عاشقانه‌ای برای فتح تاریخ / درباره «ناپلئون» ساخته ریدلی اسکات

 بیست و نهمین فیلم بلند ریدلی اسکات یکی دیگر از جاه‌طلبی‌های تاریخی اوست. استاد کهنه‌کاری که در هشتاد و شش‌سالگی همچنان پروژه‌های چند صد میلیون‌دلاری را رهبری می‌کند و عشق و عطش سیری‌ناپذیری برای سینما در رگ‌هایش می‌جوشد. این بار به سراغ یکی از شخصیت‌های جنجالی تاریخ رفته است که همواره توجه زیادی را به خود جلب کرده است. شخصیتی که «استنلی کوبریک» فقید نیز بسیار علاقه داشت تا فیلمی عظیم درباره‌اش بسازد. رؤیایی که به دلیل وسواس‌ها و بودجه تراشی‌های کلان او و همچنان بختی که با او یار نبود به حقیقت نپیوست. هر چند اثری که «ریدلی اسکات» ساخته است، فرسنگ‌ها با سبک و سیاق کوبریک فاصله دارد. اما می‌توان رگه‌هایی از عظمتی که کوبریک برای پرده سینما در نظر داشت را در آن مشاهده کرد. واقعیت این است که نزدیک به صدسال پس از شاهکار جاودان «آبل گانس» از ناپلئون بناپارت ۱۹۲۷ که حماسه پنج و نیم‌ساعته مسحورکننده‌ای است. هنوز هیچ‌کس موفق نشد تا با چنین قدرتی آن را به‌روز آمد کند و عملن هر فیلمی که درباره بناپارت ساخته می‌شود زیر سایه آن قرار می‌گیرد.-بی شک اگر آن فیلم ساخت آمریکا بود الان در زمره یکی از شاهکارهای جاودان تاریخ سینمای آمریکا قرار می‌گرفت و این‌قدر تا سال‌ها مهجور باقی نمی‌ماند. هر چند گانس آن‌قدر زنده ماند که ببیند فیلمش چه تأثیراتی همه‌جانبه‌ای بر عشاق سینمای ناب و منتقدان راستین گذارده و چه تشویق‌های بسیاری که نصیب او گشت.-اما درهرحال زندگی ناپلئون به حدی جذابیت‌های تاریخی و بصری دارد که به نظرم هیچگاه از اهمیت ساخت فیلم یا سریالی درباره او به‌قصد کنکاش بیشتر و نشان‌دادن زوایای متفاوت از این نابغه نظامی تاریخ و یکی از قدرتمندترین امپراطورانش کم نمی‌شود. زاویه دید ریدلی اسکات در روایتش از ناپلئون معطوف رابطه پر داستان و عشق سیری‌ناپذیرش به «ژوزفین» است. زنی که در متن انقلاب، جنگ و خون‌های بسیار ریخته شده در پی‌اش قرار دارد. زوج «خواکین فینیکس» و «ونسا کربی» فوق‌العاده‌اند و بی شک نقطه قوت اصلی اثر محسوب می‌شوند. بازی‌های پخته و انفجاری در سکانس‌هایی که موفق شده تا این رابطه پر افت‌وخیز را به‌خوبی به نمایش گذارد. دوئتی که شیمی کم‌نظیری را خلق کرده و در هرچه نزدیک‌تر کردن مخاطب به قلب این رابطه موفق بوده است. هر چند این زاویه دید شاید به مذاق برخی خوش نیاید چرا که بخش مهمی از ابعاد دیگر زندگی ناپلئون را تحت پوشش قرار داده و عملن تمرکز اثر بر این رابطه و افت و خیزهایش است. البته همواره باید این نکته را مدنظر گرفت که با توجه به محدودیت زمانی که فیلم‌های اتوبیوگرافی با آن مواجه‌اند عملن در زمان استاندارد امکان‌پذیر نیست که به همه زوایای چند دهه زندگی پر ماجرا پرداخت و این است که هر فیلمسازی به فراخور زاویه دید خود بخشی از آن زندگی را پر رنگ‌کرده و بقیه را به شکل خطوطی کم‌رنگ‌تر به نمایش می‌گذارد. این امر باعث شده که اصولن ساخت فیلم‌های زندگینامه‌ای بسیار دشوارتر از آنچه به نظر می‌رسد باشد و پس از ساخت به دلیل نگاه‌های متفاوت به تاریخ و حساسیت‌هایی که بسیاری از شخصیت‌ها بر می‌انگیزانند همواره با نقدها و اعتراضات فراوانی مواجه شوند. هر چند در سریال‌سازی تا حدی این کمبود جبران می‌شود. به‌خصوص در دوره طلایی جدید استریم که فضای خلاقه بیشتری در اختیار فیلمسازان قرار می‌دهد، این امر به شکلی آسان‌تر دنبال می‌شود.

بااین‌حال ریدلی اسکات از دورانی که ناپلئون افسری ساده و درحال‌رشد بوده تا زمان مرگش داستان را پی می‌گیرد و با نمایش بخش‌های مهمی از انقلاب کبیر فرانسه و حضور او در بطن تاریخ به‌نوعی ضرورت وجود او و بناپارتیسم را به رخ می‌کشد. اسکات با توجه به تجربه فراوانی که از ساخت صحنه‌های جنگی در کارنامه‌اش دارد. اینجا نیز توان بسیاری را بر بازسازی نبردهای مهم ناپلئون گذاشته است. امری که بر پرده بزرگ درخشان از آب درآمده و جزو نقاط شاخص اثر محسوب می‌شود. اسکات از او شاهدی بر تاریخ ساخته است. فردی که در مراسم اعدام «ماری آنتوانت» حاضر بوده و احتمالن لویی – که در فیلم به نمایش درنیامده است – و تحولات را به‌دقت رصد می‌کرده است. شخصیتی که گام‌به‌گام پتانسیل‌های بالای خود را به معرض نمایش گذارده است. فیلمنامه‌ای که «دیوید اسکارپا» برای اسکات نوشته است از این نظر جالب‌توجه است که تلاش کرده این رد او بر تاریخ را به‌درستی به معرض نمایش بگذارد.-درست برعکس فیلم بسیار ضعیف او «خروج: خدایان و پادشاهان» که از ضعف مفرط شخصیت‌پردازی و پیرنگی قوی رنج می‌برد و عملن به اثری کمیک بدل گشته بود از فرط بلاهت در فیلمنامه‌نویسی – از شلیک او به اهرام افسانه‌ای مصر تا حضور چشم در چشمش با مومیایی فراعنه و نگاهش به مسکو در حال سوختن یا لحظات پر تنش او در واترلو. «داریوز ولسکی» فیلم‌بردار برجسته لهستانی که تمام فیلم‌های این یک دهه اخیر اسکات را فیلم‌برداری کرده است با تبحر و چیره‌دستی فراوان موفق شده تا اکستریم لانگ شات‌های درخشانی را خلق کند و درعین‌حال کلوزآپ‌های باشکوهی از حضور ناپلئون بر عرصه تاریخ. فینیکس در اوج پختگی باصلابت شکوهمندی جلوی دوربین گام بر می‌دارد. به شکلی که پس از اندکی فیلم را مال خود می‌کند. شخصیتی که او روی پرده می‌سازد با همه ناپلئون‌های که دیده‌ایم متفاوت است. با «راد استایگر» که مانند روسای مافیا شخصیتی قلدر ماب را در «واترلو» ۱۹۷۰ «سرگئی باندارچوک» به نمایش گذارده بود. یا «هربرت لوم» در «جنگ‌وصلح»، «کینگ ویدور» که پریشان‌حال و تاریک بود و حیرت‌زده از فتح مسکو خالی از سکنه. «آلبرت دیودون» در شاهکار آبل گانس نیز شیوه اجرایش او را به تمثالی از ژاندارک در قالب راسپوتین شبیه کرده بود. اما فینیکس جنس بازی کاملن متفاوت ارائه کرده است. مردی که مشاهده‌گر بسیار دقیقی است و نقاط ضعف آدم‌ها را به‌خوبی شناسایی می‌کند. تشنه قدرت و خون است و در این خونریزی و سبوعیت همتایی ندارد. این قدرت و عطش به‌خوبی با بازی درخشان او به بیننده منتقل گشته است. سحر و جادوی غربیش در جذب آدم‌ها با مدل راه‌رفتن فینیکس، نگاه‌های خونسردش که حتی در سکانس‌های هیجان جنسی‌اش نسبت به ژوزفین همچنان ادامه دارد و همین‌طور بازی درخشان او در کلوزآپ‌ها که نشان از تسلط کامل او بر میمیک صورتش دارد بازی که بی‌هیچ اغراقی شایسته حداقل نامزدی در فصل آتی جوایز آکادمی علوم و هنرهای سینمایی – اسکار – است.
. سکانسی که او باز می‌گردد تا دوباره نیروهایش را بسیج کند یکی از آن لحظات فوق‌العاده فینیکس در تسخیر صحنه است. لحظاتی که در فیلم بسیار به چشم می‌خورد. فینیکس با بازی در این نقش نشان می‌دهد که به درجه بالاتری حتی از شاه نقشش در “جوکر” رسیده است و ادامه حضورش بر پرده سینما می‌تواند منفعت بزرگی را در آینده نصیب سینما دوستان و فیلمسازان کند؛ درعین‌حال رابطه پر فراز و نشیب او با ژوزفین نیز در فیلم اثر مهمی بر جای می‌گذارد و «اسکارپا» موفق شده تا این خطوط ظریف را در تأثیرش بر شخصیت و سرشت ناپلئون در فیلمنامه بگنجاند. ونسا کربی به حدی با پختگی در مقابل فینیکس ظاهر می‌شود که موفق می‌شود تا نشان دهد که چرا تا این حد ژوزفین برای ناپلئون اهمیت موضوعی داشته است. سکانسی که ناپلئون خبر مرگ او را می‌شنود انفجاری از اشک و احساسات را در چهره فینیکس می‌بینم که انگاری پس از گذر نزدیک به دو قرن هنوز هم این حرمان یکی از افسوس‌های تاریخ است. یکی از آن لحظات ناب احضار تاریخ که سینما در انجامش به نظرم از هنری قوی‌تر و کوبنده‌تر عمل می‌کند و بیخود نیست که ما عشاق سینما حاضریم ساعت‌ها در سالن تاریک در این لابیرنت تاریخی بچرخیم و به دنبال تجربه لحظات نابی باشیم که بدون سینما تنها سایه‌ای از آن را روی دیوار می‌دیدیم و اکنون مثل دسترسی به ماشین زمان هر وقت که می‌خواهیم و به هر نقطه‌ای که اراده کنیم سفر می‌کنیم؛

اما در کنار این قطعات که چرخ اثر ریدلی اسکات را می‌چرخانند نمی‌توان از نبوغ و درک بالای «مارتین فیپس» آهنگ‌ساز بریتانیایی اثر نیز غافل شد. او به‌خوبی توانسته هم در ساخت و هم در انتخاب موسیقی‌های به جا ریتم حماسی – تاریخی و درعین‌حال پر شروشور اثر را حفظ و به نقاط اوجی که لازم دارد پیوند زند. از استفاده درخشان از قطعه مشهوری از «بلک سبث» با صدای خش‌دار و مسحورکننده «ازی ازبورن» گرفته – که شاید اگر کسی بشنود از چنین قطعه‌ای در فیلمی درباره ناپلئون استفاده شده شوکه شود و این همان نبوغ در استفاده درست از قطعات به‌ظاهر بی‌ربط است – تا قطعاتی که همراه با تنظیمی فوق‌العاده برای صحنه‌های نبرد استفاده شده است. نباید از «کلر سیمپسون» بانوی تدوینگر فیلم نیز غافل گشت که او نیز در سال‌های اخیر نقش «تلما شون میکر» را برای اسکات بازی کرده است. – او هم بریتانیایی است و به نظر می‌رسد اسکات در سال‌های پایانی کارنامه حرفه ایش تیمی درجه یک از هم‌وطنانش را در کنار خود گردآورده است – تدوینگری که نزدیک به چهار دهه پیش برای یکی از فیلم‌های درخشان تاریخ سینما یعنی «جوخه»، «الیور استون» جایزه اسکار برده بود. این هم آورد طلایی را تکمیل کرده است. درک بالای او در استفاده به جا از اسلوموشن‌ها، سکوت‌ها، برش‌های دقیق و معماری که ناپلئون را به آن شکوهی که باید رسانده است. کلاس درسی در زیبایی‌شناسی تدوین و اینکه چگونه می‌توان در سایه آن بسیاری از نقاط ضعف یک اثر را نیز پوشش داد. درهرحال شاید برای مخاطبان عادی سینما ناپلئون کمی طولانی و کش‌دار به نظر برسد یا صحنه‌های نبردش کمتر از آن چیزی باشد که انتظار داشته‌اند و یا با ضعف‌هایی در کمبود شخصیت‌های فرعی یا عدم پرداخت بسیاری از خرده داستان‌ها مواجه شوند. اما در عوض تجربه حیرت‌انگیزی از بازی‌های درخشان و تلاشی ستودنی برای به ثمر رساندن فیلمی گران‌قیمت را روبروی خود دارند که تا مدت‌ها خاطره‌اش در ذهنشان تکرار خواهد شد. تنها به‌قدری تأمل و تمرکز نیاز است تا این پازل هزار تکه را در کنار هم چید و چه‌بسا بهانه‌ای شود برای خواندن و مرور دوباره تاریخ و درس‌های فراوانی که می‌توان از آن آموخت.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
امیرحسین بابایی
امیرحسین بابایی
دانش آموخته کارگردانی سینما از کانون سینماگران جوان در سال 1384 و عکاسی از مجتمع فنی تهران فعالیت مطبوعاتی خود را با دو هفته نامه سینما پشت صحنه آغاز کرد و پس از آن در نشریاتی همچون نقد سینما، جهان سینما، تهران امروز، فرهیختگان، اعتماد و دبیری سرویس سینمای جهان فیلم و سینما ادامه داد. پس از قطع همکاری با نشریات مکتوب تا سال‌ها با سایتهایی همچون همه چیز درباره فیلمنامه، فیلم نوشت و... همکاری کرد. در سال 1390 سینماتک "خط سوم" را در بوستان قیطریه با رویکرد مواجه مستقیم با مخاطب و تربیت سلیقه سینمایی واقع در شمال تهران تاسیس کرد که تا پایان کارش در سال 1399 نزدیک به سیصد نشست نقد و بررسی فیلم در سمت مجری و منتقد فیلم برگزار کرد. دو جشن سینمایی و چهار شب فیلم سینمای ملل نیز از دستاوردهای خط سوم بود. سابقه تدریس تاریخ سینما، نویسندگی خلاق و فیلمسازی خلاق در چند موسسه سینمایی و برگزاری کارگاه‌های نقد فیلم در دانشگاه‌های تهران نیز در کارنامه او به چشم می‌خورد. او همچنین سابقه همکاری در ساخت چند فیلم کوتاه و مستند، بازنویسی فیلم‌نامه‌های متعدد و مشاوره فیلمنامه را در کارنامه خود دارد.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights