نگاهی تحلیلی به رمان و هیچ‌چیز همیشگی نیست نوشته‌ی لورانس تاردیو

رمان «و هیچ‌چیز همیشگی نیست»، با عنوان اصلی Puisque rien ne dure، در سال ۲۰۰۶ توسط نویسنده‌ی فرانسوی، لورانس تاردیو، نوشته شده است. این رمان توسط نشرِ خوب با ترجمه‌ی مستقیم از فرانسویِ الهه کیمیایی به فارسی ترجمه و با استقبال خوبی توسط خوانندگان فارسی‌زبان آن مواجه شده است. رمان «و هیچ‌چیز همیشگی نیست» سومین اثر لورانس تاردیو است که جوایز الن فورنیه و پرنس موریس را برای نویسنده‌ای به ارمغان آورده است.

در این یادداشت کوتاه، نگاهی تحلیلی خواهیم داشت به رمان «و هیچ‌چیز همیشگی نیست» و سعی خواهیم عناصر داستانی آن را بررسی کنیم. طبیعی است که این یادداشت سیر وقایع رمان را لو خواهد داد.

اگر بخواهیم پیرنگ رمان «و هیچ‌چیز همیشگی نیست» را به‌صورت خطی در بیاوریم، به وقایعی بسیار ساده خواهیم رسید و شاید بتوانیم بگوییم که پیرنگ نقش چندان پررنگی میان عناصر داستانی این رمان بازی نمی‌کند. تزوتان تودوروف، منتقد ساختارگرای فرانسوی-بلغاری، در پژوهش‌های خود به عنصر پیرنگ و ساختار بیرونی اثر، توجه ویژه‌ای کرده است. اگر بخواهیم ساختار بیرونی رمان را با الگوی تودوروف بیان کنیم، چیزی شبیه به الگوی زیر به‌دست خواهد آمد:

۱.وضعیت تعادل اولیه:

ونسان و ژنویو عاشق هم‌دیگر هستند و دختری کوچک و ۱۰ ساله به نام کلارا دارند.

۲.برهم‌خوردن تعادل به دلیل وقوع رخدادی:

یک روز بعدازظهر، کلارا، که به‌تنهایی از مدرسه باز می‌گشته، دیر می‌کند و به خانه برنمی‌گردد. این واقعه مربوط است به سال ۱۹۹۰.

۳.شخصیت‌ متوجه برهم‌خوردن تعادل می‌شوند:

ونسان و ژنویو با پلیس تماس می‌گیرند و به‌دنبال او می‌گردند. پلیس از یافتن او ناامید می‌شود و احتمال زنده ماندن کلارا را بسیار ضعیف می‌دانند. رابطه‌ی ونسان و ژنویو رو به زوال می‌رود.

۴.شخصیت تلاش می‌کند که تعادل را برگرداند:

ونسان و ژنویو هرکدام یک رویه‌ی متفاوت اتخاذ می‌کنند. آن‌ها از هم جدا می‌شوند. ونسان در شهر می‌ماند و ژنویو به یک روستای دورافتاده مهاجرت می‌کند.

۵.تعادل ثانویه و جدید.

رمان و هیچ‌چیز همیشگی نیست

ونسان بعد از ۱۵ سال (در سال ۲۰۰۵) نامه‌ای از همسر سابقش، ژنویو، دریافت می‌کند و می‌فهمد که او بیمار و روبه‌مرگ است. پیش او می‌رود و با او صحبت می‌کند و آرامشش را باز می‌یابد. تمام خاطراتی که سرکوب می‌کرده را نیز به‌خاطر می‌آورد و به نوعی رستگاری می‌رسد. ژنویو می‌میرد و ونسان به پاریس برمی‌گردد تا زندگی‌اش را با پاسکال ادامه دهد.

اما همه‌ی این‌ها، خطی‌شده‌ی رمان است. رمان دقیقاً از سال ۲۰۰۵ و از لحظه‌ای شروع می‌شود که ونسان نامه‌ی ژنویو را دریافت کرده و دارد از پاریس به سمت روستایی که همسر سابقش آن‌جاست می‌راند. از آنجایی که خود راوی می‌گوید که فاصله‌ی پاریس تا آن‌جا ۴ ساعت است، پس کل مدت زمان سپری‌شده در فصل اول نیز نهایتاً چهار ساعت است. ولی راوی‌ اول‌شخص فصل اول، ونسان، خودش را محدود به گزارش صحنه‌ی مرکزی نمی‌کند.

درواقع فصل اول ترکیبی جالب است از انواع راوی‌های اول‌شخص. در جاهایی از فصل اول رمانِ «و هیچ‌چیز همیشگی نیست» با یک تک‌گویی درونی طرفیم و در جاهای دیگر که راوی دارد صحنه‌ی مرکزی را روایت می‌کند، با تک‌گویی بیرونی طرف هستیم. در قسمت‌های زیادی از همین فصل، راوی، همسر سابقش یعنی ژنویو را مخاطب روایتش قرار می‌دهد و نوعی از تک‌گویی نمایشی را ارائه می‌دهد. این کار را انقدر ادامه می‌دهد و در خاطرات غرق می‌شود که گاه ممکن است روایت را با روایت دوم‌شخص اشتباه بگیریم.

منتها باید گفت که این شیفت بین انواع روایت، به‌نرمی شکل گرفته و مخاطب به هیچ عنوان دچار سردرگمی نمی‌شود. به این قسمت توجه کنید:

«با این حال بهتر است کلمات را پیدا کنم. جلوی او ساکت نمانم. چقدر چیزی که از من می‌خواهی سخت است ژنویو! فراموش کرده‌ای که چقدر روزهای آخر در مقابل همدیگر ناتوان بودیم.»

در همین عبارت بالا، مرجع ضمیر «او» در جمله‌ی دوم، ژنویو است. بلافاصله در جمله‌ی بعدی، نحوه‌ی روایت شیفت می‌کند و خطاب به خود ژنویو روایت می‌شود.

فصل دوم رمان «و هیچ‌چیز همیشگی نیست» را یک سری یادداشت و روزنوشت تشکیل می‌دهد که نویسنده‌ی آن‌ها ژنویو است. این یادداشت‌ها از ۳ فوریه ۱۹۹۰ شروع و در ۱۲ مه همان‌سال پایان می‌یابد. می‌توان گفت که این یادداشت‌ها یک‌سری برداشت‌های آنی از زندگیِ پس از گم‌شدن کلارا هستند. در برخی از آن‌ها راوی به بازگشت شوهرش، ونسان، به زندگی امیدوار می‌شود و در برخی از آن‌ها، مخصوصاً آخری‌ها، متوجه می‌شود که احتمالاً زندگی مشترکش با شوهرش از بین رفته است.

رمان و هیچ‌چیز همیشگی نیست

این یادداشت‌ها ریتم پایینی دارند. اتفاقات کمی در آن‌ها رخ می‌دهد ولی درونیات ژنویو در آن‌ها به‌خوبی آشکار می‌شود و مخاطب به روان شخصیت بسیار نزدیک می‌شود. یکی دیگر از خوبی‌های این فصل این است که ما در فصل اول، با ونسان همراهیم و ماجرا را از دید او می‌بینیم و در فصل دوم، ماجرای ۱۵ سال پیش را از دید ژنویو می‌‎بینیم و به همین دلیل نمی‌توانیم به‌راحتی بگوییم که در این ماجرای تلخ و تراژیک حق با ونسان است و یا با ژنویو.

در یکی از یادداشت‌ها، یعنی یادداشت ۲۵مارس و گذشتن ۶۲ روز از گم‌شدن کلارا، تحلیل جالبی از رفتار ونسان در قبال گم‌شدن دخترشان وجود دارد که از زبان زنش، ژنویو، بیان می‌شود : «ژولین درباره‌ی ونسان درست می‌گوید: ونسان هنوز امید دارد، و این همان چیزی است که می‌فرسایدش و مجنونش می‌کند. ونسان منتظر کلارا است. من دیگر منتظرش نیستم. چرا از همان روز اول احساس کردم که او را پیدا نخواهم کرد؟»

همین است که ژنویو طرف زندگی می‌ایستد. برای دخترشان سوگواری می‌کند و حتی به سر کار بازمی‌گردد. ولی ونسان روزبه‌روز دیوانه‌تر می‌شود و حتی در روزی موقع پیاده‌روی، دختری را با دختر خودش اشتباه می‌گیرد و حالش بدتر می‌شود. در طی همین اتفاقات است که رابطه‌ی آن‌ها روزبه‌روز خراب‌تر می‌شود و درنهایت به جدایی منجر می‌شود.

فصل سوم رمان «و هیچ‌چیز همیشگی نیست»، باز هم در سال ۲۰۰۵ رخ می‌دهد. راوی این فصل باز هم ونسان است که حالا رسیده به خانه‌ی روستایی ژنویو. آن‌ها با هم صحبت می‌کنند و مشکلات‌شان را حل می‌کنند. ولی درنهایت ژنویو می‌میرد و ونسان بازمی‌گردد پیش پاسکال، پارتنر جدیدش. در این بین، یادداشت‌های ژنویو را، که یک دفترش را در فصل دوم می‌خوانیم، با خودش می‌برد تا روزی آن‌ها را بخواند. در واقع در این فصل است که درون‌مایه‌ی اثر تمام و کمال شکل می‌گیرد. و در این فصل است که ژنویو، که تمام این ۱۵ سال را عاشق ونسان مانده است، با مرگ خودش، ونسان را به نوعی از رستگاری می‌رساند و باعث می‌شود که او با گذشته‌اش، مخصوصاً رابطه‌اش با کلارا کنار بیاید.

صحبت از درون‌مایه شد. به‌نظر می‌رسد که درون‌مایه‌ی اثر، در اسم آن مستتر باشد. هیچ‌چیر همیشگی نیست؛ مخصوصاً چیزهایی که خوشبختی می‌نامیم‌شان. نکته‌ی جالب توجه این‌جاست که اتفاقاً تا آن خوشبختی‌ها را از دست ندادیم‌شان، متوجه نیستیم که خوشبخت بوده‌ایم. در یک دیالوگ طولانی که ژنویو خطاب به ونسان می‌گویدش، می‌خوانیم که: «شاید گفتن این جمله وحشتناک به‌نظر بیاد، اما، می‌دونی، اگه کلارا رو از دست نداده بودیم، من قدر لحظه، ارزش خاک و چیزهای کوچیک، ارزش این چند ساعت رو که امشب من و تو با هم می‌گذرونیم نمی‌دونستم.»

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
محمدرضا صالحی
محمدرضا صالحی
دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ارشد ادبیات تطبیقی. علاقه‌مند به روایت‌شناسی، نقد ادبی و داستان‌نویسی

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights