و گاه او را از نظرگاه یک راوی اولشخص دیگر نشان میدهد؛ درست مانند شخصیت فاتیح در بخش اول داستانها. این عمل باعث شده که شخصیتهایی که کاووکچوو میآفریند، مخصوصاً فاتیح و معدنچی، بسیار بهیادماندنی و قابللمس شوند. وقتی خود این شخصیتها راوی هستند و مشغول تکگویی، ما دنیای بیرون را از طریق فیلتر ذهنی خودشان میبینیم. آنها به چه چیزهایی فکر میکنند؟ چه چیزهایی را میبینند و تفسیرشان از چیزهایی که میبینند چیست؟ حال بهلطف تمهیدی که کاووکچوو اندیشیده، ما برای شناخت بیشتر آنها یک امکان دیگر نیز داریم؛ آنها را از طریق آینهای که «دیگری» در برابر آنها میگیرد مشاهده میکنیم. بهعنوان مثال در داستان «داستان شب عید» که معدنچی در لائوس به سر میبرد، تیغ یک خارپشت را احتمالاً به یادگاری با خود به ترکیه میبرد؛ تیغی که در دو داستان قبلی نقشی نمادین از اهمیت شناخت طبیعت پیرامون و واقعیتهای بیرونی و مشهود به خود میگیرد. در داستان اول، یعنی «داستان شب عید»، با راوی اولشخص (خود معدنچی) طرف هستیم و در داستان دوم یک راوی اولشخص دیگر داریم که دارد به تیغ خارپشت نگاه میکند و به سؤالهای معدنچی پاسخ میدهد:
«همیشه از شگفتزده کردن طرف مقابلش کیفور میشد. هیچ یادم نمیرود که یکبار گفته بود: “روباه دورهگرد گرسنه نمیمونه.” او که در گشتوگذار روباهها را هم از رو میبرد. معدنچی بود. هیچکس نمیدانست چه زمانی کجاست. بالأخره شیء تیز و تیرهای از لای دو تکه مقوا بیرون آورد، چیزی شبیه میلبافتنی که حدود بیست سانتیمتر بود. پرسید:”این چیه؟” خودش مطمئن بود نمیدانم؛ در نتیجه با حالتی شوخ نگاهم میکرد و از گیج شدنم لذت میبرد.»
همانطور که ذکر شد، این تمهید اتخاذ راویهای گوناگون در بخش اول مجموعه داستان رویاقاپ نیز رخ میدهد. اولین داستان این بخش، که جدایی جِیدا و فاتیح را روایت میکند با یک راوی سومشخص محدود به ذهن جِیدا جلو میرود و داستان «دوقلوها» راوی اولشخص (فاتیح) دارد. گویا کاووکچوو نمیخواهد طرف خاصی را بگیرد. همهچیز در داستانهای او نسبی هستند و گاه نمیتوان تقریباً هیچ نظر قطعیای دربارهشان داد. گاه لایههایی از رمزوراز نیز حول این عدمقطعیت میپیچد و فهم را برای مخاطب بیشازپیش سخت میکند. نمونههای تماموکمال این عدمقطعیت را میتوان در سه داستان «باطلالسحر»، «نوای سرخ پیانو» و «رویاقاپ» دید. بهعنوان مثال در سومین داستانی که نام بردیم و مجموعه نیز نام خود را از این داستان گرفته است، با یک راوی اولشخص طرف هستیم که در اتاقی گرم در یک مسافرخانهی روستایی ساکن است. او در شب اقامتش رَم کردن گلهای گاو وحشی را از پنجرهی اتاقش تماشا میکند. صبح روز بعد قضیهی گاوهای وحشی را با مردی که در مسافرخانه است درمیان میگذارد و او هم حضور آنها را تأیید میکند. اما وقتی از مسئول پذیرش مسافرخانه دربارهی گاوهای وحشی و مرد کلاهبهسری که در مسافرخانه دیده سؤال میکند، این جواب را میگیرد:
«ما دیشب فقط یه مهمون داشتیم که خود تو بودی. گفتم که، تا صبح بیدار بودم. فکر کنم تازه وقت اذان یه چرت زدم. گله که هیچ، حتی یه گاو هم از اینجا رد نشد. تازه اونوقتِ صبح گاو اینجا چیکار داره؟! کابوس دیدی. کابوس…»
این کابوس و رمزوراز در داستان «نوای سرخ پیانو» نیز کاملاً دیده میشود و واقعیت و وهم و خیال درهم میآمیزند و روی همدیگر تأثیر میگذارند. شاید بتوان گفت که علاوه بر آن عدمقطعیت و نسبیگرایی یادشده، نوعی رازوارگی نیز در پیوند داستانهای کتاب رویاقاپ نقش مهمی بازی میکند.