«شبح اپراتور؛ یک پیشیگویی»؛ تماشای میراث انقلاب اسلامی

همه چیز از عنوان کتاب آغاز می شود: «شبح اپراتور؛ یک پیشیگویی»؛ بله، «پیشیگویی» و نه پیشگویی. راوی یک گربه است که آشکارا اشارتی دارد به ایران. جلوتر گربه به جدش به عنوان شیر اشاره می کند و می فهمیم که گربه شنل و شمشیر هم دارد؛ اشارت آشکار دیگری به پرچم شیر و خورشید.

در هر فصل این رمان نوشته هادی کی کاووسی، با روایت یک داستان و آدم های مربوط به همان داستان در یک زمان خاص- از انقلاب سال ۵۷ تا به امروز- روبرو هستیم و هر بار ما شاهد اتفاقاتی هستیم که کم و بیش- آشکار و نهان- به وقایع سیاسی/اجتماعی چهل و چند ساله اخیر ایران مربوط است (از وقوع انقلاب تا جنگ، از دوم خرداد تا قتل های زنجیره ای) و همه در محله ای به نام «گور» اتفاق می افتد؛ جایی در جنوب، در کنار «خور» که آکنده است از فقر و خرافه و جهل که همه با یک حماقت جمعی به نام انقلاب پیوند می خورد و سرنوشت تلخی را برای محله رقم می زند؛ محله ای که نمادی است از ایران و کلمه «گور»- چه نام واقعی این محل در بندرعباس یا نامی نمادین برای نویسنده- بار معنایی زیادی را به آن تحمیل می کند.

از اولین فصول شاهدیم که چطور انقلاب ویرانی و جهل به بار می آورد. باغ وحش بسته می شود و حیوانات سرنوشت تلخی می یابند، حیواناتی که نقش مهمی در روایت دارند و همه روایت شان را بر گردن گربه ای انداخته اند که در فصل آخر در زمان و مکان به شکلی سیال در گذر است تا پایانی برای داستان بیاید. با آن که داستان به شکل تاریخی جلو می رود و هر فصل در واقع به زمان حال نزدیک تر است، در انتها با گسستی آشکار در زمان، نویسنده به یک فاصله گذاری عامدانه می رسد که در آن مولف زنده می شود و در کنار گربه برای ما نقش ایفا می کند. این زنده شدن مولف (یا سرگردانی اش که در پایان بر آن تأکید می شود؛ که می تواند سرگردانی واقعی نویسنده برای یافتن پایانی برای داستانش هم باشد) همراه است با رفت و آمد گربه/راوی در زمان، و مرور همه داستان هایی که تا به حال شاهدش بوده ایم به همراه مرور گذرای بخشی از تاریخ ایران (و محله) که آشکارا اشاره دارد به جملاتی از کتاب که در آن تأکید می شود «گذشته و حال و آینده» در واقع «با هم» اتفاق می افتند. به یک معنی، نویسنده سعی دارد یک تئوری و پیش فرض ادبی را در دل داستان جاسازی کند و به زمانی برسد که هر سه زمان گذشته، حال و آینده در آن جاری باشد، شاید از این طریق بتواند پایانی برای رمانش بیابد.

اما رمان پیش از این فصل پیچیده، در انتهای فصل «شبح اپراتور» هم می توانست پایان یابد، جایی که یک نویسنده، یک «فرشته الهام» را گیر می اندازد تا بتواند داستانش را بنویسد. احوال این نویسنده- که باز نوعی فاصله گذاری در آن هست و با نویسنده اثر و همین طور گربه/راوی فرق دارد، در عین حال که با آنها بی ارتباط نیست- نوعی دغدغه های خودآگاهانه نویسنده را هم در خود جای می دهد؛ جایی که از او می خواهند «خور» را با سه رنگ (اشارتی به پرچم ایران) برای مخاطب روشن کند(و زیبایی بخشد) و در واقع خودفروشی کند.

این مبحث «خودفروشی» نویسنده در یک فصل از رمان به شکل آشکاری خود می نمایاند: جایی که دو استاد شناخته شده ادبیات (با نام های مستعار محجوب و نصرت که البته نویسنده ردی برای شناسایی شخصیت واقعی آنها- در صورت تخیلی نبودن شان- بر جا نمی گذارد) بر سر مسائل مختلف با هم بحث می کنند و کم کم مشخص می شود که هر دو چطور در برابر رژیم وا داده اند. زمانی که یک مأمور سر می رسد، آنها که در حال آبجو خوردن بودند، مجبور می شوند سنگ هایی را که به قول مأمور قرار است مسجد شوند، لیس بزنند. نویسنده آشکارا دل خوشی از شرایط و اوضاع نابسامان ادبی ندارد و ابایی از به سخره گرفتن استادان مقوایی چهره شده ندارد.

اما خودآگاهی نویسنده گاه مزاحم است. متن بسیار پیچیده و سردرگم کننده است و گاه دنبال کردن آن برای خواننده – حتی حرفه ای- بسیار دشوار می شود. اشارات و جملاتی از متن- به ویژه در پنجاه صفحه اول- بسیار گنگ و غیر قابل درک هستند و مشکل بتوان فهمید مقصود نویسنده از این جمله چه بوده(حداقل در خوانش اول). به نظر می رسد، نویسنده برای خلق اثرش، قید مخاطب را می زند، به این معنی که گاه از نامفهوم بودن جمله اش هم ابایی ندارد. تعدد شخصیت ها دنبال کردن رمان را دشوار می کند و ارتباط این شخصیت ها با هم- که رفته رفته در اواخر کتاب معنا می یابد- به دلیل تعدد نام ها برای خواننده آسان نیست، هرچند جدای از این مشکل، در مجموع با نثر روانی روبرو هستیم و خودآگاهی در نثر مزاحم نیست، به این معنی که نویسنده قصد قلمفرسایی و به رخ کشیدن چیزی را در نثرش ندارد، برعکس در حال روایتی است از منظر نثر ساده و روان، برای انتقال بی واسطه تجربه زیست جنوبی او که حالا با کابوس ها و رویاها و ترس هایش می آمیزد. به همین جهت بخش دستگیری و بازجویی از نویسنده به یکی از مهمترین فصول کتاب بدل می شود؛ جایی که نویسنده خود را در یک موقعیت فرضی دستگیر شدن و بازجویی پس دادن درباره چیزهایی که در این کتاب نوشته می بیند؛ نوعی ترومای جمعی که در آن نویسنده مهاجر، ترس های درونی اش را می شکافد و با مخاطب قسمت می کند.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
محمد عبدی
محمد عبدی
محمد عبدی، داستان‌نویس، منتقد فیلم، پژوهشگر هنر و مستندساز است. مقالات و‌ نقدهای او از سال ۱۳۶۸ تا به امروز در ایران و‌ خارج از ایران منتشر شده اند و تاکنون چهارده عنوان کتاب از او (از جمله رمان «پنج زن» و مجوعه مقالات تحت عنوان «و شبم پرستاره شد») به چاپ رسیده اند.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights