ژوایه دولان، کارگردان کانادایی، چند روز پیش اعلام کرد که از دنیای فیلم و سینما کنارهگیری کرده است. این خبر برای هرکسی که با صنعت سینمای کانادا و فیلمهای جشنوارهای و هنری آشنا است، خبر شوکهکنندهای بود از این جهت که دولان در اوج جوانی و در ۳۴ سالگی چنین تصمیمی را گرفته در حالی که او از موفقترین کارگردانهای نسل نو سینمای کانادا به حساب میآید. با وجود سن کم، دولان به دلیل اینکه خیلی زود فعالیت حرفهای سینماییاش را شروع کرده است، فیلمهای بسیاری در این مدت کوتاه ساخته است که در جشنوارههای مختلف و بسیار مهمی حضور داشتهاند. بهعنوان مثال با فیلم «مامی» جایزهی بزرگ جشنوارهی فیلم کن را به دست آورده است. او کارگردانی خوشفکر و منحصربهفردی است که در تمام این سالها ویژگیهای یک هنرمند موفق را برای تبدیل شدن بهعنوان یک الگو و نماد در سینمای کانادا را داشته است.
سؤالی در اینجا مطرح میشود که چرا دولان چنین حرفی را زده است!؟ شاید در نگاه اول کمی عجیب بهنظر برسد. من دوستانی داشتهام که معتقد بودند او انسان خودخواهی است و از روی خودخواهی چنین حرفی را زده است. او در گفتوگوی اخیرش گفته است که: «کلی شور و اشتیاق برای فیلم ساختن به خرج میدهم و در نهایت ناامیدی نصیبم میشود. من دارم فیلم میسازم و گاه تا دو سال صرف تولید ان میکنم و بعد میبینم که بینندههای خیلی کمی دارم». یکی از دوستان به من گفت آیا او واقعاً متوجه نیست که فیلمهای هنری که او میسازد، مخاطب محدودی دارد و چطور در چنین شرایطی انتظار استقبال بالای گیشهای را دارد؟ من فکر نمیکنم که این صحبتها تمام حقیقتِ ماجرا باشد. بدون شک دلایل مختلفی همانند رشد استریمرها و کم رنگ شدن بازار فیلمهای هنری در سالهای اخیر موجب ناامیدی دولان شده است، اما من بخشی از ناامیدی دولان را به اختگی سینما در کانادا هم نسبت میدهم.
تجربهی سالها زندگی و کار حرفهای در کانادا من را متوجه کرده است که ما چیزی به نام فرهنگ و سینمای ملی نداشتیم و هیچوقت هم حمایت و تلاش جدی دولتی برای فرهنگسازی در این زمینه وجود نداشته است. ممکن است گفته شود که دولت کانادا در قیاس با امریکا به فیلمسازان خود کمک میکند. در جواب باید گفت که اگر تا امروز هم فاندهای دولتی داده شده است، این فاندها بسیار محدود بودهاند و بیشتر جنبهی این را داشته است که اعلام حضور کنند و بهاصطلاح بگویند که ما هم هستیم. در گفتوگوهایی که در حوزهی سینما با افراد مختلف داشتم، دیدم که معمولاً در پروژههای میلیونی بخش کمی از آن را دولت کانادا داده است و ترجیح بر این بوده است که فیلمها چند ملیتی و متشکل از فاندهای کشورهای مختلف باشند تا کانادا کمک محدودتری را بکند. در واقع دولت کانادا قصد کمک جدی ندارد و بیشتر میخواهد بگوید که ما داریم پولی میپردازیم تا انتقادی نباشد و دهن مخالفان را به نحوی ببندد. بودجههایی که دولت کانادا در اختیار فیلمسازان قرار میدهد در مقایسه با فیلمهای هالیوودی بسیار کم و خندهدار و در حد شوخی هستند. در واقع در این صنعت اساساً حمایتی از فیلمساز مستقل وجود ندارد در حالی که سختیهایی که فیلمساز مستقل در اینجا با آن درگیر است خیلی بیشتر از کشورهای دیگر است. در کشوری مثل ایران فیلمساز یک سلبربیتی است که طرفداران قابل توجه دارد که منتظر فیلمهای او در گیشهاند، چیزی که برای کمتر فیلمساز مستقل کانادایی و حتی بزرگان چند بار جشنواره رفتن قابل تصور است. همچنین، امکان پخش فیلمهای کوچک و مستقل در قالب سینمای هنر و تجربه وجود دارد، موردی که در اینجا عملاً ممکن نیست و اکثر فیلمهای کانادایی بسیار محدود نمایش داده میشوند و برنامه خاص دولتی در این جهت وجود ندارد.
سیستم آموزشی به گونهای است که مردم کمتر به دیدن فیلمهای کانادایی ترغیب میشوند. اگر از شما بپرسیم چند فیلم کانادایی خوب را نام ببرید، چند نفر از شما میتوانید به راحتی تعدادی فیلم کانادایی خوب را نام ببرید؟ تعداد کمی از مردم هستند که فیلمِ کانادایی خوب را میشناسند. اکثراً همواره درگیر فیلمهای بلاکباستر (Blockbuster) و هالیوودی آمریکایی هستند و آن فیلمها را خیلی خوب میشناسند، اما شناخت دقیق از صنعت سینمای کانادا ندارند. چند نفر از شما ستارهای سینمای کانادا را میشناسید؟ در این سیستم معیوب آموزشی، توجهی به ارزشگذاری برای ستارهای سینمایی دیده نمیشود. تنها در همان زادادگاهِ دولان که در بخش فرانسوی کانادا است، ما میتوانیم میزان قابل توجهی اهمیت به سینما و یک سیستم سینما مبتنی بر حضور ستارهها را ببینیم. همان بخشِ فرانسوی کانادا هم فقط در حدود ۹ میلیون جمعیت دارد که بخشی از آن متشکل از مهاجرین است که با زبان فرانسه آشنا نیستند. با توجه به عوامل بالا در صنعت سینمای کانادا، بازگشت مالی خیلی کم و محدود است و اکثر فیلمسازان شناختهشدهی این کشور، مانند دیوید کراننبرگ ترجیح دادند که پس از اینکه مشهور شدند و اعتباری کسب کردند، کانادا را رها کنند و بروند جای دیگر که پروژههای آنها جدیتر تحویل گرفته شوند.
از دیگر مشخصههای این سیستم معیوب، عدم اعتماد به اهمیت حضور فیلمساز کانادایی و تلاش برای کشف استعدادهای جوان شاخص در این فرهنگ است. در گفتوگویی که مدتی پیش من با دنی کوته، فیلمساز شناخته شده کبکی داشتم، او گفت که اوایل زمانی که وارد صنعت سینما شده بود، کسی اصلاً در کانادا کاری به کارش نداشته است. بعد از اینکه دیدند او به موفقیت رسیده است، تازه شروع به حمایت کردند. در سال ۲۰۲۱ زمانی که من در جشنوارهی تیف (TIFF) بودم، فیلم تیتان از ژولیا دکورنو کارگردان فرانسوی که جایزهی فیلم کن را برده بود پخش میشد، فیلمی که کاملاً من را یاد فیلمهای کروننبرگ میانداخت. ولی برگزارکننده برنامه اعلام میکرد که این فیلم یک فیلم کاملاً نو و با نگاهی تازه است و حاضر نبود بگوید که کروننبرگ پیش از این با نگاهی مشابه بهتر از این فیلم را ساخته است! عدم اعتمادبهنفس را به صراحت میتوانیم در این فرهنگ ببینیم، باور به اینکه یک فیلمساز کاندایی میتواند یک فیلمساز قوی، خوب و جریانساز باشد.
به خاطر همین فرهنگ معیوب، تمام هم و غمِ برگزارکنندههای برنامههای فرهنگی کشور کانادا در این است که خدایی نکرده فیلمساز، فیلمی را نسازد که به کسی در آن توهین شود. اکثر فاندها جوری شکل گرفتهاند که فیلمهای مودبانه و کبریتهای بیخطر را حمایت کنند که در آن هیچ ایدهای بر دیگری ترجیح داده نشود و مالتی کالچرالیسم فرهنگی زیر سوال نرود. این موضوع هنری کاملاً فراموش شده است که در هنر بعضی جاها لازم است که با فیلمت تو گوش کسی بزنی و بیننده را از خواب غفلت بپرانی. فیلمهای کاملاً مؤدبانه، شاید از زاویهی دید جشنوارهها و کسانی که میخواهند آن فیلمها را تحسین کنند و به آنها جایزه بدهند فیلمهای جذابی باشند. ولی، بینندههای عام چیزهای دیگری نیز هم میخواهند. به قول اسلاوی ژیژک وقتی وارد سینما میشویم میخواهیم یک سری عقدههای سرکوب شدهی خودمان را ببینیم. اگر سینما هم به صورت کلیسا شود که شعار بدهد و شما را دعوت به خوب بودن بکند و آموزشتان بدهد بعد از یک مدت بیننده خسته و کسل میشود.
اگر دولان از این سینما دست میکشد، بخشی از آن به خاطر این فرهنگ خسته کننده و اخته کاناداییها است. فرهنگ اختهای که سبب شده که در آن هیچ احترامی برای فرهنگ و هویت خود قائل نباشیم. کانادا هم همانند امریکا کشور جوانی است. اما امریکا در همین مدت کوتاه اصولی را به نام فرهنگ امریکایی در فیلمهایش معرفی کرده است. اما در کانادا کمتر چیزی است که بتوان آن را بهعنوان هویت کانادایی در هنر معرفی کرد. بر خلاف فرانسه در این سینما علاقهای برای حمایت از فیلمهایی که فرهنگ کانادایی را ترویج میدهند نیست. در واقع اعتقاد عمیق در این است که اصلاً فرهنگ کانادایی چیست که ما آن را حمایت کنیم! در چنین فضایی هیچ چیزی وجود ندارد که کاناداییها با دیدن آن احساس کنند که درد مشترک یک ملت را میبینند و هیچ تلاشی هم برای ساختن چنین مفهومی وجود ندارد.
سینما یک کلیسا است، سینما یک معبد است، سینما جایی است که در آن باید آدمها یک حس مشترک و جمعی را همه احساس کنند. سینمای ملی کانادا وجود ندارد و در عوض ما به یک سری فیلمهای اخته و مودبانهی حمایت شده از طرف دولت روبهرو هستیم که به جز فستیوالها در جایی دیده نمیشوند و در خارج سینما بینندهای ندارند و همگی را نسبت به این سینما بدبین و فراری کرده. به نظر من این مشکل واقعی است که دولان و خیلی از فیلمسازان دیگر در کانادا با آن روبهرو هستند و تا وقتی که این وضعیت است نباید امید داشت که آدمها علاقهمند به کار و تلاش در چنین فضایی باشند.