در آخرین داستانی که اشتفان تسوایگ نوشت -که با عنوان حدیث شطرنج ترجمه شده- به واکاوی فلسفهی شطرنج و منطق کلی آن پرداخت. این که شطرنج تنها بازیای است که در واقع «بازی» نیست. حتی اگر کنش اشخاص شرکتکنندهی بازی قلمداد شود، تمام کارهایی که در آن هنگام مشغول آن هستند به دور از هر چیزی است که نام بازی را بر خود میگیرد. شطرنج شاید بازیای شناخته شود که ذرهای با شانس و اتفاق و تقلب کاری ندارد؛ همهچیز به منطق فرد شرکتکننده، هوش او و مهارتش برمیگردد. و از همینرو بدیهیست که این بازی برای نخبگان در نظر گرفته شود، بازی انسانهای فوق هوش عام و بازی کسانی که افسار نبوغشان را از دست دادهاند و در اغلب مواقع فرجام خوشایندی برایشان در پی نخواهد داشت. درحقیقت، میتوان جمعبندی کرد که در بیشتر مواقع، استادان شطرنج تنها چند قدم با جنون فاصله دارند. حتی با نگاهی گذرا به تاریخ شطرنج در قرن گذشته به نمونههای بزرگ آن پی میبریم، مهمترین آنها مربوط به بابی فیشر نابغه بود که در اوج نبوغ خود شطرنج را کنار گذاشت و خود را در پارانویا غرق کرد.
داستان که با یک شخصیت خیالی پیش میرود، با حواسی آگاه به تاریخ شطرنج در زمانه خود نگاشته شده. والتر تراویس رمان را در سال ۱۹۸۳ نوشت. پس از دو دهه و اندی گذر از نقطهی اوج شطرنج در تاریخ امریکا. اما داستان تراویس مربوط به همان دوره است. جایی که شطرنج تنها یک بازی فکورانه برای ذهنهای علاقهمند به ورزش مغز نیست. شطرنج در آمریکا در دهه شصت به اندازه بمب اتم داغ بود و مهلک، و همچون بمب اتم برای امریکاییها بزرگترین رقیبی که آنها را تهدید میکرد شوروی بود. اما پیش از آنکه به داستان تراویس و اقتباس آن بپردازیم بهتر است کمی از خالق پشت آن بگوییم.
کویینز گمبیت* داستان چنین دنیایی است. دختری که استاد شطرنج است و اعتیاد به قرص دارد. ما با تماشای او از سنین خردسالی از نزدیک شاهد تمام جوانب زندگی او میشویم. سپس با کشف شطرنج همهچیز عوض میشود. کارگردان با قرار دادن شطرنج موجب شده تا ما نه تنها زیست بیرونی شخصیت را شاهد باشیم که درون او و آنچه در عینیت ذاتی او نهفته را به خوبی نظاره کنیم. و از این رو در تقابل با عناصر بیرونی، از مادرخوانده تا دوستان و رقبا، ما هر دو جانب را لحاظ میکنیم، فرایندی که باعث شده تا درک بهتری از داستان پیدا کنیم.
والتر تراویس را همه با بیلیاردباز میشناسند. که همین این انگاره را القا میکند که تراویس نویسندهی تیپیکال فیلمهاست. اما در عمر پنجاه و خوردهای سالهی خود سه تا از داستانهایش که به اقتباس رسید. بیلیاردباز که نخستین رمان او بود در سال ۱۹۵۹ چاپ شد سپس طولی نکشید تا رابرت راسن با اقتباسی که به همراه سیدنی کرول از آن کرد یکی از اولین فیلمهای هالیوود نو را بسازد. فیلمی که سکوی پرتاب یکی از بزرگترین ستارههای جدید هالیوود پل نیومن بود. شخصیت ادی تنددست بیلیاردباز شباهتهای زیادی با شخصیت دختر کویینز گامبیت دارد. چه میل به بازی کردن و تنها بازی کردن و چه رانهی مرگباری که در انجام این کار شکل میگیرد. در واقع هر دو شخصیت از یک خاستگاه میآیند، این که اگر نبوغ داشته باشی ولی از در جای مناسب آن -یا حداقل اکادمیک و رسمی آن- نباشی و باید برای شروع نبوغت را در پایینترین درجات جامعه خرج کنی و رفتهرفته خودت را بالا بکشی. این تصویری است که تراویس در هر دو داستان از استعدادهای امریکاییاش به ما نشان میدهد. گرچه او بعدها با نوشتن دنبالهای بر بیلیاردباز (که توسط مارتین اسکورسیزی با همان عنوان رنگ پول و همان بازیگر بیلیاردباز اقتباس شد) شخصیت خودش را درجایگاه مرد جافتاده به نقاط تازهای برد.
و همچون بیلیاردباز، تراویس در کویینز گمبیت بازی را دستمایه قرار میدهد تا به نمایش فرد در جامعهی دوروبر خود و چگونگی تقابل با آن برسد. در اینجا کارگردان و فیلمنامهنویس مینیسریال نتفلیکس از همان دیدگاه تراویس پیروی کردهاند و بدون آنکه به شخصیت خدشهای وارد کنند او را همان طور که هست نشان میدهند.و این همان طور که هست در تمام زوایای داستان نمود پیدا کرده است. از آنجا که ما در اینجا با شخصیتی طرف هستیم که مشکل مصرف مخدر اعتیادآوری را از همان دوران خردسالی با خود به همراه داشته، بدون آنکه بخواهد بر او برچسب زند و حتی بدون آن که بخواهد او را در جایگاه قربانی بگذارد و با نمایش فراز و فرود کلیشهای فیلمهای هالیوودی و در ادامه پاک شدن او به تماشاگر درس اخلاق بدهد، با شخصیت خویش همدلی میکند و اجازه میدهد خود خصیت راهش را برود و نه خالق همچون عروسک خیمهشب بازی او را با نخی نامرئی او را رهنمود کند.
از این حیث سریال کویینز گمبیت نمونهی بکری است. جایی که نه تنها شخصیت مستقل از هر ایدهی بیرونی که از جهان امروزی نشات گرفته بلکه شخصیتهای فرعی که در زندگی او جریان دارند حیات فکری مستقل خود را دارا هستند. و شخصیتهای فرعی که شامل دوستان، همکاران، رقیبان و عاشقان او میشوند همانند کاراکتر مرکزی سریال با او رشدونمو میکنند. درحقیقت در اثری که ما در حال نظارهاش هستیم هیچکدام از کاراکترها فقط جنبهی قوام بخشیدن به پیرنگ اصلی را ندازند. آنها تنها در داستان درجای مناسب برای القای شوک یا عنصر احساسی تازه به داستان وارد نمیشوند. به طور خلاصه شخصیتهای کویینز گمبیت تنها برای گفتن دیالوگهای خود ظاهر نمیشوند. طریقهای که ما روند زیستی آنها را شاهدیم ذره ذره پی میبریم که همچون شخصیت اصلی ما درحال تماشای زندگی آنها هستیم.
بخش دیگری که سریال را دیدنی کرده، سرعت آن است که به جز یکی دو قسمت میانی -که آن هم به خاطر نمایش دوران گذر از خردسالی به بلوغ است- هیچگاه از رمق نمیافتد و تا پایان با همان سرعت به داستان خود اتمام میبخشد. آن هم داستانی که شاید برای نیمی از تماشاگران قبل از آنکه ببیند بخاطر موضوعش کسلبار قلمداد شود. اما همهچیز حول شطرنج میچرخد نه خود شطرنج. ما زیاد از فعلوانفعلات شطرنج در داستان باخبر نمیشویم. چیزی که روی آن تشدید شده آدمهایی ست که بازی میکنند نه خود بازی.
*از آنجا که نام اثر برگرفته از یک ترفند در بازی شطرنج است، بهتر است به همانصورت ترجمه شود.