یکی از عناصری که همواره برای بشر جذاب است رجوع به گذشته است. بهخصوص اگر با نوستالژیهای دوران کودکی همراه باشد. این الگوی کلاسیک تکرارشونده همچنان گیراست و با اندکی خلاقیت نیز میتوان با بازتولید مداوم آن مخاطب را به خود جذب و از منافع آن بهره برد. این چرخه تکراری بعید است به همین سادگیها از حرکت باز ایستد چرا که انسان محصور در زمان خطی که هیچ انتخابی جز گذراندن عمر به سمت نقطه پایانی ندارد تنها راه پیش رویش برای تغییر این چرخه ارجاع است. تا بهواسطه آن بتواند لختی هم که شده از ملال این زنجیر بگریزد و خود را به نقاطی از خاطراتش برساند که برایش لذتبخش و یادآوریاش روحافزاست. یکی از شخصیتهایی که بیش از چهار دهه است با طنازی و هیجانی که همراه خود دارد همچنان محبوب قلبهاست. مخلوق کمپانی معظم «نینتندو»، «سوپر ماریو» است که حال بر پرده سینما جا خوش کرده است. اثری که با پیشرفتهای گسترده گرافیکی در خلق انیمیشن بهخوبی توانسته فضای رنگی، هیجانانگیز و دلچسب این لولهکش ایتالیایی و برادرش لوئیجی را پیش چشم مخاطبانش بپروراند. داستان از بروکلین آغاز میشود. آنها تبلیغی ویدئویی ساختهاند که بتوانند برای خدمات لولهکشی مشتری کسب کنند. اما همواره مصائب بر سر راه است و کارها درست پیش نمیرود و پدر ماریو مدام او را بهخاطر ندانمکاریهایش سرزنش میکند. ماریو (با صداپیشگی کریس پرت) در صدد یافتن فرصتی است تا ثابت کند که چه تواناییهای بالایی دارد. کمی آنطرفتر در سرزمینی خیالی هیولایی به نام بروزر (با صداپیشگی جک بلک) در صدد تسخیر جهان و گرفتن سرزمین قارچها و ازدواج با ملکه (با صداپیشگی آنا تیلور چوی) آنهاست. در پی خرابی شاهلوله عظیم شهر و آبگرفتگی شدید معابر پس از آن سروکله ماریو پیدا میشود تا قابلیتهای خود را به نمایش بگذارد. او و لوئیجی بدین شکل است که با جهان فانتزی تلاقی پیدا میکنند و ماجراها شکل میگیرد. «آلن هورواس» و «مایکل ژلنیک» موفق شدهاند با وفاداری به اصل اثر و حفظ تمامی عناصر معنایی آن انیمیشنی خلق کنند که هر چند شاهکار نیست اما میتواند برای همه گروههای سنی جذاب، سرگرمکننده و تماشایی باشد. بهخصوص حضور «جک بلک» که با تواناییهای بالایش در صداپیشگی و خلق ترانههایی شنیدنی ابعاد تازهای به شخصیت بروزر بخشیده است. تمامی عناصری که این بازی کنسولی کلاسیک مخاطبانش را سالها سرگرم کرده بود در اثر موجود است و بهراحتی میتوان با آن ارتباط برقرار کرد. حتی در این میان خالقان اثر سعی کردهاند که تعادلی میان فانتزی و واقعیت نیز برقرار کنند تا بهنوعی دچار سادهانگاری و خوشخیالی محض نباشند. حضور ستارهای کوچک در میان زندانیان آویزان در قفس بروزر که مدام هشدارهای تلخ فلسفی در مورد سرشت زندگی و حرکتش به سمت پوچی و مرگ میدهد. راهکاری فوقالعاده برای برقراری این تعادل است. تلنگرهایی که هر چند کوچک است؛ اما در ساختمان اثر تأثیرگذار است. حضور «کوجی کندو» آهنگساز تم اصلی سوپر ماریو که هنوز با شنیدن نامش در خاطرهها نواخته میشود در کنار «برایان تیلور» آهنگساز فیلم سینمای سوپر ماریو موجب شده با تنظیمی درخشان روبرو باشیم که بهخوبی در تاروپود آن تنیده شده و ارتباط موفقی را برقرار میکند. نواهایی که بخشی جدانشدنی از این نوستالژی سالهای دور است.
صرفنظر از شوخطبعی و ماجراجویی جذابی که در سوپر ماریو به چشم میخورد آنچه باعث میشود که مخاطب آن را دنبال کند. سادگی و معصومیت بی حد و حصری است که در این شخصیتها به چشم میخورد و موفق میشود کودک درون هر کسی را که اندکی از قلبش دستنخورده باقیمانده است را بیدار کند. کودکی که اسیر زنجیرهای جهان مدرن است و کمتر فرصتی برای بازیگوشی، ذوقزدگی و شلنگتخته انداختن دارد. تمامی عناصر داستانی در خدمت این تلنگرهای کودکانه و فانتزی هایی هستند که به رؤیایی میمانند. خوابی بلند که هم کابوسهای خود را به همراه دارد هم نقاط روشن و شیرینش لبخند بر لبان آدمی میآورد. سادهاندیشی فیلم سینمایی سوپر ماریو ریشه در مخاطب هدف خود دارد. هر چند این سادهاندیشی موجب نشده که یکسره از هپروت سر درآوریم. بلکه تعادل معناداری بین وقایع به وجود آمده است. تلاش میشود که برای کودکان و نوجوانان تصویری دلچسب از دوستی، همکاری، موفقیت، خانواده، محبت، عشق، وفاداری و حتی شرارت ارائه شود. آنچه که آنان بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند و در عین اینکه از آن لذت میبرند به آموختههایشان نیز بیفزاید. بدین شکل است که کاراکتر دانکی کونگ (با صداپیشگی سث روگان) به نمادی از دوستی که در پی تفاوتها شکل میگیرد بدل میشود. هر چند فیلم سینمایی سوپر ماریو به دلیل انباشت خرده داستانها و تعجیلش در پیشبرد خط روایی فرصتی برای عمیقتر شدن شخصیتهایش ندارد. اما تلاش میکند تا با هر سکانس خود خاطرات ما را در همراهی با شاید مشهورترین شخصیت ویدئو گیمی تاریخ زنده سازد.
سادگی روایت و سرزندگی فضاسازیها موجب میشود که لحظات مفرحی برای مخاطب رقم بخورد و طنازیهای بیشمار جک بلک نیز بی شک به کی از نقاط بهیادماندنی آن بدل میشود. بهویژه در پایانبندی که حال به مدد قارچ کوچک شونده در قفسی مجلل و پشت پیانویی کوچک نشسته و در فراق پرنسس محبوبش ترانهای میخواند. پایانی که شیاد بهعنوان نشانهای باقیمانده است که موفقیت این قسمت موجب ساخت دنبالهای دیگر برای آن شود که با فروش بیش از پانصد و هفتاد میلیون دلار در ایالات متحده و کانادا و گذر از یک میلیارد و سیصد میلیون دلار در جهان آن را به یکی از موفقترین انیمیشن های سینمایی تاریخ بدل کرده است و میتوان از حالا ساخت قسمتهای بعدی را تضمین شده دید. این امر بهخوبی بیانگر این است که در جهان شلوغ و زندگیهای فشرده امروزی چقدر این روزنههای رنگی برای لختی در جهانی دیگر سپریکردن اهمیت موضوعی دارد و میتوان با توسل به آن میلیونها نفر را به سالنهای سینما کشاند. کاری که این مخلوق نینتندو بهخوبی از پس آن برآمده است.