دوشیزه با شعار این «یک داستان پریانی نیست»، آغاز میشود و از همان نخستین لحظه به پارادوسیکالترین شکل ممکن، بدل به یکی از پریانیترین قصههایی میشود که تا به حال شنیدهاید. در واقع ادعای اصلی فیلم مبنی بر اینکه در اینجا خبری از کلیشههای پریانی نیست، تنها ناشی از درک و تعریف نادرست سازندگان از مفهوم قصه پریانیست. آنچه در عمل اتفاق افتاده نه تنها حذف این کلیشهها نیست، بلکه بازتولید بسیار شدیدتر آنها، در قالبی جدید – زنانه به جای مردانه – است. در همین راستا فیلم احتمالا یکی از رادیکالترین محصولات نتفلیکسی تا به امروز باشد؛ فیلمی که تمام تیکهای چکلیست را زده و محصول خلفِ دوران شعارهای توییتریست.
دوشیزه به عنوان جدیدترین فیلم خوان کارلوس فرسنادیو، یکی از بدترین فیلمنامههایی که تا به حال دیدم را دارد. الودی دختر جوان لرد بیفورد است که مطابق با خواستۀ پدر، تن به ازدواج مصلحتی با شاهزاده هنری، پسر ملکۀ آئورا میدهد. با این حال پس از ازدواج، الودی متوجه میشود که آنها قصد قربانی کردن او و نابودی طلسم قدیمی یک اژدها را دارند و پدرش نیز با وجود آگاهی از این موضوع، او را با پول و طلا معامله کرده است. حال الودی باید برای نجات جان خود از دست اژدها، با او مبارزه کند. تابع نگاه ژانری فیلم، او در نهایت از این مبارزه سربلند بیرون میآید و البته انتقام زنانهاش را هم از دشمنانش میگیرد.
این خط داستانی کلی، در عمل تنها بهانهای برای پر کردن لحظات فیلم با شعارهای تند فمنیستیست. در جهان دوشیزه، مردها جملگی احمق، پست و البته تهی از هرگونه کنشمندی جدی هستند. لرد بیفورد در ازای مقداری طلا دختر خود را به کام مرگ میفرستد؛ هنری که از قضا Masculine هم نیست و از لحاظ ظاهری کوچکترین شباهتی به مردهای سنتی ندارد، از الودی سواستفاده کرده و او را قربانی اژدها میکند؛ و البته پادشاه آئورا نیز تقریبا کلامی در طول فیلم سخن نمیگوید و نقشی تزئینی کنار ملکه دارد. در سوی دیگر زنان همه کنشمند، شجاع، زیبا، فداکار و باهوشاند و حتی در نمونهای آنتاگونیستی مانند ملکه آئورا، قدرت و توانمندی ویژگی اصلی شخصیتی آنهاست. در واقع موازنۀ جنسیتی در دوشیزه، همینقدر واپسگرا و ارتجاعی چیده شده و نکتۀ غمانگیز کار آنجاست که در جهان زرد سلطنتِ توییتها، مترقی و پیشرو تلقی میشود. البته که علاوه بر این، مسائل نژادی هم کاملا رعایت شده و در تضادی مفتضحانه با بستر تاریخی فیلم، سیاهپوستان و آسیاییها از حضوری دکوری بهره میبرند تا هیچ یک از ستونهای چکلیست نتفلیکس خالی نماند. در این میان تصور اینکه فیلمی با استراتژی محتوایی برعکس با آثاری مانند دوشیزه، با چه بایکوت وحشتناکی روبرو خواهد شد نیز نکتۀ حائز اهمیتیست.
فارغ از اینها اما دوشیزه به عنوان یک فیلم ژانری در قیاس با آثار فانتزی بزرگی مانند سری ارباب حلقهها، بینهایت خامدستانه جلوه میکند. الودی به عنوان قهرمان فیلم نه تنها ویژگیهای قهرمانان فیلمهای این چنینی را ندارد، بلکه آنچنان مسیر اغراقآمیزی را در تبدیل شدن از یک دختر جوان به مبارزی دلیر طی میکند، که مانند آن در میناستریمترین آثار سینمایی نیز کمتر دیده میشود. الودی پس از سقوط به داخل غار اژدها و چندین سکانس تعقیب و گریز باسمهای، ناگهان از یک دختر معصوم به یک لارا کرافت خشن تبدیل میشود؛ گویی پیش از این سالها فنون مبارزه و زنده ماندن در شرایط سخت را آموخته است. در روند داستان متوجه میشویم که اژدها لشکر سربازان و مبارزان بسیاری را از بین برده است، با این حال در مقابل این لارا کرافت جوان، توان دفاع از خود را ندارد. فیلم البته آنقدرها هم سطحینگر نیست که با پایان مبارزه بین الودی و اژدها به اتمام برسد، بلکه در توئیستی عمیقا سفاهتآمیز، خروش اژدها را نیز محصول مردسالاری و نتیجۀ اقدامات ابلهانۀ مردان معرفی میکند. در پایان مبارزه اژدها از الودی میخواهد که او را بکشد، اما مطابق انتظار، الودی با پاسخ فمنیستی خود تیک اتونومی را نیز به لیست نتفلیکس اضافه میکند: «دیگه خسته شدم از بس بقیه گفتن چیکار کنم». در چنین شرایطی طبیعتا اژدها نیز با صداپیشهگی شهره آغداشلو مونث است و از یک دشمن، تبدیل به یار و همراه الودی میشود تا او را در انتقام فمنیستی پایانیاش همراهی کند. انتقامی که چاشنیاش تصویری از الودی با لباسهای چریکی و مندرس و بدون لباسهای زنانۀ اولیهاش، در پسزمینۀ آتشی بزرگ است؛ تصویری که ما را با این حسرت رها میکند که ای کاش سازندگان پیش از شروع کار، یک بار به تماشای کری (دیپالما، ۱۹۷۶) و انتقام پایانی او مینشستند. سرانجام با حذف و پاکسازی تمام مردان از داستان، مطابق با الگوهای سهپردهای، نظم پیشین به جهان فیلم بازمیگردد و الودی به همراه خواهر و نامادری سیاهپوستش و البته اسکورت اژدها (!) به سوی سرزمین خود رهسپار میشود.
بدینترتیب دوشیزه به مانند خرواری از دیگر فیلمهای امروزی، از رویکردهای ژانری برای ارائه شعارهای خود بهره میگیرد و البته تمام این مفاهیم را به انحطاط میکشاند و نگرانیهای ناشی از ضربۀ فیلم به پیکرۀ ژانر قدیمی و ریشهدار فانتزی نیز از همینجا نشئت میگیرد. علاوه بر این فیلم به واسطۀ بازتولید برعکس همان نگاههای دگماتیستی و واپسگرای جنسیتی که در طول تاریخ وجود داشتهاند، تبدیل به تهدیدی اجتماعی/فرهنگی برای زندگی امروزی میشود. کاش این جماعت حداقل لنی ریفنشتال، فیلمساز بزرگ نازیست را الگوی خود قرار میدادند؛ زنی که حتی اگر در راستای خدمت به اندیشهای منحط آثار پروپاگاندایی میساخت، دست کم این کار را خوب بلد بود. فیلمهایی مانند دوشیزه نه تنها در خدمت اندیشههای توانمندسازی زنان نیستند، بلکه آسیبهای جبرانناپذیری به مفهومی تحت عنوان «سینمای فمنیستی» میزنند؛ مفهومی که عمر آن نه به اندازۀ این ترندهای توییتری و اینستاگرامی، که به درازای طول عمر تاریخ سینماست.