در این یادداشت کوتاه، بعد از معرفی اجمالی، نگاهی تحلیلی خواهیم داشت به رمان کوتاه ایوان، نوشتهی ولادیمیر باگامولاف. این یادداشت قسمتهایی از داستان را لو میدهد.
علیرغم مشکلات پیرنگیای که ایوان دارد، رمانی بسیار بهیادماندنی است؛ علتش هم شخصیت جالبی است که باگامولاف آفریده. شخصیتی که نامش هم روی عنوان رمان دیده میشود و هم روی عنوان فیلم سینمایی اقتباسی آندره تارکوفسکی، یعنی کودکی ایوان (Ivan’s childhood).
رمان کوتاه ایوان بهتازگی توسط نشر مان کتاب، با ترجمهی مستقیم از روسی یلدا بیدختی نژاد، در مجموعهی جوان در مواجهه چاپ شده است. چنانچه در صفحهی اول کتاب آمده و همینطور از عنوان مجموعه مشخص است، جوان در مواجهه قرار است مجموعهای باشد از روایتهای داستانی-مستند از تجربهی نوجوانان و جوانان با مصائب سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی سرزمینهایشان در دورههای مختلف تاریخی.مصائب ایوان یازدهساله، که بهعنوان کودکسرباز در استخدام سرویس جاسوسی ارتش شوروی است، در دورهی جنگ جهانی دوم میگذرد.
در ادامه بر برخی از عناصر داستان ایوان متمرکز شویم و در خلال بررسی جداگانهی آنها، همپیوندی آن با ساختار کلی رمان را بررسی خواهیم کرد.
-
راوی و نحوهی روایتگری
تکلیف راوی در همین اولین سطر رمان مشخص و قراردادش با مخاطب خیلی زود بسته میشود: «آنشب میخواستم قبل از طلوع خورشید سری به پُستهای نگهبانی بزنم.»
راوی رمان، سروانی در ارتش شوروی است به نام گالتسِف. او رمان را در ۹ بخش کلی و با فاصلهی زمانی از اتفاقات داستان روایت میکند. روایت او از لحاظ مکانی، از کمپی در اطراف رود دِنیپر (رودی که از روسیه آغاز شده و تا اوکراین امتداد دارد و به دریای سیاه میریزد)، در شبی شروع میشود که سروکلهی پسرک عجیبی بهاسم ایوان در کمپ گردان راوی پیدا میشود و پایان روایت کلی رمان، در آخرین روزهای جنگ جهانی دوم و از لحاظ مکانی در برلین است.
گالتسِف شخصیت اصلی رمان نیست. بهنظر میرسد او صرفاً یک راوی شرکتکننده در رویدادهای داستان باشد و شخصیت اصلی، کودک یازدهساله یعنی ایوان باشد. انتخاب این راوی توسط باگامولاف مزیتها و محدودیتهایی را در رمان ایجاد کرده است.
طبیعتاً گالتسف در همهجا با شخصیت اصلی، یعنی ایوان، همراه نیست. اتفاقاً او، و تبعاً مخاطب، در طول رمان فقط چندبار با ایوان مواجه میشود. ورود و خروجهای ایوان به روایت باعث شده است که مخاطب بیشتر جذب این شخصیت مرموز شود و بخواهد او را بیشتر بشناسد. بهطوری که اولین مواجههی گالتسف و خواننده با ایوانِ رُک، نترس و مغرور، بسیار تأثیرگذار از آب درآمده است و احتمالاً جزو بهترین قسمتهای رمان است.
از جمله محدودیتهایی که این راوی ایجاد کرده، این است که مخاطب نمیتواند بهمقدار کافی به شخصیت اصلی رمان و روان او نزدیک شود. پیشینهی زندگی ایوان و تأثیراتی که این پیشینه بر روح و روانش گذاشته و او را به سرنوشت تراژیکش سوق داده، تقریباً مغفول مانده و این پیشینه صرفاً به ارائهی گزارشی کوتاه توسط دیالوگی در داستان، محدود شده است.
-
شخصیتها
در داستان از سربازها و درجهدارهای زیادی نام برده میشود ولی بیشتر آنها درحد یک تیپ باقی میمانند. حتی راوی اولشخص داستان نیز از چندان عمقی برخوردار نیست و احتمالاً مخاطب نتواند درحد درخوری به او نزدیک شود. دلیل این امر ممکن است ریشه در پیرنگ داستان داشته باشد که پایینتر به آن اشاره شده است.
جالبتوجهترین شخصیت داستان، ایوان است. او پسرکی یازدهساله است که در ارتش شوروری بهعنوان نیروی جاسوسی خدمت میکند. از آنجایی که او جثهای ریز و هوشی سرشار دارد، بسیار مورد توجه مقامات نظامی شوروی است و آنها حسابی به ایوان میرسند. علاقهی آنها به ایوان منحصر به تواناییهای او در جاسوسی نیست؛ آنهایی که در سرویس اطلاعاتی او را میشناسند، بسیار دوست دارند. حتی چندتا از نظامیها میخواهند بعد از اتمام جنگ او را بهفرزندی قبول کنند. تراژدی درجایی رخ میدهد که آنها عزیزدردانهشان را به قلب دشمن میفرستند و از او استفاده میکنند.
با اینکه ایوان فقط یازده سال دارد، بسیار بزرگتر از سنش رفتار میکند. او که خانوادهاش را از دست داده، از تکتک آلمانیها متنفر است و میخواهد از آنها انتقام بگیرد. هر وقت از او میخواهند که دیگر به عملیات جاسوسی نرود، حسابی بههم میریزد و میگوید که وقت برای کارهای دیگر بسیار است و الآن وقت جنگ است. رفتارهای ایوان، کینهای که او از آلمانیها دارد، جنگطلبیاش، رفتارهای بسیار متناقض با سناش و درنهایت سرنوشت تراژیکش، تضاد جنگ خانمانسوز با چیزی را که کودکی مینامیمش، بسیار پررنگ کرده است.
از جمله رفتارهای بزرگتر از سن ایوان، میتوان به وودکا نوشیدن او با شخصیت خولین اشاره کرد. ایوان وقتی میخواهد وودکای تلخش را بنوشد، میگوید: «بهسلامتی اینکه من همیشه بتوانم برگردم.»
منظور ایوان از برگشتن، عبور سلامت او از قلب دشمن پس از عملیات جاسوسی است.
-
پیرنگ
شاید بزرگترین نقطهضعف داستان، پیرنگ آن باشد. داستان از پیرنگ چندان پیچیدهای برخوردار نیست. راوی در گردان خود مشغول جنگ و ساماندهی امورات جنگی است. او به کار خود مشغول است و ما چندان با کارها و کشمکشهای او درگیر نمیشویم. شاید بتوان با کمی اغراق گفت که پیرنگ داستان گرهافکنی و درنتیجه عنصر کشمکش قرص و محکمی ندارد. آیا کشمکش و گرهافکنی داستان روی بازگشت ایوان از آخرین عملیات جاسوسیاش بسته میشود؟ اینطور بهنظر نمیرسد. زیرا این اتفاق در اواخر رمان، و بسیار دیر رخ میدهد. آیا کشمکش روی شناختِ ایوان توسط راوی و تلاش برای نزدیک شدن به او بنا میشود؟ بهنظر نمیرسد. زیرا راوی فقط چندبار ایوان را میبیند. درست است که راوی چندباری دربارهی او و علاقهاش به او اظهارنظر میکند، ولی در عمل داستانی، چیز زیادی در اینباره نمیبینیم. آیا کشمکش کاملاً فیزیکی و ابتدایی و دربارهی نبرد ارتش شوروی با ارتش آلمان در جنگ جهانی دوم است؟ میتوان گفت که نبرد با آلمانیها و شلیک گلولهها، موضعگیری در سنگرها، عبور از رودخانه و نفوذ به جبههی دشمن و… در داستان حضور دارد؛ اما بههیچ عنوان نمیتوان سرنوشت جنگ را کشمکش اصلی رمان دانست. درکل میتوان گفت که کشمکش اصلی همهی اینها هست و همزمان هیچکدام از اینها نیست. بهنظر نگارنده، مخاطب داستان را میخواند تا صرفاً بیشتر با شخصیت ایوان آشنا شود و از سرنوشت او آگاه شود. درواقع جذابیت داستان روی دو عنصر بسته شده است: ایدهی هولناک استفاده از کودکسرباز در جنگ جهانی توسط ارتش شوروی و شخصیت عجیب ایوان که بالاتر دربارهاش گفته شد. شاید اگر ایدهی استفاده از کودکسرباز در جنگ بهصورت بالقوه این پتانسیل هولناک و تراژیک را نداشت، مخاطب ارتباطی درخور با اثر برقرار نمیکرد. درنتیجهی ضعف پیرنگ، عمل داستانی هدفمند در داستان کم شده و درنتیجهی کم شدن عمل داستانی، شخصیتهای داستان عمق کمتری دارند؛ زیرا کار کمی انجام میدهند. البته نویسنده با گزارش کوتاهی از پیشینهی ایوان توسط چند دیالوگ، و همچنین آوردن چاقوی یادگاری دوستِ کشتهشدهی راوی، خواسته تا تمهیدی برای برقراری بیشتر ارتباط مخاطب با شخصیتهای رمانش بسازد.
درنهایت دربارهی پیرنگ میتوان گفت که پایانبندی داستان اگرچه بسیار تکاندهنده است و سرنوشت ایوان را برای راوی و مخاطب مشخص میکند، اندکی عجولانه روایت شده است. همچنین پیدا کردن مدارک مربوط به تیرباران شدن ایوان در برلین، میان آن بلبشو، شاید کمی شانسی بهنظر برسد.
-
ستینگ و نمایش پلشتیهای جنگ
همانطور که پیشتر اشاره شد، داستان در زمان جنگ جهانی دوم و تقابل ارتش شوروی با آلمان رخ میدهد. نویسنده در جایجای رمان، از ناپاکیهای جنگ گفته و نشانش داده. برای اینکه نمونهای ذکر کنیم، بهتر است سراغ بخش هشتم داستان برویم. در این بخش از داستان، بوی اسبِ سربازان گارد قزاق که در جنگل پیچیده، باعث میشود که خاطرات کودکی راوی در روستای زادگاهش برایش تداعی شوند. او در جنگل قدم میزند و یاد مادربزرگش و همچنین بوی شیر گرم و نانِ تازهی از تنور درآمده میافتد. در ادامهی این تداعیها میخوانیم که: «بهمحض آنکه از جنگل بیرون آمدم، خاطرات کودکیام هم محو شد. جاده پر بود از ماشینهای سوخته و خراب و داغان و رهاشدهی آلمانی. جنازهی سربازان دشمن اینطرف و آنطرف جاده و در خاکریزها رها شده بود. در تمام سنگرهای کندهشده در زمین هم تل جنازهها به خاکستری میزد.»
چنانچه در مصداق بالا مشاهده شد، تقابلی دوتایی میان جنگ و زندگی در رمان وجود دارد که انرژیاش را در تمام طول روایت نیز آزاد کرده است.
درنهایت میتوان گفت که ایوان، رمان کوتاه و خوشخوانی است که مخاطب میتواند آن را در یک نشست بخواند و ساعتها به پلشتیهای جنگ و تأثیر مخرب آن روی انسانها، بهخصوص کودکان بیندیشد.