سینمای آکی کوریسماکی بینامتنیت ممتازی دارد. در فیلمهای او همیشه دیالوگی بین فیلمها و گفتمان پیرامون آنها و یا روابط بینامتنی با متنهای دیگر، خواه ادبی، خواه سینمایی و خواه موسیقایی بوده است. این ویژگی در «برگهای ریخته شده»، جدیدترین فیلم کوریسماکی نیز دیده می شود. در داستان «شازده کوچولو»ی سنت اگزوپری، شازده به سیارهای میرسد که تنها ساکن آن یک مرد مست است که کنار انبوهی از بطریهای پر و خالی مشروب نشسته است. گفتگوی بین شازده و مرد مست با اینکه کوتاه است اما به خاطر اینکه با اندوه عمیقی آمیخته شده بر شازده کوچولو تأثیر شدیدی میگذارد. شازده از مرد مست میپرسد: اینجا چه میکنی؟” مرد مست میگوید: ” مشروب میخورم.” شازده میپرسد: “چرا مشروب می خوری؟” مرد میگوید: “برای اینکه فراموش کنم.” شازده میپرسد: “چی رافراموش کنی؟” مرد جواب می دهد: “فراموش کنم که شرمندهام.” شازده میپرسد: “برای چی شرمندهای؟” مرد میگوید: ” از اینکه مشروب میخورم.”
در «برگهای ریخته شده» آکی کوریسماکی نیز صحنهای است که در آن گفتگویی مشابه این گفتگو بین هولوپا، کارگر الکلی و شخصیت محوری فیلم و دوستش در یک بار صورت میگیرد که به اعتقاد من رفرنسی به گفتگوی مرد مست و شازده کوچولو در این فصل کتاب است. دوست هولوپا از او میپرسد: “چرا ناراحتی؟” او جواب میدهد: “افسردهام.” دوست هولوپا میپرسد: “چرا افسردهای؟” هولوپا: “برای اینکه زیاد مشروب میخورم.” دوست هولوپا: “برای چی مشروب میخوری؟” هولوپا: “برای اینکه افسردهام.”
در واقع افسردگی و ملانکولی، تم مهمی در «برگهای ریخته شده» کوریسماکی است اما برخلاف اعتراف هولوپا، مشروب تنها دلیل افسردگی آدمهای تنها، غمگین و افسرده فیلم کوریسماکی نیست بلکه این افسردگی ریشههای عمیقتر اجتماعی –اقتصادی و اگزیستانسیالیستی دارد. آکی کوریسماکی، مهمترین فیلمساز معاصر سینمای فنلاند است و فیلمهایش به خاطر درونمایه مارکسیستی و طرح مفاهیمی چون سیاست طبقاتی، فرهنگ و هویت ملی، گلوبالیسم و مسائل جنسیتی و نمایش زندگی طبقه کارگر فنلاند، همیشه در محافل آکادمیک و سینمایی جهان مورد بحث بوده است. فیلم جدید کوریسماکی، درواقع ادامه سه گانه پرولتاریای اوست («سایه ها در بهشت»، «آریل» و «دختر کارخانه کبریت سازی») که هر سه حول محور شخصیتهایی از طبقه کارگر فنلاند ساخته شدند. کوریسماکی سه گانه دیگری نیز دارد به نام «تریلوژی فنلاند» که شامل فیلمهای «مرد بدون گذشته»، «ابرهای متحرک» و «نورهای غروب» است.
«برگهای ریخته شده»، روایت ساده و خطی زندگی یک زن و مرد کارگر اهل هلسینکی است که با فقر، بیکاری، اعتیاد و تنهایی دست و پنجه نرم میکنند. دو روح خسته که زیر بار فشارهای اقتصادی و اجتماعی سرمایه داری مدرن دارند از پا درمیآیند اما مایوس نمیشوند و به دنبال راهی برای نجاتاند و کوریسماکی، عشق را به آنها پیشنهاد میکند. آدمهای تنها و افسرده کوریسماکی، بعد از کار سخت و مشقت بار روزانه، برای فرار از تنهایی و افسردگی، در شب های سرد و ملانکولیک هلسینکی به بارها و میکدهها و کافهها پناه میبرند و وقت خود را به مشروب خوردن و آواز خواندن (کوریاکی) می گذرانند.
هولاپا، کارگر روزمزد، مردی میخواره و الکلی است. او مست میکند چون به گفته خودش افسرده است و افسردگی او نتیجه تنهایی و بیگانه شدن با کار است. او همیشه بطری کتابی وودکایی در جیب بغلش دارد و به خاطر الکلی بودن از محل کار اخراج میشود. آنسا، کارمند سوپرمارکت نیز با قرارداد «صفر ساعت» استخدام شده، قراردادی که در جوامع سرمایه داری، کمترین حق و امتیاز را برای کارگران قائل است و به موجب آن کارفرما میتواند هر موقع که بخواهد بدون اطلاع قبلی و بدون هیچ دلیلی کارگر را از کار اخراج کند. آنسا به خاطر برداشتن یک ساندویچ تاریخ گذشته، به شکل تحقیرآمیزی از فروشگاه اخراج میشود. زندگی برای افرادی مثل آنسا و هولاپا که خود را در انتهای هرم طبقاتی و نردبان اجتماعی میبینند، به شدت ترسناک است. آنها هیچ چشمانداز روشنی در برابر خود نمیبینند و با اینکه به سختی کار میکنند و زحمت میکشند اما برخلاف آنچه که در نظام سرمایه داری و لیبرال دمکراسی تبلیغ میشود، نه تنها امنیت شغلی ندارند و به راحتی میتوانند از محل کار اخراج شوند بلکه هرچه درمی آورند خرج زندگی روزمره و پرداخت قبضهای آب و برق و گازشان میشود. آنها به سختی قادرند نیازهای اولیه خود مثل غذا و داشتن سرپناه را برطرف کنند. هولوپا بعد از اخراج از کارخانه، جایی برای خواب هم ندارد و آنسا بعد از اخراج و بیکار شدن، مجبور است برای صرفه جویی در مصرف انرژی، کلید برق خانه اش را قطع کند. او حتی پولی ندارد که با آن قهوه بخورد یا پول اینترنت را برای پر کردن فرمهای استخدام بپردازد.
فیلمهای کوریسماکی چندوجهیاند. آنها به طور همزمان ملی و بینالمللی اند. در حالی که به شدت به جامعه، فرهنگ و اسطورههای ملی فنلاند وابستهاند اما درونمایههای انسانی فیلمهای او خصلتی فراملی دارند. سینمای کوریسماکی به لحاظ پرداختن به زندگی طبقه کارگر و مشکلات و رنجهای آنها در جوامع سرمایه داری، به سینمای کن لوچ بیشباهت نیست. کارگران کوریسماکی مانند کارگران فیلمهای کن لوچ، به رغم مکانیسمهای سودجویانه نظام سرمایه داری که از نیروی کار آنها در مقابل کمترین امتیاز و میزان دستمزد بهرهکشی میکند، از پا نمیافتند و برای بقا تلاش میکنند. کارگرانی که هیچ سندیکا یا اتحادیهای ندارند که از آنها حمایت کند. در فیلم میبینیم که آنسا و هولاپا به راحتی از کار برکنار میشوند. آنها بردههای دوران مدرناند که حتی یک وعده غذا هم از آنها دریغ میشود. اما تفاوت کوریسماکی با کن لوچ در سبک و رویکرد سینمایی آنها و زیبایی شناسی فیلمهای آنهاست. برخلاف کن لوچ که سبک و زیبایی شناسی فیلمهایش متاثر از مکتب رئالیسم انتقادی بریتانیا و درامهای سینک آشپزخانه ای (Kitchen Sink Drama)، بسیار ساده، بی تکلف و مستندگونه است، فیلمهای کوریسماکی به شدت سبکپردازانه، پرتکلف و مینیمالیستی است. با اینکه بستر فیلمهای کوریسماکی رئالیستی است اما فیلمهایش تنها به شخصیتها و واقعیت زندگی آنها نمیپردازد بلکه به شدت درگیر عناصر سبکی مثل رنگ، نور، و طراحی صحنه است و از این نظر بیشتر شبیه کارهای پدرو آلمادوار و نیکلاس ویندینگ رفن است اگرچه تاثیرپذیری کوریسماکی از سینمای مینیمالیستی برسون به ویژه در میزانسنها و شیوه بازی بازیگران فیلم کاملا آشکار است. بهعلاوه او برخلاف کن لوچ، یک سینه فیل است و علاقهاش به تاریخ سینما را میتوان از ارجاعهایی که به فیلمها و سینماگران محبوبش میدهد دریافت. علاوه بر کافه و بار، سینما «ریتز»، میعادگاه زوج عاشق فیلم است. آنسا و هولاپا به تماشای فیلم «تنها عاشقان زنده ماندند» جیم جارموش، دوست صمیمی کوریسماکی میروند و بعد از آن نیز وقتی بر اثر سهل انگاری هولاپا همدیگر را گم میکنند، سینما تنها امکان پیوند دوباره آنهاست. پوسترهایی از «پول» روبر برسون، «درست به هدف» جان بورمن، «دایره سرخ» ژان پیر ملویل، «پیرو خله» و «تحقیر» ژان لوک گدار، «روکو و برادران» ویسکونتی، «عجیب تر از بهشت» جارموش و «برخورد کوتاه» دیوید لین در پسزمینه صحنهها دیده میشود. حتی نام سگ آنسا نیز چاپلین است. نمای پایانی فیلم نیز که آنسا و هولوپا در لانگ شات دور میشوند، نمایی کاملا چاپلینی است.
آنسا و هولاپا انگار آدمهای عصر ما نیستند. رفتار و حرفهای آنها هیچ شباهتی به آدمهای دوران ما و عصر سوشال میدیا ندارد. آنها انگار از دل سینمای دهه شصت و هفتاد به درون فیلم کوریسماکی پرتاب شدهاند. آنها از نسلی دیگرند و دنیای آنها کاملا سنتی است. آنسا از تکنولوژی مدرن فقط یک رادیو و موبایل قدیمی دارد، موبایلی که فقط برای تلفن زدن است نه چت کردن یا عکس سلفی گرفتن. نوع نگاههای دزدکی آنها به هم در بار و شیوه ارتباط گیری سنتی و محتاطانه آنها با هم و شرمی که در رابطه عاطفی و جنسی بین آنها وجود دارد، هیچکدام از جنس روابط عاشقانه متعارف و بیقید و بند روزگار ما نیست. آنها با هم به کافه و سینما میروند بدون اینکه حتی اسم همدیگر را بدانند. زن به مرد شماره تلفناش را میدهد اما مرد آنقدر مست و غافل است که کاغذ به راحتی از جیبش می افتد و او متوجه نمیشود. رابطه آنها خیلی شبیه رابطه زامپانو و جلسومینا در فیلم «جاده» فلینی است. زامپانوی خشن و بیظرافت نمیتواند عشق عمیق جلسومینای معصوم را دریابد و زمانی به اهمیت این عشق و نیاز خود به جلسومینا پی میبرد که دیگر جلسومینایی وجود ندارد.
آنسا و هولاپا مطمئن نیستند که بعد از رفتن به سینما و دیدن فیلم عاشقانه جارموش، آیا شب را در آغوش هم خواهند خفت یا باید صرفا به دست دادن با هم اکتفا کرده و هر یک راهی خانههایشان شوند تا در تنهایی روی تخت دراز بکشند و به نقطهای در تاریکی خیره شوند تا خوابشان ببرد. آنسا در ابراز عشق، احتیاط کمتری نسبت به هولاپا به خرج میدهد. با اینکه میداند هولاپا، مست و سر به هواست و شماره تلفنی را که بهش داده گم کرده است، باز هم آدرس خانه اش را به او می دهد و او را به صرف شام در خانهاش دعوت میکند. او برای پذیرایی از مرد، بشقاب و قاشق و چنگال و یک بطری کوچک شراب گازدار میخرد. مرد نیز دسته گلی میخرد و به دیدار او میرود. آنها در میزانسنی ساده اما کاملا استیلیزه روبروی هم مینشینند و در سکوت شام میخورند. شرابی که آنسا برای هولاپا باز میکند(هرچند کوچک)، نمادی است از عشق و پیوند و لذت بردن از زندگی اما هولاپا این مفاهیم را درک نمیکند. او تنها به کوچک بودن بطری و تختخواب یک نفره آنسا فکر میکند و اینکه آن بطری کوچک مشروب نمیتواند پاسخ نیاز او به الکل را بدهد به همین دلیل از جا بلند شده و به سراغ بطری مشروبی که در جیب بغل کت اش دارد میرود. این ناتوانی در دریافت لذت حسی در محیط زندگی، خود حاکی از انسداد بزرگی در روان هولاپا است.
کوریسماکی، سینماگری مولف و صاحب سبک است. روایت مینیمالیستی، قابهای ایستا و به شدت استیلیزه، رنگآمیزی افراطی و خیرهکننده و بازیهای سرد، خنثی و فاقد احساس، برخی از ویژگیهای سبکی فیلم های اوست. او مثل برسون از صدا نیز استفاده دراماتیک و زیبایی شناسانه میکند. باند صوتی «برگهای ریخته» بسیار غنی و متنوع است، از همهمه آدمها و صدای لیوانهای آبجو در بار گرفته تا سر و صدای دستگاههای فلزکاری در کارخانه و صدای گوینده رادیو که مرتب اخبار قربانیان جنگ را میگوید. فضای بیشتر فیلمهای کوریسماکی به ویژه فیلمهای پرولتاریایی او، مناطق صنعتی و کارگری و فقیرنشین هلسینکی است که برای تماشاگران سینمای کوریسماکی کاملا آشنا است. آدمها، تنهایی جانکاه خود را با نشستن در بار و مشروب خوردن و آواز خواندن یا سینما رفتن پر میکنند. تنها در این لحظات است که آنها میتوانند سختی و مشقت کار روزانه و مقررات و بوروکراسی اداری را فراموش کنند و به عشق و رابطهای رمانتیک بیاندیشند. کوریسماکی در مصاحبه معروفی که در سال ۱۹۹۹با او شده گفته بود: “البته میدانید، من قبلا فنلاند را دوست داشتم. اما الان حتی خودم را هم دوست ندارم. ما همه چیز را از دست دادهایم: سبک، اخلاق، همبستگی – حتی «فرمیولا وان». احمقها فنلاند را رهبری میکنند.”
کوریسماکی مثل برسون در نمابندی، به جای لانگ شات بیشتر از مدیوم شات و کلوزآپ استفاده می کند. تقریبا دو سوم فیلم در فضاهای بسته داخلی در داخل فروشگاه، کارگاه ساختمانی، بارها و کافهها، سالن سینما، بیمارستان، اتاق آنسا و خوابگاه هولاپا میگذرد و خیلی به ندرت نماهایی از شهر هلسینکی و خیابانها و کوچهها میبینیم. نماها اغلب ثابت اند اما گاهی دوربین حرکت ترکینگ آرامی به سمت بازیگران دارد یا از آنها دور میشود. مثل نمای لانگ شات هولاپا که بعد از جدایی از آنسا درون بار نشسته و پشت سر هم استکانهای وودکا را سر میکشد و دوربین آرام به سمتش می رود و او را در مدیوم شات نگه میدارد. آدم های داخل بار نیز مثل آدمهای فاسبیندر در «ترس روح را میخورد» ایستاده و نشسته رو به دوربین به نقطه ای در مغاک خیره میشوند. «برگهای ریخته شده» اصلا فیلم نگاهها، ژستها، سکون و سکوت است. نگاهها خیره نیست بلکه اغلب سر به زیرند. هالوپا دزدانه به آنسا مینگرد و وقتی می بیند که او هم دارد به او نگاه میکند، سرش را پایین میاندازد. آنسا نیز به همین شکل رفتار میکند. بیشتر لحظات ملاقات هاپولا و آنسا در سکوت میگذرد و تنها نگاهها و ژستهای آنهاست که سخن میگوید. گفتگوهای آنها بسیار کوتاه، ساده، مینی مالیستی و غیر رمانتیک است. این فقط شرایط سخت و ناعادلانه اجتماعی نیست که آنها را از هم دور میکند بلکه شانس و تقدیر نیز بر علیه آنها است. زمانی که هولاپا تصمیم میگیرد که مشروب را ترک کند و به سراغ آنسا برود، ترنی از راه میرسد و او را زیر می کند.
علاقه کوریسماکی به سینمای برسون را غیر مستقیم از زبان یکی از تماشاگران سینما میشنویم. بعد از تمام شدن فیلم جارموش و بیرون آمدن تماشاگران از سالن سینما، دوربین کوریسماکی شخصیتهای اصلی فیلم را رها کرده و به سراغ دو پیرمرد خوره فیلم میرود که دارند درباره فیلمی که دیدهاند بحث میکنند. یکی از آنها میگوید که فیلم جارموش او را یاد «خاطرات کشیش روستا»ی برسون انداخته است و دیگری میگوید که برای او یادآور «دسته جدا افتاده» گدار بود در حالی که فیلم جارموش واقعا ارتباطی به هیچ کدام از این فیلمها ندارد و به نظر میرسد که این صحنه را باید تنها به عنوان یک شوخی سینه فیلی کوریسماکی با سینما و فیلمسازان محبوبش قبول کنیم. اما صحنههایی در فیلم وجود دارد که آشکارا ادای دینی به سینمای برسون است. مثل نمای مدیوم شات زیبا و به یادماندنی آنسا از پشت پنجره خیس در شب بارانی که از بیرون اتاق او گرفته شده که کاملا مشابه نمایی از کشیش فیلم «خاطرات کشیش روستا» است. نمایی که برسون، کشیش جوان و تنها را در شبی برفی از پشت پنجره اتاقش نشان میدهد. به علاوه میزانسنهای کوریسماکی همانند برسون، محدود به فضاهای داخل قاب نیست بلکه در فیلم میبینیم که فضای خارج از قاب نیز به اندازه فضای درون قاب اهمیت دارد. او صحنه تصادف هولاپا با تراموا را به ما نشان نمیدهد و تنها از طریق صدای برخورد تراموا با هولاپا و صدای ترمز تراموا و نیز جیغ یک زن در خارج از قاب، میفهمیم چه اتفاقی افتاده. برخی صحنهها نیز کاملا فاقد جنبههای رواییاند و خصلتی فتوژنیک دارند. بعد از تصمیم هولاپا برای دیدار دوباره با آنسا، کات میشود به وزش باد در میان شاخههای درختان و ریزش برگهای زرد پاییزی و تصویری از آسمان نیمه ابری و در آخر نمایی از سطح یک مرداب که با وزش باد تکان می خورد.
تاریخ و رویدادهای جهان معاصر بازتاب روشنی در فیلمهای کوریسماکی(به ویژه فیلم های اخیرش) دارند. او در چند فیلم قبلیاش، به مسئله مهاجران عرب و آفریقایی در فنلاند پرداخته بود و در این فیلم نیز با اینکه مستقیما به جنگ اکراین و مردم جنگ زده مهاجر نمیپردازد اما از رادیوی اتاق هولوپا و آنسا، مرتب اخبار جنگ اکراین و آمار کشتهها و زخمیهای جنگ پخش میشود. کوریسماکی گفته است که در آینده، زمانی که جنایات امروز فراموش شده باشد، مردم همچنان فیلمهای قدیمی را تماشا خواهند کرد و اخباری که در فیلم «برگهای ریخته شده» از رادیو پخش میشود، بر این جنایات تاریخی بشر گواهی خواهند داد. با این حال از نظر زمان تاریخی صحنههایی در فیلم وجود دارد که زمان تاریخی فیلم را مختل میکند و خصلتی آناکرونیستیکی (زمان پریشانه) به آن میدهد که از ویژگیهای پست مدرنیستی سینمای کوریسماکی است. انگار آدمها در دورههای مختلفی از تاریخ، بین گذشته، حال و آینده زندگی می کنند. با اینکه فیلم در زمان معاصر(۲۰۲۳) می گذرد(اخبار جنگ اکراین) اما در صحنه ای از فیلم، وقتی آنسا برای کار به رستوران می رود، برای اینکه صاحب رستوران را متوجه حضورش کند، با مشت روی تقویم دیواری آشپزخانه رستوران می کوبد که مربوط به سال ۲۰۲۴ است. به علاوه لباس ها و محیط و سبک زندگی شخصیت های فیلم مربوط به گذشته و دهههای هفتاد و هشتاد است. همینطور فیلمهایی که سینما «ریتز» نشان میدهد، جز فیلم جارموش، بقیه همه مربوط به آن دوران است. درواقع، کوریسماکی با این کار، ماهیتی فراتاریخی به فیلم خود میدهد. اینکه بهره کشی از طبقه کارگر، سودجویی و بیعدالتی جزو ذات نظام کاپیتالیستی است و امری مربوط به گذشته یا حال نیست. آنسا و هولاپا، همیشه کارگر صفر خواهند ماند و تا آخر عمر خود مجبورند که برای بقا بجنگند و با فقر، بیکاری و گرسنگی بسازند. حتی اگر مدافع بلاشرط نظام سرمایه داری و نئولیبرالیسم هم باشید تقریباً غیرممکن است که با شخصیتهای کوریسماکی و رنج آنان به عنوان قربانیان بیعدالتی کاپیتالیسم در این فیلم همدردی نکنید.
«برگهای ریخته شده» درام عاشقانهای است که در سکوت و سکونی سنگین و از طریق قابهایی ثابت در فضاهایی سرد و دلمرده و در تضادی آگاهانه با نورها و رنگهایی درخشان روایت میشود. رنگهای گرم و زنده فیلم تضاد آشکاری با فضای سرد و دلمرده و آسمان ابری فنلاند دارد. کوریسماکی، خصلت رهاییبخشی در رنگ و نور میبیند. اینکه با همین تمهیدات ساده بصری میتوان از شر هیولای افسردگی و اندوه گریخت. ما می توانیم روح تپندهای را که در پشت پالتهای رنگی زیبای کوریسماکی جاری است حس کنیم. موسیقی فیلم، چه قطعات کلاسیک انتخابی کوریسماکی و چه آوازهایی که در کافه به صورت کاریوکی اجرا میشود، به خوبی بیانگر اندوه و تنهایی شخصیتهای تنها و غمگین فیلم است. به ویژه لحن و لیریک آهنگ «زاده اندوه و پوشیده در ناامیدی»(Born In Sorrow And Clothed In Disappointment) با اجرای گروه موسیقی فنلاندی موستی تیتت (اسپایس گرلز) کاملا با تم و حال و هوای فیلم و روحیه شخصیت های آن منطبق است: “من در اینجا زندانی ام/ حتی قبرستان نیز با نردهها محصوراست/من با اندوه به دنیا آمدم.”
«برگهای ریخته شده» فیلم سادهای است اما تک تک لحظههای آن با دقت زیباییشناسانه خاصی ساخته شدهاند که از فیلمساز مولف و مینیمالیستی مثل کوریسماکی برمیآید که با دقت، جزییات روایی و تصویری فیلمش را میسازد. برای او رنگ قرمز بلوز آنسا یا رنگ آبی تیره دیوار خانه او همان قدر اهمیت دارد که افتادن برگی از درخت بر زمین یا وزش باد در میان درختان. درست است که کوریسماکی با کنترل عواطف و احساسات بازیگران، از سانتیمانتال شدن فیلم و غرق شدن تماشاگر در احساسات و کاتارسیس جلوگیری میکند اما فیلم در لحظههایی عمیقاً حسی و عاطفی میشود به ویژه در صحنه بعد از فیلم دیدن در سینما که آنسا موقع خداحافظی گونه هلاپا را میبوسد و یا صحنه ای که او را مست در ایستگاه اتوبوس میبیند و دلش نمیآید او را تنها آنجا رها کند. پایان خوش بینانه فیلم، نشان میدهد کوریسماکی به رغم همه سیاهیهای این جهان باز هم به آینده انسان امیدوار است. اینکه میتوان با نیروی عشق و سینما بر ناکامیها و شکستها غلبه کرد .شاید سینما نتواند وضعیت نابسامان این جهان را تغییر دهد اما میتواند سرنوشت شخصیتهای فیلم را تغییر داده و در نهایت آنها را از دل تنگنا و وضعیت تراژیکی که در آن گرفتار شدهاند برهاند.