دنیای شگفت‌انگیز آقای اندرسون / درباره «آستروید سیتی» ساخته وس اندرسون

  برای لذت‌بردن از دنیای رنگی «وس اندرسون» باید دست از عبوس بودن کشید. باید رنگ‌ها به‌خصوص رنگ نارنجی را دوست داشت. باید تخیل و فانتزی را ستود. باید عاشق داستان بود. عاشق نقاشی، دیالوگ‌های عجیب‌وغریب، فضاسازی‌های متحیرکننده و نریشن‌های بی‌شمار بود؛ اگر همه چیز را بیش از حد جدی می‌گیرید و زیر چرخ‌دنده‌های مدرنیته روانتان درهم‌شکسته است. اتفاقن «آستروید سیتی» را باید ببینید تا اندکی روانتان تلطیف شود.
یازدهمین فیلم بلند جناب «اندرسون» در دنیای خیالی نمایشنامه‌نویسی به نام «کنارد ارپ» (ادوارد نورتون) می‌گذرد. به کارگردانی «شوبرت گرین» (آدریان برودی). سپتامبر سال ۱۹۵۵ در شهر کوچک بیابانی به نام «آستروید سیتی». وقایعی که در طول یک هفته رخ می‌دهد و شاهد حضور جمع کثیری از هنرپیشه‌های موردعلاقه «اندرسون» در آن هستیم. در عین اینکه این خود یک نمایش تلویزیونی تئاتری (که به‌صورت سیاه‌وسفید فیلم‌برداری می‌شود) به مجری‌گری (برایان کرانستون) است. مجری که مدام در داخل و بیرون صحنه در حال رفت‌وآمد است و نقطه اتصال مخاطب با این دنیاهای موازی است. «آستروید سیتی» را می‌توان در تداوم فیلم قبلی او یعنی “french dispatch” دانست و اثر مانند کیکی چندلایه در دل هم تنیده شده است. شاهد درگیری‌های خالق با مخلوق خود که شخصیت اصلی‌اش «جونز هال» (جیسون شوارتزمن) هستیم. عکاس جنگی که به‌تازگی همسرش را ازدست‌داده است و در حال رفتن به خانه پدرزنش (تام هنکس) اتومبیلش به طرز عجیبی از کار افتاده و در آستروید سیتی گیر افتاده است. این کشمکش‌های درون و برون صحنه و شیفت‌های مداوم (ویپ پن‌های همیشگی وس اندرسون) را نیز باید به بافت اثر اضافه کرد. «آستروید سیتی» را نیز باید یکی دیگر از خانه عروسکی آقای اندرسون دانست که بادقت فراوان همیشگی‌اش طراحی شده است. شهری که با یک مدیر متل حساس (استیو کارل) توسط پروتکل نظامی به فرماندهی ژنرال «گریف گیبسون» (جفری رایت) اداره می‌شود. دکتر «هیکن لوپر» (تیلدا سوینتون) بازدیدکنندگان را تشویق به حضور در رصدهای علمی و محاسبات ریاضی می‌کند درحالی‌که فرماندار به اختراعات عجیب‌وغریب جایزه اهدا می‌کند. اما پس از حضور ناگهانی یک فضایی و ربودن یک سنگ فضایی باستانی شهر قرنطینه می‌شود و یک تعطیلی آخر هفته تبدیل به هفته‌ای طولانی و پر داستان می‌گردد. آنچه مخاطب ناآشنا با دنیای «اندرسون» را ممکن است آزار دهد و حتی منزجر سازد، انباشت شخصیت‌ها و خرده‌روایت‌های اثر است و لایه‌های فراوان داستانی که شاید در نهایت واجد معنی مشخصی به نظر نرسند و آنگاه اگر قدرت شناور شدن در چنین جهانی را نداشته باشیم احتمال سرگردانی و حتی غرق‌شدن در آن فراوان است. با آثار «اندرسون» باید مانند خانه‌های عروسکی عظیم روبرو گشت و محو جزئیات فراوان و دقت مسحورکننده‌اش در طراحی آنها گشت. جهانی که بسیار شخصی است؛ اما درعین‌حال کدهایی برای ورود به دنیایش در اختیار ما قرار می‌دهد.
مثلن اگر دوست داشته باشید می‌توانید دیگر داستان‌ها را رها کنید و فقط به رابطه‌ای که بین اگی و میج (اسکارلت یوهانسون) – یک هنرپیشه معروف که دختری نوجوان دارد – به وجود می‌آید دقت کنید. به پنجره اتاق‌هایشان که درست روبروی هم است. یا رمانسی که بین پسر نوجوان اگی و دختر میج در حال شکل‌گیری است را دنبال کنید. «آستروید سیتی» همان اثر انگشت همیشگی اندرسون را دارد سرشار از دیالوگ‌های طنزآلود ویژه خود، دوربینی که انگاری بادقت فراوان فریم‌ها را روی فیلم کداک در پشت‌هم می‌چیند و طراحی لباس دقیق با رنگ‌هایی که به هر کدام از شخصیت‌ها ویژگی خاص خود را می‌بخشد. با این تفاوت که اثر در نگاه کلی خود ادعا دارد که نه یک فیلم بلکه یک نمایش چند پرده‌ای است و این امر طراحی آن را پیچیده‌تر، دشوارتر و عجیب‌تر می‌سازد و در این امر «اندرسون» با نبوغ فراوانش کاملن موفق بوده است. نکته‌ای که همواره سینمای او را جذاب می‌کند این است که همه اجزا فیلم‌هایش در کنترل اوست و هیچگاه دیده نشده که حتی قطعه کوچکی از آثارش وصله ناجوری به نظر برسد یا احساس شود که از تمرکز او خارج بوده است. هر کسی در این جهان رؤیایی اندرسون نقش خود را بر عهده دارد و مثل تکه‌ای از یک پازل بزرگ بر سر جای خود قرار می‌گیرد. مثل مکانیک عجیب آستروید سیتی با بازی «مت دیلون» که حتی می‌توان برایش یک سناریو جداگانه نوشت. یا حتی خاکسترهای همسر اگی که بین ایجاد فضای فانتزی، ابزورد و کمدی سرگردان‌اند و خود حقیقی‌اش روی صحنه نمایش است و پشت بالکن تماشاخانه در حال کشیدن سیگار با بازی «مارگوت رابی».

«اگر نخوابی نمی‌توانی بیدار شوی» یکی از جملات تکرارشونده در اثر است که مثل شاه‌کلیدی برای ورود به جهان «آستروید سیتی» می‌ماند. باید در این رؤیای داغ تابستانی هذیان گونه غرق گشت. خود را رها ساخت تا بتوان در لابه‌لای شخصیت‌های این شهر کوچک هشتاد و هفت‌نفری گشت‌وگذار کرد و از این بازدید کوتاه لذت برد. رستگاری که شاید در جهان وحشی بیرونی رخ ندهد در جهان اندرسون به‌سادگی در دسترس است. عشق و نوجوانی و کوکاکولا. حتی آزمایش‌های هسته‌ای این شهر نیز آن‌قدر در مدل عروسکی خود استحاله شده که نه‌تنها آزاردهنده نیست؛ بلکه مفرح و هیجان‌انگیز به نظر می‌رسد. آدم‌فضایی داستان هم با آن اندام نحیف و نگاه مضطربش که مشخص نیست چرا سنگ فضایی را مدتی ربوده و بعد پس آورده است. در تکمیل این جهان فانتزی نقش مهمی را بازی می‌کند. چرا که همه حواس بچه‌ها در درس نجوم به اوست و از دلش آوازهایی ساخته می‌شود که به سبک و سیاق غرب وحشی در دل بیابان آستروید طنین‌انداز می‌شود. منطق روایی اثر و دنیای ذهنی اندرسون حتی مرگ را نیز به چالش می‌کشد و اهمیت چندانی برایش قایل نیست چرا که آن را نیز به شکلی از مواجه با جهان بیرونی تشبیه می‌کند. مانند این نمایش‌های تودرتو که در انتها نیز با مرگ مؤلفش انگاری نیمه‌کاره رها می‌شود و شخصیت‌های داستان هستند که برای خود تصمیم می‌گیرند و به حیات ابدی خود ادامه می‌دهند. صحنه نمایش دقیقن جایی است که مرگ به سخره گرفته می‌شود و حضور و وجودش با همه قطعیتش نفی می‌شود و به نظرم هیچ‌چیزی زیباتر از این وجود ندارد که بتوان به قدرت و توانایی دست‌یافت که چنین بازی را با مفاهیم بزرگ و اساسی به کودکانه‌ترین شکل ترتیب داد. بدین شکل است که «آستروید سیتی» نیز مانند کلیه آثار اندرسون همچنان میان نظم و بی‌نظمی و شک و قطعیت در نوسان است. میان جدی بودن زندگی و طنزآلود بودن و میان همه آن اتفاقات کوچکی که به طرز غریبی داستان‌های بزرگی را می‌سازند و این مسیری است که «وس اندرسون» سه دهه آن را ادامه داده و مانند یک فرش عظیم باشکوه هر بار در حال بافتن قطعه‌ای از آن است. به همین علت است که انگاری آثارش یک‌پارچه‌اند و در مجموع یک جهان خاص را تشکیل می‌دهند: «دنیای شگفت‌انگیز آقای اندرسون».
اگر شور و شیدایی برای مواجه با این جهان چند رنگ، این فانتزی‌های غریب و اسباب بازی‌های شگفت‌انگیز و شخصیت‌های یگانه‌اش نداریم ورود به این جهان برایمان ممکن نخواهد بود.
اگر خوابتان نمی‌برد پس رؤیایی هم نخواهید دید و هیچگاه بیدار نخواهید شد.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
امیرحسین بابایی
امیرحسین بابایی
دانش آموخته کارگردانی سینما از کانون سینماگران جوان در سال 1384 و عکاسی از مجتمع فنی تهران فعالیت مطبوعاتی خود را با دو هفته نامه سینما پشت صحنه آغاز کرد و پس از آن در نشریاتی همچون نقد سینما، جهان سینما، تهران امروز، فرهیختگان، اعتماد و دبیری سرویس سینمای جهان فیلم و سینما ادامه داد. پس از قطع همکاری با نشریات مکتوب تا سال‌ها با سایتهایی همچون همه چیز درباره فیلمنامه، فیلم نوشت و... همکاری کرد. در سال 1390 سینماتک "خط سوم" را در بوستان قیطریه با رویکرد مواجه مستقیم با مخاطب و تربیت سلیقه سینمایی واقع در شمال تهران تاسیس کرد که تا پایان کارش در سال 1399 نزدیک به سیصد نشست نقد و بررسی فیلم در سمت مجری و منتقد فیلم برگزار کرد. دو جشن سینمایی و چهار شب فیلم سینمای ملل نیز از دستاوردهای خط سوم بود. سابقه تدریس تاریخ سینما، نویسندگی خلاق و فیلمسازی خلاق در چند موسسه سینمایی و برگزاری کارگاه‌های نقد فیلم در دانشگاه‌های تهران نیز در کارنامه او به چشم می‌خورد. او همچنین سابقه همکاری در ساخت چند فیلم کوتاه و مستند، بازنویسی فیلم‌نامه‌های متعدد و مشاوره فیلمنامه را در کارنامه خود دارد.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights