به نظر میرسد وضعیت کنونی جهان امروز و ظهور جریانهای توتالیتر، راستگرا، فاشیستی، نئونازیستی، صهیونیستی و بنیادگرایی اسلامی، باعث رشد دوباره گرایش به نوشتههای هانا آرنت، بهویژه درباره خشونت، توتالیتاریسم و ابتذال شر شده است. هانا آرنت، نویسنده یهودی تبار آلمانی از مهمترین و برجستهترین فلاسفه و اندیشمندان معاصر است که به خاطر آثارش در نقد فاشیسم، توتالیتریسم و خشونت و نیز روانشناسی تودهها شهرت دارد. او در کتابها و مقالاتاش با بینشی ژرف و روشنفکرانه، به تحلیل پیچیدگیهای اخلاقی و سیاسی قرن بیستم پرداخت. آرا و تأملات روشنفکرانۀ آرنت و دیدگاههای او در مورد سیاست مدرن، انقلاب، خشونت و مسئولیت، بخش مهمی از فلسفۀ سیاسی قرن بیستم را تشکیل داده است. آرنت، متفکری بود که با تحلیل بحرانها و فجایع سیاسی و نظامی بزرگ قرن بیستم به ویژه جنگ جهانی دوم، سعی کرد به آسیبشناسی این فجایع و فهم ریشههای ظهور شر در جهان مدرن بپردازد.
گرایش دوباره به مطالعه آثار آرنت به ویژه زمانی مطرح شد که اثر مهم او یعنی «ریشههای توتالیتاریسم»، پس از انتخاب دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۶ در فهرست پرفروشترین کتابها قرار گرفت. به دنبال آن بود که انتشار بیوگرافی جنجال برانگیز لیندزی استونبریج درباره آرنت و ارزیابی انتقادی میراث او و تامل در مورد وضعیت ژئوپلیتیک جهان فعلی و محدودیتها و ضعفهای دیدگاه آرنت، هواداران او را خشمگین کرد. استونبریج در این کتاب بر نقطه کور وحشتناک آرنت به هنگام تجزیه و تحلیل نژاد یهود در سرزمین مادریاش تاکید کرده بود. اما استونبریج به همان اندازه که منتقد آرنت بود، در خوانش دوباره خود از رابطه آرنت با مربی فلسفی و معشوق سابقش، هایدگر، درک عمیقتری نسبت به دیگران نشان داد و به درستی از آرنت در برابر خشم ناشی از روایت معروف او از محاکمه آدولف آیشمن و ابتذال شرارت او دفاع کرد و نشان داد که آرنت هرگز ادعا نکرد که آیشمن نمیدانست دارد چه میکند، بلکه به نقد محدودیتهای بنیادی او در تفکر و تخیل که باعث شد اقدامات او ممکن شود پرداخت.
رابطه بین آدورنو و هانا آرنت، نیز یکی از موضوع های کتاب استونبریج بود. به اعتقاد استونبریج، هیچ محبت از دسترفتهای بین آنها وجود نداشت. آرنت، آدورنو را، تا حدی ناعادلانه، به دلیل ناتوانیاش در کمک به دوست مشترکشان والتر بنیامین برای فرار از چنگ نازیها مقصر میدانست که منجر به خودکشی تراژیک او شد. آرنت حتی زمانی که همسرش پیشنهاد داد آدورنو را برای شام دعوت کنند، گفت:”او به خانه ما نمیآید.” اما معضلی که آدورنو بهطرز درخشانی آن را در نوشتههایش بیان کرده بود، همان معضلی بود که آرنت نیز با آن مواجه بود. آنها به عنوان نسلی از روشنفکران یهودی آلمانی که هر دو غرق در سنتهای فلسفی و فرهنگی وطن خود بودند، وقتی نازیها به قدرت رسیدند و معلوم شد که جامعه آلمان نه تنها میتواند کانت و بتهوون بیرون دهد بلکه میتواند زاینده هیملر، گوبلز و آیشمن نیز باشد، به ایالات متحده گریختند. آنجا بود که هر دو از خود پرسیدند آیا سنتهایی که آنها از آلمان و تفکر اروپایی از یونان باستان به ارث برده بودند، میتواند برای درک و تحلیل خشونتها و تحقیرها و نسل کشیها مورد استفاده قرار گیرد یا اینکه این سنتها ناکافی بودند یا حتی همدست با آنها.
آنچه آرنت را از بقیه متفکران اروپایی متمایز میکند، عزم راسخ او برای تحلیل ریشههای خشونت و شر در قرن بیستم بود. آرنت که شاگرد هوسرل، هایدگر و یاسپرس در فلسفه بود، با مطالعات عمیق و پرشور خود و ماجراجوییهای فردی شورانگیزش در اندیشه، سعی کرد دانش، بینش و دقت فلسفیاش را برای بررسی آشفتگیها و بحرانهای سیاسی اواسط قرن بیستم به کار برد. از نظر آرنت، “عشق در وهله اول شرط ماقبل سیاسی بودن ما در جهان است”. آرنت نشان داد که چگونه نازیسم و توتالیتاریسم، عشق و این ظرفیتهای بنیادی بشر را تغییر داده و از بین میبرند.
هانا آرنت در دوران تحصیل در دانشگاه هایدلبرگ، از پیروان چپ انقلابی و از مخالفان سرسخت حزب نازی در آلمان بود. او در سال ۱۹۳۳، بعد از روی کار آمدن هیتلر در آلمان، به زندان افتاد و به اردوگاههای مرگ و کورههای آدم سوزی هیتلر فرستاده شد اما به شکل معجزه واری نجات پیدا کرد و به پاریس گریخت و پس از پایان جنگ به آمریکا رفت و تابعیت آمریکایی اختیار کرد. آرنت در آمریکا و در دانشگاههای برکلی، پرینستون و شیکاگو به تدریس نظریههای سیاسی پرداخت. آثار او در زمینۀ خودکامگی و ماهیت شر و بررسی خاستگاه های نظامهای توتالیتر، اهمیت زیادی دارند. آرنت در دوران دانشجویی، دلباختۀ مارتین هایدگر، استاد فلسفهاش در دانشگاه شد اما به خاطر متاهل بودن هایدگر، رابطۀ آنها به سرانجامی نرسید. او برای فرار از پیامدهای روحی این رابطۀ عاشقانۀ ناکام به «هایدلبرگ» مهاجرت کرد و در آنجا زیر نظر کارل یاسپرس که عقاید فلسفیاش در تضاد با نظریات هایدگر بود، رسالۀ دکتریاش را پیرامون «مفهوم عشق از نظر آگوستین قدیس» ارائه کرد. آرنت، فیلسوفی بود که تحت تاثیر اندیشه های فلسفی کانت، هوسرل، هایدگر، کارل یاسپرس، روزا لوگزامبرگ، هگل و مارکس قرار داشت اما بیشتر از همه متاثر از یاسپرس و هوسرل بود. او یکی از ویژگیهای مهم حیات و فعالیتهای ذهنی را “دیدارناپذیری” آنها میدانست به این معنی که فعالیت ذهنی از دید او فاقد «نمود» است. او در این زمینه مینویسد: “جهان ما دیدارناپذیر است، … ما دارای قوه بینایی هستیم، شنیدارپذیر است، چرا که ما واجد قوۀ شنوایی هستیم، لمسپذیر است و پر از رایحهها و طعمهاست چرا که ما قوهی لمس، بویایی و چشایی داریم….. هستی که از زمان پارمنیدس برترین مفهوم فلسفهی غرب بوده است، چیزی از جنس فکر است که انتظار نداریم به ادراک حس درآید یا موجب احساسی شود، در حالی که واقعی بودن، همسنخ احساس است».
نخستین کتاب آرنت با عنوان «ریشههای توتالیتاریسم» که در سال ۱۹۵۱منتشر شد، جایگاه او را به عنوان یکی از نظریهپردازان سیاسی بزرگ قرن بیستم تثبیت کرد. او در این اثر به نقد رژیمهای توتالیتر هیتلری و استالینی پرداخت. آرنت در این کتاب هشدار میدهد که توتالیتاریسم با از بین رفتن نازیسم هیتلری یا کمونیسم استالینی، نابود نمیشود، چرا که تا زمانی که انسان برای “ساختن تاریخ” دست به خشونت میزند، به رشد نظامهای توتالیتر کمک میکند.
کتاب دیگر آرنت با عنوان «ابتذال شر» یا « آیشمن در اورشلیم» در مورد محاکمۀ آدولف آیشمن، از افسران عالیرتبۀ حزب نازی و از مسئولان اردوگاههای مرگ هیتلری است که به اتهام کشتار یهودیان در اتاقهای گاز، در اسرائیل محاکمه شد. آرنت در این کتاب که ابتدا بهصورت گزارشی از دادگاه آیشمن در نشریۀ نیویورکر منتشر شد، به تحلیل یهودیستیزی و هولوکاست پرداخت. او در این کتاب این نظریه را مطرح کرد که آیا شرارت، پدیدهای غیرعادی و استثنایی است یا بهطور کلی امری عادی و گرایشی رایج در میان مردم است که فرمان مافوق را کورکورانه و بدون اندیشیدن اجرا میکنند. او همچنین، به نقد شیوۀ برگزاری دادگاه آیشمن در اسرائیل و نیز رفتار برخی رهبران یهود در دوران هولوکاست پرداخت. نظریان انتقادی آرنت باعث رنجش جامعۀ یهودیان از او شد و آنها بهخاطر لحن انتقادی سردش و نشان ندادن همدردی کافی با قربانیان هولوکاست او را مورد شماتت قرار دادند.
یکی از موضوع هایی که آرنت در آثارش به آن توجه کرده خشونت است. آرنت با تمایز قائلشدن بین خشونت و قدرت، کاربرد خشونت را نشانۀ ضعف دانسته و معتقد است کاربرد خشونت، زمانی ضرورت پیدا میکند که سیاست از بین رفته و بیمعنا شده باشد. به اعتقاد آرنت، هنگامی که خشونت نهادینه میشود، قلمرو سیاست ماهیت سیاسی خود را از دست میدهد، زیرا سیاست در میدان همگانی قوام مییابد و میدان همگانی به ارتباط دوجانبه شهروندان وابسته است و شرط ارتباط دوجانبه و برابر میان انسانها، امنیت عاری از خشونت است.
شاید خوانش آرنتی از وضعیت جهان امروز و معضلات آن و عملکرد سیاستمداران و حاکمان غرب و شرق، بتواند به درک پیچیدگیهای آن کمک کند. میتوان پرسید که اگر آرنت امروز زنده بود، درباره آنچه که امروز در خاورمیانه، فلسطین، اسرائیل، عراق، سوریه و ایران می گذرد چه میگفت. یا چه واکنشی در برابر حمله هفتم اکتبر حماس و متعاقب آن نسلکشی فلسطینیان در غزه و تهدید وزیر دفاع اسرائیل مبنی بر راه انداختن هولوکاستی دیگر در غزه نشان میداد.
جنایتکاران جنگی نازی با اتکا به حمایت مردم عادی آلمان و بیتفاوتی جامعه بینالمللی که هانا آرنت، “ابتذال شر” مینامید، با مصونیت کامل دست به جنایت و کشتار زدند. کاری که افسران نازی انجام دادند “به طرز وحشتناکی عادی” به نظر میرسید. از دید آرنت، “آیشمن در شرایطی که درک یا احساس اینکه او اشتباه میکند تقریباً غیرممکن بود” مرتکب جنایات وحشتناکی شد. نازیها در کمال خونسردی و با مصونیت کامل کشتند و پس از آن هیچ احساس پشیمانی نکردند. آیا جنایات نتانیاهو و حمام خونی که در غزه به راه انداخته، نسل کشی نیست و از نظر جامعه بینالمللی “عادی شده” و قابل توجیه است؟
در فوریه ۲۰۰۸، ماتان ویلنای، معاون وزیر دفاع اسرائیل، فلسطینیان غزه را به “هولوکاست” تهدید کرد. او در مصاحبه ای با ایستگاه رادیویی ارتش اسرائیل با استفاده از کلمه عبری “شوآ” برای هولوکاست گفت: “آنها(فلسطینیان) شوآ بزرگتری را بر سر خود خواهند آورد زیرا ما از تمام توان خود برای دفاع از خود استفاده خواهیم کرد.” این در حالی است که به گفته حیدر عید، استاد دانشگاه الاقصی غزه، کلمه “شوآ” هرگز در اسرائیل خارج از بحثهای مربوط به کشتار یهودیان به وسیلۀ نازیها در طول جنگ جهانی دوم استفاده نمیشود و بسیاری از اسرائیلیها، به ویژه صهیونیستها، با افرادی که از آن برای توصیف نسل کشیهای دیگر استفاده میکنند، مشکل جدی دارند.
به این ترتیب باید پرسید آیا دیدگاههای آرنت درباره خشونت و ابتذال شر، میتواند توضیح دهنده خشونت وحشتناک جاری در جهان امروز و شری که از سوی سیاستمداران و نظامیان جنگ طلب غربی و شرقی و بنیادگرایان دینی تروریست جهانیان را تهدید میکند باشد؟ به نظرم شعر برشت وضعیت امروز جهان را بهتر توضیح میدهد:
آیا در روزگار تاریک
کسی آواز خواهد خواند؟
بله، آواز خواهند خواند
اما درباره روزگار تاریک