مبحث فروش و راندمان بازار بر محوریت گیشه سینماها در حول یک فیلم، همیشه امر غالب و حیاتی وجودین هر اثر سینمایی محسوب میشود. از ابتدای تولد سینما و شکلگیری ساختار کمپانیهای فیلمساری، المان فروش بلیط در گیشه برای تهیهکنندگان و سینماگران اهمیت واجبالوجودی داشته است. برای مثال در دههی اول و دوم ۱۹۰۰ که سالهای ابتدایی تولد سینما بود، کارگردانی مانند لویی فویاد فرانسوی به دلیل فروش بالای گیشه برای آثارش، در مرکز توجه و میل مثبت تهیهکنندگان و صاحبان سرمایه در شرکتهای فیلمسازی قرار میگرفت و هر سناریو و ایده و تمی که در دست داشت با پشتوانهی قوی و منسجم از سوی کمپانیهای فیلمسازی فرانسوی و اروپایی مواجهه میگشت. اما رابطه مواصلاتی بین موفقیت در چالش خودبنیاد فروش گیشه در سینمای آمریکا همچنان مهمترین المان شناختی و وجودی سینما محسوب میشود. فروش استاندارد یا بالا و مازاد فیلم شما تعیین میکند میتوانید در ادامه مسیر به رویای فیلمسازی برسید یا نه. حتی کارگردانان بزرگ هم وقتی فیلمهایشان با شکست و رکود در فروش مواجهه میشوند، شرکتهای فیلمسازی هالیوودی نقطهنظر سردی برای سناریوهای بعدی آن فیلمساز از خود نشان میدهند. اما فروش بالا و بهرهآور هر فیلمی نشاندهنده قدرت فرمال و ساختار منسجم آن اثر نیست. گیشه فقط بخشی از کنداکتور تجمیعی نظر عامه مخاطبان سینماست – که قطعاُ به فیلمهای تماماُ گیشهای در چرخدندهی تولیدی سینما نیاز است – که از برآیند مثبت و مثمرثمر در استقبال انبوه مخاطبان سخن میگوید. ولی ما میدانیم بسیاری از فیلمهای خلاف جریاناصلی که به سنت فیلمهای هنری مشهور هستند، این نوع آثار به دلیل نوع کنشمندی و گستره جهانشمولی و هنری فرمها و ساختارهای متغیری که دارند، همیشه چالش محدودی در کشش مخاطبان عام دارند و گروهها و بخشهایی از جامعه جذب آنها میشوند. از اینسو هر فیلمی هم که فروش و استقبال پایین داشته باشد فینفسه به معنی اثری فرممدار و هنری هم نیست. پس همینطور که مشاهده میکنیم رابطه متغیرها و المانها در مولد اقتصادی فروش یا فروش محدود و پایین در گیشه برای هر فیلمی یک رفتار تسامحبرانگیز را پشتیبانی کانونی میکند. کلیت مبحث فروش گیشه در رابطه با بنیان هستیشناختی سینما امری است کاملاُ نسبی و تقریبی که در واریاسیونهای مختلف، نمونههای متعددی را شامل میشود.
اما جریان سومی در سینما وجود دارد که مابین جریان بدنهاصلی و جریان سینمای هنری، المانهای فرمی و ساختی و زیستی و تکنیکی خود را تعریف میکنند که عمدتاُ در سینمای آمریکا آن را پرورش دادهاند. فیلمهایی که هم شاخصه هنری و فرمالیستی دقیقی دارند و هم دارای فروش خوب در گیشه هستند. آثار هیچکاک بهترین نمونه از این نوع جربان سینمایی است که بعد از هیچکاک، درجه کمال چنین فیلمهایی را استنلی کوبریک در سینمای آمریکا نمایندگی میکند به طوری که آثارش از یک طرف دارای راندمان منسجم و استاندارد خوب در گیشه هستند و از طرف دیگر هر فیلم او یک اتفاق مهم فرمالیستی محسوب میشود. البته رسیدن به این نوع سینما مرتبهی بسیار سخت و مولفانهای است که مثلاُ در ادامه راه کوبریک، مارتین اسکورسیزی و استیون اسپیلبرگ و برایان دیپالما و سیدنی لومت تلاش ویژه داشتند که به این مرتبه و فراز غایی در سینما دست یابند.
پس در کلام آخر اینطور نتیجهگیری میتوان کرد که مبحث بنیادگرایانهی فرم در برابر ارتباط همگرایش با بازار و راندمان فروش گیشه، کاملاُ دارای اموری متغیر و نسبی است که کلیت روابط را متسامح میکند.