جدال با تاریخ همگام با کلیشه‌های ژانر / درباره “ایندیانا جونز و اعداد سرنوشت” ساخته جیمز منگولد

آخرین حضور احتمالی “هریسون فورد” که به تازگی هشتاد و یک ساله شده -متولد سیزدهم جولای ۱۹۴۲- در نقش “ایندیانا جونز” حضوری حماسی و به نوعی جشن بازنشستگی او محسوب می شود.- مانند آنچه در فیلم نیز شاهدش بوده ایم-
باید اذعان کرد که انرژی بالا و توان روانی او برای بازی در چنین نقشی ستودنی ست و به خوبی توانسته از پس چالشهای این حضور در کهنسالی بر آید و البته در این پوسته تهی شده از معنا، یک تنه این چراغ را روشن نگاه داشتن کار دشواری است.

حضور “جیمز منگولد” به جای “استیون اسپیلبرگ” که چهار فیلم قبلی را کارگردانی کرده بود، هر چند توانسته موتور محرکه این سریال سینمایی ر ا روشن نگاه دارد، اما فاقد این توانایی است که گامی به پیش بردارد و “ایندیانا جونز”  در کارنامه او مثل فانوسی در حال احتضار سوسو می زند.

او که قبل از این دو کمیک استریپ موفق در کارنامه دارد،- “لوگان” و “ولورین” که در حقیقت “اسپین آف” های سری “مردان ایکس” محسوب می شوند-توانسته از تجربیات خود سود برد، اما مانند بسیاری از همتایان خود در حد یکی از مجریان اوامر استادیو باقی مانده و پا را از آن فراتر نگذاشته است.
شصت سالگی او مصادف شده با یازدهمین اثرش در مقام کارگردان.
فیلمسازی با کارنامه ایی متنوع،از فیلم های زندگینامه ایی تا وسترن مدرن-سه و ده دقیقه به یوما-،تریلر اکشن  و فیلم حادثه ایی تا اثری مثل “فورد بر علیه فراری”-که نامزد اسکار بهترین فیلم هم شده بود- را می توان در کارنامه او دید.
“منگولد” کارگردانی ست که به خصوص در هدایت بازیگران و مدیریت صحنه از خود استادی نشان داده است. بازیگران فیلم هایش دو بار جایزه اسکار را ربوده اند.- “آنجلینا جولی” برای فیلم ” دختر قطع کرد” و ” ریس ویترسپون” برای فیلم زندگینامه ایی،”جانی کش”، ” راه رفتن روی خط”،فیلمی که “خواکین فینیکس” هم برای آن نامزد اسکار شده بود- بدین شکل است که انتخابهای او در کنار مهارتش در ارتباط و هدایت بازیگران معمولن موفق از آب درآمده است.

در “ایندیانا جونز” نیز حضور “فیبی والر بریج” هنرپیشه انگلیسی سریال موفق “فیلی بگ” به یکی از معدود نقاط قوت اثر بدل گشته است. بازی طنازانه او به خوبی لحن دو گانه اثر را تقویت می کند و موفق می شود در دوئت با “هریسون فورد” سکانسهای جذابی را خلق کند.
هر چند “ایندیانا جونز” همچنان از عدم وجود کاراکترهای عمیق، روایتهای یک خطی و وقایع قابل پیش بینی رنج می برد و این مخلوق “جورج لوکاس” همچنان در لابرینت هزار توی سینمای گیشه اسیر است. نویسندگان این قسمت نیز همچنان اسیر کلیشه ها هستند و موفق نشده اند، حداقل به سبک و سیاق “کریستوفر نولان” تلاش در نوسازی آن داشته باشند.البته نباید از این امر غافل بود که در
هرحال دست بردن در شخصیتهای محبوب همواره ریسکهای خود را دارد و کمپانی های بزرگ معمولن از این کار واهمه دارند. چرا که از واکنش تدافعی مخاطبان در هراسند که می تواند به شکست تجاری یک فیلم بی انجامد و به همین دلیل است که معمولن این تغییرات به فیلمسازی جسور و ساختار شکن نیاز دارد،فیلمسازی صاحب اندیشه، نه کسی که مقهور سیستم است.
**

اما داستان به سیاق درگیریهای همیشگی “ایندی” از روزهای پایانی جنگ دوم جهانی آغاز می شود. “دکتر وولر” یک فیزیکدان  نازی به دنبال قطعه ایی جادویی از دوران باستان است که قابلیت سفر در زمان را به انسان می دهد.- رویایی همیشگی که بشر اسیر در ساعت شنی تاریخ همواره با خود همراه دارد-  و طی درگیری با ایندی و دوست باستان شناسش دکتر “باسیل شاو” با بازی “توبی جونز” آن را از دست می دهد. داستان فیلم با فلش فوروارد خود را به اواخر ده شصت میلادی و اولین حضور انسان بر کره ماه می رساند. جایی که “ایندی” که استاد باستان شناسی دانشگاه است در حال بازنشستگی ست  و در همین حین و پس از سالها سر و کله “هلنا” دختر “شاو” پیدا می شود که به دنبال آن قطعه قدیمی باستانی است.از اینجا داستان جستجو و کشمکش آغاز می گردد و “ایندی” سالخورده مجددن در کسوت قهرمان به شمایل سالهای جوانیش بدل می شود تا  نگذارد دست نئو نازیها به این قطعه برسد.

“منگولد” تلاش کرده تا اصالت بصری “ایندیانا جونز” را حفظ کند و همین امر باعث شده که مخاطب با همان مولفه های آشنا مواجه گردد و احساس کند دیداری با دوستی قدیمی داشته است و در عین حال این پنجمین دیدار به غیر از چند سکانس چیز ماندگاری به این مجموعه اضافه نمی کند.

شروع فیلم که بسیار هیجان انگیز  و غافلگیر کننده بود-“ایندی” توسط نازیها اسیر شده،طناب دار بر گردنش انداخته اند و دقایقی با مرگ فاصله دارد-این انتظار را ایجاد می کرد که شاید با اثری متفاوت و شگفت انگیز سر و کار داشته باشیم ،آن هم پس از پانزده سال انتظاری که هواداران برای دیدن دوباره این بزن بهادر باستانشناس بر روی پرده کشیده اند .

اما هر چه فیلم به پیش می رود،هیچ نقطه شگفت انگیز تازه ایی در آن به چشم نمی خورد و کلیشه های ژانر یکی پس از دیگری مانند قطعات پازل بر سر جای خود می نشینند.
از شخصیت پردازی خبری نیست و کاراکترها تیپیک و پوشالی اند.
شرورهای فیلم یکسره شرورند و هیچ وجه انسانی مشخصی ندارند و روابط علت و معمولی اثر بشدت سر دستی و ساده لوحانه است.
کاراکتر “دکتر وولر” نتراشیده است ،در حالی که می توانست بسیار شخصیت جذابی باشد-با بازی فوق العاده “مدس میکلسن” یکی از بهترین بازیگران حال حاضر جهان،که آن بازی حیرت انگیز را در ” یک دور دیگر”/توماس وینتربرگ”  از او شاهد بودیم-اما او هم از دسته همان شرورهایی است که از همان ابتدا می دانیم ناکام خواهد ماند.
هر چند “منگولد” با فضاسازیهای پر طمطراق ،دوربین متحرک و صحنه های اکشن انفجاری و هزینه های سرسام آور تمام تلاشش را کرده تا مخاطبان بسیاری از چیزهای باور نکردنی را باور کنند، اما در نهایت بخش مهمی از پتانسیل داستان به دلیل همین فیلمنامه محتاطانه و مقهور ژانر هدر رفته است.

ایده بسیار جذاب “شاهدان تاریخ” که می توانست به نقطه قوت اثر بدل شده و ما را به لابیرنت های افسانه ایی تاریخ باستان وارد کند ،به طرز کودکانه ایی هدر رفته و از آن بهره ایی برده نشده است.

حتی دقت کنید  به حضور نمایشی”آنتونیو باندراس” که بشدت سطحی و بی مایه بود.یکی دیگر از نقشهای فرعی که در شلوغی و هیاهوی به ثمر رساندن داستان گم  و بی اثر گشته است.در حقیقت شاید او تنها به دلیل نامش بر روی پوستر فیلم انتخاب گشته است. وگرنه هر بازیگر دیگری هم می توانست جایگزین او شود.

تمام انرزی اثر به همان صحنه های زد و خورد و اکشن های هزاران بار دیده شده گذشته و هیچ نکته تازه ایی با خود همراه ندارد،مگر اسب سواری “فورد” سالخورده در میانه استقبال مردم از فضانوردان “آپولو یازده” و گذشتن لحظه ایی او و تلاقی نگاه هایشان با هم، یا آن دیدار شکوهمند در سکانسهای پایانی فیلم با “ارشمیدس” در میانه نبرد مشهور سیراکیوز.-هر چند هلنا و ایندی با زبان یونانی مدرن با او سخن می گویند در حالی که این زبان از قرن یازدهم میلادی جایگزین زبان یونانی باستان شده و زبان ارشمیدس دویست سال قبل از میلاد مسیح زبان یونانی دوریک بوده است.البته این نکات اهمیت چندانی برای مخاطبان سینمای ژانر ندارد و استودیو ها هم اهمیتی برای جزئیات قائل نیستند،مگر فیلمسازی پشت دوربین باشد که برای نگذشتن از این جزئیات هیچکاک وار بجنگد.-
در دل این روایت انگاری خود “ایندی” اسیر کلیشه هاست و او را که شیفته یونان باستان است و دوست دارد آنجا و در همان زمان باقی بماند را از آن محروم می کنند-شاید به این دلیل که کمپانی حاضر نیست او را از دست دهد و می خواهد برای قسمتهای بعدی احتمالی نگاه دارد، هر چند معلوم نیست بدون “هریسون فورد” چنین کاری اصولن امکانپذیر است یا خیر-و با زهم به به زمان حال باز می گردانند.

البته با همه این احوالات بزرگترین کاری که “منگولد” به مدد حضور ” فیبی ولر بریج” انجام داده،لحن طنز آلود جذابیست که در طول اثر جاریست، یک نیشخند تاریخی استوار بر این فرض که گذشته بر جای خود استوار است و هر تلاشی برای تغییر آن تغییر کلیت تاریخ است و نه فقط بخشی از آن.
“فیبی ولر” با تسلط مثال زدنیش در نگاه به دوربین،ادای کلمات و بازی با میمیک صورتش نوید آینده ایی بسیار درخشانتر از آنچه اکنون در دست دارد را می دهد و می توان امید داشت که شاهد بالیدن و به ثمر رسیدن یکی از بهترین هنرپیشه های دهه سوم قرن هستیم و به نظرم از او که خود نویسنده و تهیه کننده نیز هست بسیار بیشتر خواهیم شنید.

“ایندیانا جونز”، “منگولد” شاید برای پر کردن عصری کسالت بار و یا تجدید دیدار عشاق آن کلاه و شلاق معروف مناسب باشد و بتوان لحظاتی را با آدرنالین و دوپامینی که به مغز می رساند سپری کرد، اما بی شک اثری نیست که در خاطره ها باقی بماند و تنها به لیست بلند بالای یکی دیگر از پروژه های عظیم شکست خورده هالیوود- واینبار دیزنی- اضافه می شود.
فروش نا امید کننده آن در گیشه نیز گویای همین نکته است که پس از چهار دهه که از خلق این شخصیت جذاب می گذرد برای موفقیت دوباره نیازمند بازنگری اساسی در روند خلق و ساختمان روایت است و مخاطبان امروزی که شاهد انفجار سریالهای درجه یک در شبکه های استریم آنلاین هستند دیگر وقع چندانی به این شیوه نخ نمای روایت نمی دهند.

هر چند به نظر خیلی دیر می رسد و شاید کار “ایندیانا جونز” نیز مانند هنرپیشه اش به پایان رسیده باشد و به گوشه ایی از آرشیو خاطرات سینمایی هوادارانش بپیوندد.
پنجمین قسمت “ایندیانا جونز” همچنان گویای این واقعیت است که سینمای بدنه هالیوود  نمادی از هدر دادن ایده های ناب و هیاهوی بسیار برای هیچ است.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
امیرحسین بابایی
امیرحسین بابایی
دانش آموخته کارگردانی سینما از کانون سینماگران جوان در سال 1384 و عکاسی از مجتمع فنی تهران فعالیت مطبوعاتی خود را با دو هفته نامه سینما پشت صحنه آغاز کرد و پس از آن در نشریاتی همچون نقد سینما، جهان سینما، تهران امروز، فرهیختگان، اعتماد و دبیری سرویس سینمای جهان فیلم و سینما ادامه داد. پس از قطع همکاری با نشریات مکتوب تا سال‌ها با سایتهایی همچون همه چیز درباره فیلمنامه، فیلم نوشت و... همکاری کرد. در سال 1390 سینماتک "خط سوم" را در بوستان قیطریه با رویکرد مواجه مستقیم با مخاطب و تربیت سلیقه سینمایی واقع در شمال تهران تاسیس کرد که تا پایان کارش در سال 1399 نزدیک به سیصد نشست نقد و بررسی فیلم در سمت مجری و منتقد فیلم برگزار کرد. دو جشن سینمایی و چهار شب فیلم سینمای ملل نیز از دستاوردهای خط سوم بود. سابقه تدریس تاریخ سینما، نویسندگی خلاق و فیلمسازی خلاق در چند موسسه سینمایی و برگزاری کارگاه‌های نقد فیلم در دانشگاه‌های تهران نیز در کارنامه او به چشم می‌خورد. او همچنین سابقه همکاری در ساخت چند فیلم کوتاه و مستند، بازنویسی فیلم‌نامه‌های متعدد و مشاوره فیلمنامه را در کارنامه خود دارد.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights