بالاخره کار کارِ انگلیسی ها بود یا نبود؟/ سخنرانی ایرج پزشکزاد درباره دایی جان ناپلئون و توهم تاریخی ایرانیان

بیش از نیم قرن از انتشار رمان «دایی جان ناپلئون»، شاهکار ایرج پزشکزاد می‌گذرد؛ رمانی که به زبان طنزآمیز به نقدِ خلق و خوی ایرانیان و توهمات سیاسی و تاریخی آنها پرداخته است. پزشکزاد با این رمان، شخصیت‌هایی خلق کرد که همچنان به عنوان شمایل هایی ماندگار در ذهن خوانندگان ایرانی زنده اند، از خود دایی‌جان بگیر تا سعید، راوی قصه، اسدالله میرزا، مش قاسم، لیلی، قمر، شیرعلی قصاب و آسپیران غیاث‌آبادی. پزشکزاد، در این رمان، جهانی نمادین خلق کرده که درواقع میکروکاسم جامعه ایرانی در دورانی است که جامعه به سرعت دارد تغییر می کند و به سمت مدرن‌شدن می رود.

ایرج پزشکزاد، در سال ۲۰۰۷، به دعوت کانون ایران در لندن، در برنامه‌ای با عنوان «آیا انقلاب مشروطیت ایران کار انگلیسی‌ها بود؟» سخنرانی کرد. موضوع سخنرانی پزشکزاد درواقع تم اصلی رمان «دایی جان ناپلئون» یعنی اعتقاد به تئوری توطئه و توهم تاریخی ایرانیان درباره نقش و دخالت اغراق آمیز انگلیسی‌ها در امور داخلی ایران و زندگی آنها بود. پزشکزاد با لحنی طنزآمیز، به بحث درباره تئوری توطئه در مورد انقلاب مشروطیت ایران پرداخت و ادعای برخی از مورخان ایرانی در مورد نقش پشت پرده انگلیسی‌ها در به وجود آوردن این انقلاب را به چالش کشید. او اعتقاد به تئوری توطئه در میان ایرانیان و اغراق در مورد نقش دولت انگلیس در تمام رویدادهای سیاسی و اجتماعی ایران را یک عادت دیرینه و یک بیماری دانست که با وارد شدن در کتاب‌های تاریخی و سیاسی در دهه‌های ۳۰ و ۴۰ شکل جدی به خود گرفت: «این نغمه به گوشمان به کلی ناآشنا نبود. خیلی‌ها در مملکت ما بودند که همیشه خلاف آن چیزی که مردم اعتقاد داشتند، نظر می‌دادند. عده‌ای هم معتقد بودند که مشروطیت کار انگلیسی‌هاست. این تئوری دایی جان ناپلئونی از قدیم در میان ایرانیان رواج داشته است. وقتی کلاه قجری تبدیل به کلاه پهلوی شد، گفتند کار انگلیسی‌هاست. ما هم به ریش‌شان می‌خندیدیم و سر به سرشان می‌گذاشتیم تا سال‌های ۳۰ و ۴۰ که یواش یواش گردن گرفتند و با اسناد و مدارک خواستند ثابت کنند که انقلاب مشروطه کار انگلیسی‌ها بوده است.»

لبه تیز حمله پزشکزاد در این سخنرانی؛ متوجه جلال آل احمد و محمود محمود بود که در کتاب‌های «غرب‌زدگی» و «تاریخ روابط سیاسی میان ایران و انگلیس در قرن ۱۹» مدعی شده بودند که مشروطیت ساخته و پرداخته انگلیسی‌هاست. پزشکزاد با نقل قسمتی از کتاب محمود، به انتقاد از نگاه افراطی و بدبینانه او پرداخت: «از دید محمود، دو عنصر بدخواه، دو ملت حریص و طماع، دو دشمن نوع بشر مانع رسیدن به سعادت و خوشبختی جهانیان هستند. یکی انگلیس و دیگری یهود.» به اعتقاد پزشکزاد، محمود در کتاب تاریخی خود، مشروطیت را هدیه تاریخی بیگانگان و بدخواهان ملت ایران دانسته و سعی کرد بدون دلیل، قرارداد ننگین ۱۹۰۷ را به انقلاب مشروطیت نسبت دهد. به گفته پزشکزاد، آل احمد نیز در کتاب «غرب‌زدگی»، تلاش کرد قرارداد امتیاز نفت جنوب را که در ۱۹۰۱ امضا شد، به انقلاب مشروطیت که در ۱۹۰۶ روی داد، مرتبط کند. بر نظر پزشکزاد، آل احمد نه تنها مشروطیت را کار انگلیسی‌ها می‌دانست، بلکه معتقد بود قشون‌کشی نادرشاه به هندوستان نیز بنا به خواست انگلیسی‌ها صورت گرفت.

پزشکزاد استدلال‌های آل احمد و محمود درباره ارتباط انقلاب مشروطیت با انگلیس را استدلال‌هایی «دایی جان ناپلئونی» معرفی کرد و گفت: «این دو بزرگوار تحت فشار ۵۰ اتمسفری دایی جان ناپلئونی بودند.» او افزود: «در کتاب دایی جان، یک جایی است که کسی از کوچه‌ای رد می‌شود و گونی دم راه آب دایی جان را بر می‌دارد. دایی جان به مش قاسم می‌گوید حتماً کار انگلیسی‌ها بوده.»

به اعتقاد پزشکزاد، این کتاب‌ها در سالیان اخیر در نوشتن کتاب‌های آموزشی مربوط به تاریخ ایران در نظام آموزشی جمهوری اسلامی نیز مورد استناد قرار گرفت و آن‌ها سعی کردند ریشه‌های واقعی انقلاب مشروطیت را تحریف کرده و آن را به انگلیس نسبت دهند. به گفته او، یکی از استادان دانشگاه‌های ایران در گفتگو با رادیو فرانسه، شیخ فضل‌الله نوری را «شهید راه آزادی» معرفی کرد در حالی که حتی آل احمد نیز از او به عنوان «شیخ شهید» نام ‌برد، نه «شهید راه آزادی».

پزشکزاد در بخش دیگری از این سخنرانی به شرح ماجرای برخورد خود با یک «دایی جان ناپلئون واقعی» در غرب پرداخت. او شرح این برخورد را که در درون هواپیما و در جریان مسافرتش از لوس‌آنجلس به واشنگتن اتفاق افتاد، در قالب قصه‌ای کوتاه با عنوان «سوپر دایی جان» برای حاضران روایت کرد. لحن کنایه‌آمیز، شوخ‌طبعانه و طنزآمیز پزشکزاد در این نوشته، در بسیاری از لحظه‌ها، تماشاگران را به قهقهه واداشت.

در ادامه این سخنرانی، خالق دایی جان ناپلئون به پرسش‌های حاضران که اغلب آن‌ها رنگ و بویی از تئوری توطئه داشت و آمیخته به نگاه و توهم دایی جان ناپلئونی بود، پاسخ داد. خانمی از پرشکزاد پرسید که آیا می‌توان دخالت انگلیسی‌ها را در عراق فعلی، پاکستان فعلی و افغانستان فعلی  نادیده گرفت و نقش آن‌ها را در جدا کردن بحرین از ایران، به وجود آمدن عربستان و ترکیه انکار کرد؟ پزشکزاد در پاسخ گفت: «مگر می‌شود دخالت امپراتوری بریتانیا را در اوایل قرن بیستم که یک پنجم ربع مسکون مستعمره‌اش بود، انکار کرد. اما حرف من این است که نباید این نگاه به حد بیماری برسد و آدم هر چیزی را به انگلیسی‌ها نسبت دهد؛ آن هم در زمانی که دنیا در حال تحول است.» یکی از حاضران از پزشکزاد پرسید «آیا داستان دایی‌جان کاملاً تخیلی بوده یا از زندگی خصوصی او گرفته شده است؟» پزشکزاد نیز در پاسخ به تشریح عوامل الهام‌بخش و نمونه‌های واقعی و مؤثر در خلق شخصیت‌های این رمان پرداخت و گفت: «دور تا دور من پر از آدم‌های این جوری بود. پدر من که یک طبیب بود، همیشه می‌گفت کار، کارِ انگلیسی‌هاست. اما این که این رمان زندگی واقعی من بوده باید بگویم نه. در چاپ جدید این رمان که خانم آذر نفیسی بر آن مقدمه نوشته‌اند، از من خواسته شد که بر آن مؤخره‌ای بنویسم و در آن توضیح دهم که تا چه حد این داستان بر اساس زندگی شخصی من بوده. من هم گفته‌ام تنها آن قسمت از کتاب که عاشقانه است با زندگی واقعی من می‌خواند چون من هم در جوانی عاشق شده بودم. به توصیه پدر، قرار بودم که طب بخوانم. اما آن را ر‌ها کرده و حقوق خواندم تا زودتر به وصال دختری که دوستش داشتم و از خانواده ثروتمندی بود، برسم. بعد هم شروع به قلم زدن کردم تا اسم در کنم. روزی که قاضی جوانی شدم و اسم و رسمی پیدا کردم، فهمیدم که دختره را شوهر داده‌اند.»

بخشی از سوالات هم مربوط به سریال درخشان «دایی جان ناپلئون» بود که ناصر تقوایی بر اساس این رمان ساخت و در زمان پخش آن بسیار مورد استقبال تماشاگران ایرانی قرار گرفت و هنوز نیز محبوبیت خود را حفظ کرده است. پزشکزاد در پاسخ به این سؤال که تا چه حد در انتخاب بازیگران سریال تقوایی نقش داشته گفت: «من دخالتی نداشتم. اما وقتی قرار شد تقوایی فیلم را تهیه بکند، برای این که به او نشان دهم که چگونه پرسوناژها را مجسم کرده‌ام، شروع به کشیدن تابلویی خیالی کردم که در آن دایی‌جان و تمام شخصیت‌ها را نقاشی کردم و به تقوایی دادم. بعد هر کس که فیلم را دید، حیرت کرد. چون همان‌ها درآمده بودند؛ جز این که من اسدالله میرزا را آدمی کچل تصویر کرده بودم، اما اسدالله میرزای تقوایی زلف داشت. چون سر صیاد که کچل بود، کلاه‌گیس گذاشته بودند.»

پزشکزاد آنگاه به منبع الهام خود برای خلق شخصیت مش‌قاسم پرداخت و گفت که الگوی او را از مستخدم یکی از قوم و خویش‌های خود گرفته است که نامش مش‌عباس بوده است: «مش‌عباس؛ تخیل فوق‌العاده‌ای داشت. هیچ سؤالی را برای ما بچه‌های محل که نادان بودیم و هیچ نمی‌دانستیم، بی‌جواب نمی‌گذاشت. مثلاً از او می‌پرسیدیم که آیا اژدها راست است یا نه. اون جوابی می‌داد که جواب مزخرفی بود؛ ولی ما خوشمان می‌آمد و باور می‌کردیم. مثلاً می‌گفت بله. حیوانی است که از قاچ دهانش به اندازه تنور نانوایی آتش بیرون می‌آید و او خودش یک بار با بیل زده به دهانش که تمام شهر قم از خواب بیدار شدند. یک بار هم ازش او پرسیدیم که: «مش‌عباس، این آدم آبی راست است؟» و منظور ما آدمی دریایی بود که در فیلم‌ها دیده بودیم و نصف تنه‌اش ماهی بود. گفت: «آن را که به چشم خودمان دیدیم.» گفتیم: «چه جوری دیدی؟» گفت: «داشتیم می‌رفتیم جوق شور (لابد اطراف غیاث آباد بود) دیدیم آدم آبی آن جا ایستاده است.» گفتیم: «چه جوری فهمیدی آدم آبی است؟» گفت: «خودش گفت.» گفتیم: «مش‌عباس پایین‌تنه‌اش چه ریختی بود؟» گفت: «آن را به چشم خودمان ندیدیم؛ چون لنگ بسته بود.» و خب، ما این حرف‌ها را باور می‌کردیم. یا مثلاً می‌گفتند طوق سوفار ظهر عاشورا از نوکش خون می‌چکد. یعنی همان تیغه فلزی سنگین که جلوی دسته حرکت می‌کند. گفتیم: «مش‌عباس راست است که می‌گویند از نوکش خون می‌آید.» گفت: «والا به چشم خودمان ندیدیم (همیشه دیده بود؛ ولی گاهی هم ندیده بود) اما یک روز داشتیم می‌رفتیم تکیه موسی بن برقع (حالا کجاست، نمی‌دانم. لابد توی قم است دیگر) عزادارها علم‌ها و کتل‌هایشان را گذاشته بودند کنار دیوار تا بروند غذا بخورند و من دیدم که این طوق سوفار سرش را به چپ و راست تکان می‌دهد و حسین حسین می‌گوید.» ما هم باور می‌کردیم. مدل مش‌قاسم از بقیه کاراکترها واقعی‌تر بود.»

از پزشکزاد سؤال شد که «چرا از بین تمام شهرهای آمریکا، سانفرانسیکو را انتخاب کردید؟» و پزشکزاد در پاسخ گفت: «وقتی متن انگلیسی کتاب در آمد، خانم اسکات که منتقد ادبی تایمز بود و راجع به کتاب نوشت، ایراد تندی از دیک دیویس مترجم کتاب گرفت که در مقدمه آن می‌گوید وقایع کتاب در سال‌های جنگ بین‌الملل دوم اتفاق افتاده؛ در حالی که مسائل سکس در سانفرانسیسکو در دهه هفتاد اتفاق افتاده که خب کاملاً پرت بود. چون سانفرانسیسکو یک اسم شوخی بود و می‌توانست وین یا پورتوریکو یا هر جای دیگر باشد.»

در پایان این سخنرانی، یکی از حاضران پرسید: «آقا بعد از این همه سال بالاخره کار انگلیسی‌ها بود یا نبود؟» پزشکزاد پرسید: «کدامش؟» سؤال‌کننده گفت: «همه‌اش.» و پزشکزاد که اندکی کلافه شده بود، جواب داد: «یک مقدار بود.»

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
پرویز جاهد
پرویز جاهد
منتقد سینما، فیلمساز، تحلیل‌گر فیلم

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights